نان روزانه

کلام امروز: متی ۲۲‏:‏۱‏-‏۱۴ | مطالعهٔ کتاب مقدس: مزمور۲۱مزمور۲۴پیدایش ۳

انجیل متی جدیتی خاص دارد. مَثَل جشن عروسی در این بخش را با مَثَل ضیافت بزرگ انجیل لوقا مقایسه کنید (لوقا ۱۴‏:‏۱۵‏-‏۲۴). در انجیل لوقا، تقریباً نوعی حس طنز در بهانه‌ها و نتیجهٔ مَثَل وجود دارد. اما تصویر انجیل متی تاریک‌تر و دلگیرتر است. مهمانان با خادمان بدرفتاری کرده بودند پس پادشاه از آنان انتقام گرفت. این مَثَل با جشن به پایان نمی‌رسد، بلکه با مهمانی طردشده که به تاریکی بیرون افکنده شد، پایان می‌یابد.
کلیسای متی نیز مانند بیشتر کلیساهای امروزی در سرتاسر جهان، دورانی از آزار و رنج عمیق را به خود دیده بود. این رنج، لحن روایت این انجیل و همین‌طور، این حقیقت را که شاگردی تمام وجودمان را می‌طلبد، شکل داده است. ما به فیض خدا پاسخ می‌دهیم، اما پاسخ ما باید بهترین چیزی باشد که می‌توانیم ارائه کنیم.

متی با لحن واضح خود، می‌خواهد این را هم به ما بگوید که نجات، مسئله‌ای بسیار مهم است و باید با جدیت در آن تعمق کرد. در این مَثَل، مهمانان دعوت خود را سبک انگاشتند و زندگی خود را مانند کاه، به‌راحتی بر باد دادند. قوم خدا خوانده شده‌اند تا جدی‌ و مستحکم‌ باشند.
در جهان و فرهنگی که برای طنز ارزش قائل است، خندیدن و تمسخر، برخلاف جدی و عاقل بودن، کار ساده‌ای است. اما هنگام روبه‌رو‌شدن با رنج و اندوه، این چیزی است که ایمان ما -و بلوغ مسیحی- از ما طلب می‌کند.

دعای امروز

ای پدر آسمانی،
عیسی را به‌عنوان پسرت در رود اردن آشکار ساختی:
باشد که او را به‌عنوان خداوندمان، تشخیص دهیم
و بدانیم که فرزندان محبوب تو هستیم؛
به‌واسطهٔ نجات‌‌دهندهٔ ما عیسای مسیح.

مطالعهٔ کتاب مقدس

متی ۲۲‏:‏۱‏-‏۱۴

عیسی باز به مَثَلها با ایشان سخن گفته، فرمود: «پادشاهی آسمان را می‌توان به شاهی تشبیه کرد که برای پسر خود جشن عروسی به پا داشت. او خادمان خود را فرستاد تا دعوت‌شدگان را به جشن فرا خوانند، امّا آنها نخواستند بیایند. پس خادمانی دیگر فرستاد و گفت: ”دعوت‌شدگان را بگویید اینک سفرۀ جشن را آماده کرده‌ام، گاوان و گوساله‌های پرواری‌ام را سر بریده‌ام و همه چیز آماده است. پس به جشن عروسی بیایید.“ امّا آنها اعتنا نکردند و هر یک به راه خود رفتند، یکی به مزرعه و دیگری به تجارت خود. دیگران نیز خادمان او را گرفتند و آزار دادند و کشتند. شاه چون این را شنید، خشمگین شده، سپاهیان خود را فرستاد و قاتلان را کشت و شهر آنها را به آتش کشید. سپس خادمان خود را گفت: ”جشن عروسی آماده است، امّا دعوت‌شدگان شایستگی حضور در آن را نداشتند. پس به میدان شهر بروید و هر که را یافتید به جشن عروسی دعوت کنید.“ غلامان به کوچه‌ها رفتند و هر که را یافتند، چه نیک و چه بد، با خود آوردند و تالار عروسی از میهمانان پر شد. «امّا هنگامی که شاه برای دیدار با میهمانان وارد مجلس شد، مردی را دید که جامۀ عروسی بر تن نداشت. از او پرسید: ”ای دوست، چگونه بدون جامۀ عروسی به اینجا آمدی؟“ آن مرد پاسخی نداشت. آنگاه پادشاه خادمان خود را گفت: ”دست و پایش را ببندید و او را به تاریکیِ بیرون بیندازید، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.“ زیرا دعوت‌شدگان بسیارند، امّا برگزیدگان اندک.»

مزمور۲۱

خداوندا، در قوّت تو پادشاه شادی می‌کند، و در نجات تو چه بسیار به وجد می‌آید! تو آرزوی دلِ او را برآورده‌ای و خواهش لبانش را از وی دریغ نداشته‌ای. سِلاه زیرا که با برکات فراوان بر مراد او سبقت جستی و تاجی از زر ناب بر سرش نهادی! حیات را از تو خواست، و بدو بخشیدی، و طول ایام را تا ابدالآباد! جلال او به سبب نجات تو عظیم گشته! فرّ و شکوه به وی ارزانی داشته‌ای. براستی که برکات جاودانی به وی عطا کرده‌ای و به شادی حضور خویش، شادمانش گردانیده‌ای. زیرا که پادشاه بر خداوند توکل می‌دارد؛ و از محبت آن متعال جنبش نخواهد خورد. دست تو همۀ دشمنانت را در خواهد یافت؛ دست راست تو به بدخواهانت خواهد رسید. زمانی که حضور به هم رسانی ایشان را چون تنور آتش خواهی ساخت. خداوند در خشم خود ایشان را فرو خواهد بُرد، و آتش، ایشان را خواهد خورد. نسلشان را از زمین نابود خواهی کرد، و اولادشان را از میان بنی‌آدم! هرچند بر ضد تو نقشه‌های پلید کِشند و تدابیر بد اندیشند، کامیاب نخواهند شد؛ زیرا به سبب تو برگشته خواهند گریخت، آنگاه که به کمانِ برکشیده‌ات به سویشان نشانه بگیری. خداوندا، در قوّت خویش متعال شو! دلاوری تو را می‌سراییم و می‌ستاییم.

مزمور۲۴

زمین و هرآنچه در آن است از آن خداوند است، جهان و همۀ ساکنانش. زیرا که او اساسِ آن را بر دریاها نهاد و بر آبها آن را استوار ساخت. کیست که به کوه خداوند برآید؟ و کیست که در مکان مقدس او بایستد؟ آن که پاک‌دست و صاف‌دل باشد، که جان خود را به سوی آنچه باطل است، برنیفرازد، و قسم دروغ نخورد. او برکت را از خداوند خواهد یافت، و عدالت را از خدای نجات خویش. اینچنین‌اند مردمان جویندۀ او، جویندگان روی تو، ای خدای یعقوب. سِلاه ای دروازه‌ها، سرهای خود را برافرازید! ای در‌های قدیمی، برافراشته شوید، تا شاه جلال داخل شود! این شاه جلال کیست؟ خداوندِ نیرومند و دلاور، خداوند که در جنگ، دلاور است! ای دروازه‌ها، سرهای خود را برافرازید؛ ای درهای قدیمی، برافراشته شوید، تا شاه جلال داخل شود. این شاه جلال کیست؟ خداوندِ لشکرها، اوست شاه جلال! سِلاه

پیدایش ۳

و اما مار از همۀ وحوش صحرا که یهوه خدا ساخته بود، زیرکتر بود. او به زن گفت: «آیا خدا براستی گفته است که از هیچ‌یک از درختان باغ نخورید؟» زن به مار گفت: «از میوۀ درختان باغ می‌خوریم، اما خدا گفته است، ”از میوۀ درختی که در وسط باغ است مخورید و بدان دست مزنید، مبادا بمیرید.“» بلکه خدا می‌داند روزی که از آن بخورید، چشمان شما باز خواهد شد و همچون خدا شناسندۀ نیک و بد خواهید بود.» چون زن دید که آن درخت خوش‌خوراک است و چشم‌نواز، و درختی دلخواه برای افزودن دانش، پس از میوۀ آن گرفت و خورد، و به شوهر خویش نیز که با وی بود داد، و او خورد. مار به زن گفت: «به‌یقین نخواهید مرد. آنگاه چشمان هر دوی آنها باز شد و دریافتند که عریانند؛ پس برگهای انجیر به هم دوخته، لُنگها برای خویشتن ساختند. و صدای یهوه خدا را شنیدند که در خنکی روز در باغ می‌خرامید، و آدم و زنش خود را از حضور یهوه خدا در میان درختان باغ پنهان کردند. ولی یهوه خدا آدم را ندا در داده، گفت: «کجا هستی؟» گفت: «صدای تو را در باغ شنیدم و ترسیدم، زیرا که عریانم، از این رو خود را پنهان کردم.» خدا گفت: «که تو را گفت که عریانی؟ آیا از آن درخت که تو را امر فرمودم از آن نخوری، خوردی؟» آدم گفت: «این زن که به من بخشیدی تا با من باشد، او از آن درخت به من داد و من خوردم.» آنگاه یهوه خدا به زن گفت: «این چه کار است که کردی؟» زن گفت: «مار فریبم داد و من خوردم.» پس یهوه خدا به مار گفت: «چون چنین کردی، از همۀ چارپایان و همۀ وحوش صحرا ملعونتری! بر شکمت خواهی خزید و همۀ روزهای زندگی‌ات خاک خواهی خورد. میان تو و زن، و میان نسل تو و نسل زن، دشمنی می‌گذارم؛ او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنۀ وی را خواهی زد.» و به زن گفت: «درد زایمان تو را بسیار افزون گردانم؛ با درد، فرزندان خواهی زایید. اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود، و او بر تو فرمان خواهد راند.» و به آدم گفت: «چون سخن زنت را شنیدی و از درختی که تو را امر کردم از آن نخوری خوردی، به سبب تو زمین ملعون شد؛ در همۀ روزهای زندگی‌ات با رنج از آن خواهی خورد. برایت خار و خَس خواهد رویانید، و از گیاهان صحرا خواهی خورد. با عرق جبین نان خواهی خورد، تا آن هنگام که به خاک بازگردی که از آن گرفته شدی؛ چراکه تو خاک هستی و به خاک باز خواهی گشت.» و اما، آدم زن خود را حوا نامید، زیرا او مادر همۀ زندگان بود. یهوه خدا پیراهنهایی از پوست برای آدم و زنش ساخت و ایشان را پوشانید. و یهوه خدا فرمود: «اکنون آدم همچون یکی از ما شده است که نیک و بد را می‌شناسد. مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا ابد زنده بماند.» پس یهوه خدا آدم را از باغ عدن بیرون راند تا بر زمین که از آن گرفته شده بود زراعت کند. پس آدم را بیرون راند، و در جانب شرقی باغ عدن کروبیان را قرار داد و شمشیری آتشبار را که به هر سو می‌گشت، تا راه درخت حیات را نگاهبانی کند.

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.