نان روزانه

کلام امروز: ارمیا، فصل ۳۹ | مطالعهٔ کتاب مقدس: مزمور ۵۱مزمور ۵۴مرقس ۲:‏۱-‏۱۲

صدقیا نتوانست خود را متقاعد سازد که به کلام خدا اعتماد کند، و اعیان و اشراف نیز از گوش‌سپردن سر باز زدند. شهر طبق پیشگویی ارمیا سقوط کرد. اما پادشاه هنوز تسلیم نشد، بلکه پا به فرار گذاشت و قوم خود را در مخمصه رها کرد. او را اسیر ساختند و به حضور نبوکدنصر بردند. صدقیا به‌عنوان پادشاهی دست‌نشانده، به نبوکدنصر خیانت کرده بود و به همین دلیل، خودش، پسرانش و اعیان و اشراف متحمل عقوبتی هولناک شدند. او که امتناع ورزیده بود، با میل خود تسلیم بابلی‌ها گردد، اکنون در زنجیرها به آنجا برده شد. صدقیا پیامد وحشتناک انتخاب‌هایش را بر خود فرو آورد. از طریق همین انتخاب‌ها، هدف خدا جامهٔ عمل پوشید، هدفی که مرگ به‌همراه آورد، و نه زندگی‌ای را که در مقابلش قرار داده شده بود، البته اگر راه خدا را در پیش می‌گرفت.
اهالی شهر، چه آنانی که پیش از آن تسلیم کلدانیان شده بودند و چه آنانی که در شهر باقی مانده بودند، به بابل برده شدند. همان سرزمینی که طبق وعدهٔ خدا، قرار بود مکانی برای تصفیه و برکت باشد، جایی که می‌توانستند در آن کامیاب گردند و از آنجا، به‌عنوان یک ملت به سرزمین آبا و اجدادی خود بازگردند (ارمیا ۲۹:‏۱-‏۱۷).

کلدانیان از شهرت ارمیا آگاهی یافته بودند. او در اورشلیم باقی ماند. کلام خدا بار دیگر نازل شد، اما این بار نه برای پادشاه یا ملت، بلکه برای فردی خاص. این کلامی اطمینان‌بخش بود خطاب به عِبِدمِلِک که به خدا اعتماد کرده و مخاطرات را پذیرفته بود.

خدا به طریق‌های مختلف، در امور جاری، از طریق آنها، در هر سطحی، و با وجود همهٔ آنها، عمل می‌کند. ممکن است همیشه این را به‌روشنی تشخیص ندهیم، اما می‌توانیم یقین بداریم که او هرگز از صحنه غایب نیست. او همواره حضور دارد و عمل می‌کند.

دعای امروز

ای خدای قادر مطلق،
ای که روح مقدست را فرستادی
تا حیات و نور کلیسایت باشد:
دل ما را به روی گنجینه‌های فیضت بگشا،
تا در محبت و شادی و آرامش،
ثمرهٔ روح‌القدس را به بار آوریم؛
به‌واسطهٔ عیسای مسیح، پسر تو و خداوندگار ما،
که با تو زنده است و سلطنت می‌کند،
در اتحاد با روح‌القدس،
یک خدا، اکنون و تا ابدالآباد.

مطالعهٔ کتاب مقدس

ارمیا، فصل ۳۹

در دهمین ماه از نهمین سالِ صِدِقیا پادشاه یهودا، نبوکدنصر پادشاه بابِل با تمامی لشکر خویش بر اورشلیم برآمده، آن را محاصره کرد. آنها در نهمین روزِ ماه چهارم از یازدهمین سالِ صِدِقیا، به شهر رخنه کردند. آنگاه صاحبمنصبانِ پادشاه بابِل جملگی آمده، نزد دروازۀ میانی بر مسند نشستند: نِرجَل‌شَراِصِر و سَمجَرنِبو، و سَرسِکیم رئیس خواجه‌سرایان، و نِرجَل‌شَراِصِر رئیس مجوسیان، و سایر صاحبمنصبان پادشاه بابِل. چون صِدِقیا پادشاه یهودا و تمامی سربازان این را دیدند، گریختند و در تاریکی شب از راه باغستان شاه، از دروازه‌ای که میان دو حصار بود، از شهر خارج شدند و به سوی عَرَبَه رفتند. اما سپاه کَلدانیان ایشان را تعقیب کردند و در دشتهای اَریحا به صِدِقیا رسیدند و او را گرفته، به رِبلَه در سرزمین حَمات نزد نبوکدنصر پادشاه بابِل آوردند، و او بر محکومیت وی حکم بداد. آنگاه پادشاه بابِل پسران صِدِقیا را در برابر دیدگانش در رِبلَه سلاخی کرد و همۀ نجیب‌زادگان یهودا را نیز از دم تیغ گذرانید. او چشمان صِدِقیا را از حدقه بیرون آورد، و او را به زنجیرها بسته، به بابِل برد. کَلدانیان کاخ سلطنتی و خانه‌های مردم را به آتش کشیدند و دیوارهای اورشلیم را ویران کردند. آنگاه نبوزَرَدان، رئیس گارد سلطنتی، بقیۀ قوم را که در شهر باقی مانده بودند و آنان را که برای پیوستن به او بیرون رفته بودند، با بقیۀ مردم به بابِل به تبعید برد. اما نبوزَرَدان، رئیس گارد سلطنتی، برخی مردمان بینوا را که چیزی نداشتند در سرزمین یهودا باقی گذاشت و در آن روز تاکستانها و مزارع به ایشان داد. و اما نبوکدنصر پادشاه بابِل دربارۀ اِرمیا به نبوزَرَدان، رئیس گارد سلطنتی چنین فرمان داد: «او را برگیر و به خوبی از وی مراقبت کن. هیچ آزاری به او مرسان، بلکه هر چه بگوید، برایش انجام ده.» پس نبوزَرَدان رئیس گارد سلطنتی به اتفاق نِبوشَزْبان رئیس خواجه‌سرایان و نِرجَل‌شَراِصِر رئیس مجوسیان و همۀ دیگر بزرگان پادشاه بابِل کسان فرستادند و اِرمیا را از حیاط قراولان برگرفتند. و او را به جِدَلیا پسر اَخیقام پسر شافان سپردند تا او را به خانۀ خود بَرَد. پس او در میان مردم سکنی گزید. اما زمانی که اِرمیا در حیاط قراولان محبوس بود، کلام خداوند بر او نازل شده، گفت: «برو و به عِبِدمِلِکِ حَبَشی بگو، ”خداوند لشکرها، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: اینک آنچه دربارۀ این شهر گفته‌ام، با آوردن مصیبت و نه سعادت عملی می‌کنم، و آنها در برابر دیدگان تو در آن روز رخ خواهد داد. اما خداوند می‌گوید: من تو را در آن روز خواهم رهانید و تو به دست کسانی که از ایشان می‌هراسی، تسلیم نخواهی شد. آری، خداوند می‌گوید: یقین دار که تو را رهایی خواهم داد، و تو به شمشیر از پا در نخواهی آمد، بلکه از آن رو که بر من توکل داشته‌ای، جان خویش به غنیمت خواهی برد.“»

مزمور ۵۱

خدایا، بر حسب محبت خود مرا فیض عطا فرما! بر حسب رحمت بیکران خویش نافرمانیهایم را محو ساز. مرا از تقصیرم به تمامی شستشو ده، و از گناهم مرا طاهر کن! زیرا من از نافرمانیهای خویش آگاهم، و گناهم همیشه در نظر من است. به تو، آری تنها به تو، گناه ورزیده‌ام، و آنچه را که در نظرت بد است به عمل آورده‌ام. از این رو چون سخن می‌گویی، بر حقی، و چون داوری می‌کنی، بی‌عیبی! براستی که تقصیرکار زاده شده‌ام، و گناهکار، از زمانی که مادرم به من آبستن شد! اینک به راستی در قلب مشتاقی، و در باطنم، مرا حکمت می‌آموزی. با زوفا پاکم کن که طاهر خواهم شد، شستشویم کن که از برف سفیدتر خواهم شد. شادی و سرور را به من بشنوان، بگذار استخوانهایی که کوبیده‌ای به وجد آید. روی خود را از گناهانم بپوشان، و تقصیرهایم را به تمامی محو ساز. خدایا، دلی طاهر در من بیافرین، و روحی استوار در من تازه بساز. مرا از حضور خود به دور مَیَفکن، و روح قدوس خود را از من مگیر. شادی نجات خود را به من بازده، و به روحی راغب حمایتم فرما. آنگاه راههای تو را به عاصیان خواهم آموخت، و گناهکاران نزد تو باز خواهند گشت. خدایا، لکۀ خون را از وجود من پاک کن ای خدایی که خدای نجات من هستی، و زبانم عدالت نجاتبخش تو را شادمانه خواهد سرایید. خداوندگارا، لبانم بگشا، تا دهانم ستایش تو را بیان کند. تو به قربانی رغبت نداری، وگرنه می‌آوردم؛ تو از قربانی تمام‌سوز خرسند نمی‌شوی. قربانیهای پسندیدۀ خدا روح شکسته است؛ خدایا، دل شکسته و توبه‌کار را خوار نخواهی شمرد. خدایا، به خشنودی خود بر صَهیون احسان فرما؛ دیوارهای اورشلیم را بنا کن. آنگاه از قربانیهای شایسته خشنود خواهی شد؛ از قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای کامل. آنگاه بر مذبح تو گوساله‌ها تقدیم خواهند کرد.

مزمور ۵۴

خدایا، به نام خویش نجاتم ده! به قدرت خود، دادرسی‌ام کن! خدایا، دعایم بشنو، و به سخنان دهانم گوش بسپار! زیرا بیگانگان بر ضد من برخاسته‌اند، و بیدادگران قصد جان من دارند، آنان که خدا در برابر دیدگانشان نیست. سِلاه هان، خداست یاور من؛ خداوندگار است زنده نگاهدارندۀ جان من. بدیِ دشمنان مرا به خود ایشان بازگردان! در وفاداری خویش، از میانشان بردار! و من قربانی اختیاری به تو تقدیم خواهم کرد، و نام تو را، ای خداوند، خواهم ستود، چراکه نیکوست! زیرا تو مرا از هر تنگی رهانیده‌ای، و چشمانم پیروزمندانه بر دشمنانم نگریسته است.

مرقس ۲:‏۱-‏۱۲

پس از چند روز، چون عیسی دیگر بار به کَفَرناحوم درآمد، مردم آگاه شدند که او به خانه آمده است. گروهی بسیار گرد ‌آمدند، آن‌گونه که حتی جلوی در نیز جایی نبود، و او کلام را برای آنها موعظه می‌کرد. در این هنگام، جمعی از راه رسیدند و مردی مفلوج را که چهار نفر حمل می‌کردند، پیش آوردند. امّا چون به سبب ازدحام جمعیت نتوانستند او را نزد عیسی بیاورند، شروع به برداشتن سقف بالای سر عیسی کردند. پس از گشودن سقف، تشکی را که مفلوج بر آن خوابیده بود، پایین فرستادند. چون عیسی ایمان آنها را دید، مفلوج را گفت: «ای فرزند، گناهانت آمرزیده شد.» برخی از علمای دین که آنجا نشسته بودند، با خود اندیشیدند: «چرا این مرد چنین سخنی بر زبان می‌رانَد؟ این کفر است! چه کسی جز خدا می‌تواند گناهان را بیامرزد؟» عیسی در دم در روح خود دریافت که با خود چه می‌اندیشند و به ایشان گفت: «چرا در دل چنین می‌اندیشید؟ گفتن کدام‌یک به این مفلوج آسانتر است، اینکه ”گناهانت آمرزیده شد“ یا اینکه ”برخیز و تشک خود را بردار و راه برو“؟ حال تا بدانید که پسر انسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد» - به مفلوج گفت: آن مرد برخاست و بی‌درنگ تشک خود را برداشت و در برابر چشمان همه از آنجا بیرون رفت. همه در شگفت شدند و خدا را تمجیدکنان گفتند: «هرگز چنین چیزی ندیده بودیم.» «به تو می‌گویم، برخیز، تشک خود برگیر و به خانه برو!»

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.