در این مَثل، نکتهای در خصوص انتهای قطعی موجودیت انسان هست. در آن امیدی برای مرد ثروتمند متصور نیست که از تشخیص مسؤولیت خود در قبال ایلعازر فقیر غافل ماند، فقیری که پوشیده از زخم و با شکمی گرسنه، در کنار درِ خانۀ مجلل او مینشست. برای برادران آن مرد ثروتمند نیز امیدی ارائه نشده، زیرا هیچچیز سبب تغییر نگرش و سبک زندگیشان نمیشود- حتی اگر «کسی از مردگان زنده شود».
پرتگاهی که میان آن ثروتمند و ایلعازر بعد از مرگشان وجود داشت، صرفاً بازتابی بود از فاصلهای که ایشان را در طول زندگی از یکدیگر جدا میساخت. ایشان همسایه بودند، و مشخص است که آن ثروتمند، ایلعاز را میشناخت، و حتی نامش را نیز میدانست. اما شکاف میان ایشان به همان اندازه که در مرگ، واقعی بود، در طول زندگیشان واقعی بود.
ثروت آن مرد دولتمند، هم برایش مسؤولیت در بر داشت و هم مجال برای اینکه فکری به حال فقر و رنج ایلعازر بکند، اما او هیچ اقدامی بهعمل نیاورد. نوعدوستی او میبایست در او ترحم و اقدامی عملی ایجاد کند، اما او بیتوجه و بیاعتنا باقی مانده بود. ایمان او میبایست او را از مطالبات و انتظارات خدا برای رحمکردن و رفتاری منصفانه آگاه میکرد، مطالباتی که هم در تورات موسی نوشته شده بود و هم در آثار انبیای یهود، اما او برخلاف همۀ آنها عمل کرد.
ارتباطی نیرومند وجود دارد میان این بیاعتنایی سهگانه و مَثلهایی که در سه روز گذشته از نظر گذراندیم. ایمان ما، و نیز نوعدوستی و ثروت ما، مسؤولیتی در قبال دیگران ایجاد میکنند، و فرصتهایی در اختیار ما قرار میدهند تا تفاوتی در زندگی دیگران پدید آوریم. اینها مواهبی هستند که باید بهکار بگیریم، نه داراییهایی که باید حفظشان کنیم.
امروز، چگونه میتوانید با دیگران ارتباط برقرار کنید، و بر روی برخی از این شکافها و پرتگاهها پلی بزنید؟