نان روزانه

کلام امروز: یوحنا ۱۱:‏۱۷-‏۴۴ | مطالعهٔ کتاب مقدس: مزمور ۱۱۶مزمور ۱۵۰غزل غزل‌ها ۸:‏۵-‏۷

شنبهٔ هفتهٔ رستاخیززنده کردن یایروس درست در وسط انجیل یوحنا قرار داده شده و بخش مرکزی طرح یوحنا را تشکیل می‌دهد. این نقطهٔ عطفی است که ما را از تعالیم، به‌عمل آوردن نشانه‌ها و آیت‌های گوناگون و واکنش‌ها به آنها به‌سوی روایت مصائب مسیح هدایت می‌کند و ما را برای خودِ رستاخیز آماده می‌سازد. ما در میانهٔ وضعیتی پرهرج و مرج و مملو از احساسات قرار داریم، اما از همان آغاز می‌دانیم که این فرصتی است برای ظهور جلال خدا.

ایلعازر چهار روز بود که در مقبره به‌سر می‌بُرد. مرگ او بازگشت‌ناپذیر بود. واکنش مارتا به سخنان تسلی‌بخش عیسی حکایت از این دارد که او عیسی را به‌عنوان مسیح موعود، پسر خدا و «همان که باید به جهان بیاید»، قبول داشت و این بیانگر بینایی کامل او بود، بیانگر ایمانی که می‌توانست همه چیز را ببیند.
قرار بود عیسی نیز به‌زودی بمیرد. اما رستاخیز او فقط به معنی بازگشت به زندگی نبود، بلکه لحظهٔ اوج جلال‌یافتن او بود، جلالی که رنج و درد در قلب آن قرار داشت.
ملاقات مریم با عیسی ما را بار دیگر به زمین بر می‌گردانَد. آشفتگی او و اندوه جماعت عمیقاً عیسی را متأثر ساخت. مرگ سبب آشفتگی عیسی گردید. مرگ ایلعازر ما را به‌سوی خودِ مصائب عیسی سوق می‌دهد. مرگ عیسی به‌معنی رنج حفاظت‌شده و کلیشه‌ای وجودی الهی نبود، مرگ کسی که عملاً رنج نکشید. مرگ عیسی به‌معنی رنج خدایی بود که تماماً انسان شده بود.

دعای امروز

ای خدای پرجلال،
که با برخیزانیدن پسرت
زنجیرهای مرگ و دوزخ را گسستی:
کلیسایت را با ایمان و امید آکنده ساز؛
چرا که روزی نو بردمیده
و راه به‌سوی حیات گشوده باقی مانده
در نجات‌دهندهٔ ما، عیسای مسیح.

مطالعهٔ کتاب مقدس

یوحنا ۱۱:‏۱۷-‏۴۴

چون عیسی بدان‌جا رسید، دریافت چهار روز است که ایلعازَر را در قبر نهاده‌اند. بِیت‌عَنْیا پانزده پرتابِ تیر با اورشلیم فاصله داشت. یهودیانِ بسیار نزد مریم و مارتا آمده بودند تا آنان را در مرگ برادرشان تسلی دهند. پس چون مارتا شنید که عیسی بدان‌جا می‌آید به استقبالش رفت، امّا مریم در خانه ماند. امّا می‌دانم که هم‌اکنون نیز هر چه از خدا بخواهی، به تو خواهد داد.» مارتا به عیسی گفت: «سرورم، اگر اینجا بودی برادرم نمی‌مرد. عیسی به او گفت: «برادرت بر خواهد خاست.» مارتا به او گفت: «می‌دانم که در روز قیامت بر خواهد خاست.» عیسی گفت: «قیامت و حیات مَنَم. آن که به من ایمان آوَرَد، حتی اگر بمیرد، زنده خواهد شد. و هر که زنده است و به من ایمان دارد، به‌یقین تا به ابد نخواهد مرد؛ آیا این را باور می‌کنی؟» مارتا گفت: «آری، سرورم، من ایمان آورده‌ام که تویی مسیح، پسر خدا، همان که باید به جهان می‌آمد.» این را گفت و رفت و خواهر خود مریم را فرا خوانده، در خلوت به او گفت: «استاد اینجاست و تو را می‌خواند.» مریم چون این را شنید، بی‌درنگ برخاست و نزد او شتافت. عیسی هنوز وارد دهکده نشده بود، بلکه همان‌جا بود که مارتا به دیدارش رفته بود. یهودیانی که با مریم در خانه بودند و او را تسلی می‌دادند، چون دیدند مریم با شتاب برخاست و بیرون رفت، از پی او روانه شدند. گمان می‌کردند بر سر قبر می‌رود تا در آنجا زاری کند. چون مریم به آنجا که عیسی بود رسید و او را دید، به پاهای او افتاد و گفت: «سرورم، اگر اینجا بودی برادرم نمی‌مرد.» چون عیسی زاری مریم و یهودیانِ همراه او را دید، در روح برآشفت و سخت منقلب گشت. اشک از چشمان عیسی سرازیر شد. پرسید: «او را کجا گذاشته‌اید؟» گفتند: «سرور ما، بیا و ببین.» پس یهودیان گفتند: «بنگرید چقدر او را دوست می‌داشت!» امّا بعضی گفتند: «آیا کسی که چشمان آن مردِ کور را گشود، نمی‌توانست مانع از مرگ ایلعازَر شود؟» سپس عیسی، باز در حالی که برآشفته بود، بر سر قبر آمد. قبر، غاری بود که بر دهانه‌اش سنگی نهاده بودند. فرمود: «سنگ را بردارید.» مارتا خواهرِ متوفا گفت: «سرورم، اکنون دیگر بوی ناخوش می‌دهد، زیرا چهار روز گذشته است.» عیسی به او گفت: «مگر تو را نگفتم که اگر ایمان آوری، جلال خدا را خواهی دید؟» پس سنگ را برداشتند. آنگاه عیسی به بالا نگریست و گفت: «پدر، تو را شکر می‌گویم که مرا شنیدی. من می‌دانستم که همیشه مرا می‌شنوی. امّا این را به‌خاطر کسانی گفتم که در اینجا حاضرند، تا ایمان آورند که تو مرا فرستاده‌ای.» پس آن مرده، دست و پا در کفن بسته و دستمالی گِرد صورت پیچیده، بیرون آمد. عیسی به ایشان گفت: «او را باز کنید و بگذارید برود.» این را گفت و سپس به بانگ بلند ندا در‌داد: «ایلعازَر، بیرون بیا!»

مزمور ۱۱۶

خداوند را دوست می‌دارم، زیرا که آواز من و فریاد التماسم را شنیده است. چون گوش خود را به من مایل گردانیده، در روزهای زندگی خود او را خواهم خواند. بندهای مرگ بر گِرد من پیچید، فشارهای هاویه مرا درگرفت، به تنگی و اندوه گرفتار آمدم. آنگاه نام خداوند را خوانده، گفتم: «آه، ای خداوند، جانم را خلاصی ده!» خداوند فیّاض و عادل است؛ خدای ما رحیم است. خداوند ساده‌دلان را حفظ می‌کند؛ او در ذلت من مرا نجات بخشید. ای جان من به استراحت خود برگرد، زیرا خداوند بر تو احسان کرده است. زیرا که تو جان مرا از مرگ رهانیدی، و چشمانم را از اشک، و پاهایم را از لغزش، تا در حضور خداوند گام بردارم، در سرزمین زندگان! ایمان داشتم، پس گفتم: «بسیار ذلیل گشته‌ام!» در پریشانی خود گفتم: «همۀ آدمیان دروغگویند!» دِینِ خود را به خداوند چگونه ادا کنم، برای همۀ احسانهایی که به من کرده است؟ پیالۀ نجات را بر خواهم افراشت و نام خداوند را خواهم خواند. نذرهای خود را به خداوند ادا خواهم کرد، در حضور تمامی قومش. مرگ سرسپردگان خداوند در نظر او گرانبها است. خداوندا، من بندۀ تو‌ام؛ بندۀ تو و پسر کنیز تو؛ تو بندهای مرا گشودی! قربانی شکرگزاری به تو تقدیم خواهم کرد و نام خداوند را خواهم خواند. نذرهای خود را به خداوند ادا خواهم کرد، در حضور تمامی قومش، در صحنهای خانۀ خداوند، در میان تو، ای اورشلیم! هَلِلویاه!

مزمور ۱۵۰

هللویاه! خدا را در قُدسش بستایید! او را در فَلَکِ پرقدرتش بستایید! او را به سبب کارهای مقتدرانه‌اش بستایید! او را فراخور عظمتِ بسیارش بستایید! او را با نوای کَرِنا بستایید! او را با چنگ و بربط بستایید! او را با دف و رقص بستایید! او را با سازهای زِهی و نی بستایید! او را با سَنجها بستایید! او را با سَنجهای بلندآوا بستایید! هر چه جان دارد خداوند را بستاید! هللویاه!

غزل غزل‌ها ۸:‏۵-‏۷

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.