سرگشتگی جمعیت و عکسالعمل برخی از آنان که فکر میکردند رسولان «مست شراب» هستند، قابل درک است، حتی باوجود آنکه پطرس گفت که کسی معمولاً ساعت ۹ صبح، شراب نمینوشد. ما معمولاً رفتارهای نامتعارف یا وجدی را که منجر به رفتاری خجالتآور میشود به این شکل توجیه میکنیم، اما اغلب تمایل داریم تا مذهب را در محدودهٔ ادب و نزاکت نگه داریم. با اینحال، در پنطیکاست قطعاً شرایط تحت کنترل هیچکس نبود: شعلههای آتش و صدای وزش تندباد! روحالقدس که بر دوازده رسول ریخته شد، چنان قدرتی پدید آورد که کسی را یارای کنترل آن نبود. این پیام میبایست به دیگران اعلام میشد تا تمام شاگردان بتوانند با شادی بر کارهای قدرتمند خدا شهادت داده و در آنها شریک شوند.
یاقوت ارغوانی، سنگی قیمتی بود که در دنیای باستان، بهعنوان طلسمی علیه مستی بهکار میرفت. در آن روزگار، رسم بر این بود که اسقفها انگشتری مزین به این سنگ را به نشانهٔ پاسخ پطرس به این اتهام، بر انگشت میکردند. در نتیجه، این سنگ نشانهای از هدیهٔ روحالقدس در روز پنطیکاست به شمار میرود. با وجود این، چیزی بهشدت خلسهآور در ریختن روح بر شاگردان وجود داشت. در طول تاریخ مسیحیت، مردان و زنانی با اشتیاقی آتشین و مشعوف و سرمست از محبت خدا بودهاند که انرژی و شور و توانشان برای انتقال پیام انجیل، زندگیهای بسیاری را تبدیل کرده و دنیایشان را متحول ساخته است. در حقیقت، بدون چنین شاهدانی که از روح خدا پر هستند، نور انجیل و همینطور کلیسا ضعیف خواهند شد. شاید خود ما هم بتوانیم به چنین شعفی دست پیدا کنیم.
دعای امروز
ای خدای قادر مطلق
که روحالقدس را فرستادی
تا نور و حیات کلیسایت باشد:
دلهای ما را به روی گنجینههای فیضت بگشا،
تا ثمرات روح را به بار آوریم
در محبت و شادی و آرامش؛
در نام پسرت عیسای مسیح، خداوند و سرور ما،
که زنده است و با تو در اتحاد با روحالقدس حکومت میکند،
در یک خدا، از حال تا ابدالآباد.
مطالعهٔ کتاب مقدس
اعمال رسولان ۲:۱-۲۱
چون روز پِنتیکاست فرا رسید، همه یکدل در یک جا جمع بودند که ناگاه صدایی همچون صدای وزش تندبادی از آسمان آمد و خانهای را که در آن نشسته بودند، به تمامی پر کرد. آنگاه، زبانههایی دیدند همچون زبانههای آتش که تقسیم شد و بر هر یک از ایشان قرار گرفت. سپس همه از روحالقدس پُر گشتند و آنگونه که روح بدیشان قدرت تکلّم میبخشید، به زبانهای دیگر سخن گفتن آغاز کردند. در آن روزها، یهودیانِ خداترس، از همۀ ممالک زیر آسمان، در اورشلیم به سر میبردند. چون این صدا برخاست، جماعتی گرد آمده، غرق شگفتی شدند، زیرا هر یک از ایشان میشنید که آنان به زبان خودش سخن میگویند. پس حیران و بهتزده، گفتند: «مگر اینها که سخن میگویند جملگی اهل جلیل نیستند؟ پس چگونه هر یک میشنویم که به زبان زادگاه ما سخن میگویند؟ پارتها و مادها و عیلامیان، مردمان بینالنهرین و یهودیه و کاپادوکیه و پونتوس و آسیا و فْریجیه و پامفیلیه و مصر و نواحی لیبی متصل به قیرَوان و نیز زائران رومی (چه یهودی و چه یهودیشده)؛ و همچنین مردمان کْرِت و عربستان - همه میشنویم که اینان به زبان ما مدح اعمال عظیم خدا را میگویند.» پس همگی متحیر و سرگشته از یکدیگر میپرسیدند: «معنی این رویداد چیست؟» امّا برخی نیز ریشخندکنان میگفتند: «اینان مست شرابند!» آنگاه پطرس با آن یازده تن برخاست و صدای خود را بلند کرده، خطاب بدیشان گفت: «ای یهودیان و ای ساکنان اورشلیم، این را دریابید و به آنچه میگویم بهدقّت گوش فرا دهید! این مردان، برخلاف آنچه شما میپندارید مست نیستند، زیرا هنوز ساعت سوّم از روز است! بلکه این همان است که یوئیل نبی دربارهاش چنین پیشگویی کرده بود: «”خدا میفرماید: در روزهای آخر از روح خود بر تمامی بشر فرو خواهم ریخت. پسران و دختران شما نبوّت خواهند کرد، جوانانتان رؤیاها خواهند دید و پیرانتان خوابها. و نیز در آن روزها، حتی بر غلامان و کنیزانم، از روح خود فرو خواهم ریخت و آنان نبوّت خواهند کرد. بالا، در آسمان، عجایب، و پایین، بر زمین، آیات به ظهور خواهم آورد، از خون و آتش و بخار. پیش از فرا رسیدن روز عظیم و پرشکوه خداوند، خورشید به تاریکی و ماه به خون بدل خواهد شد. آنگاه هر که نام خداوند را بخواند، نجات خواهد یافت.“
مزمور ۱۱۹:۵۷-۸۰
خداوند نصیبِ من است؛ عهد میبندم که کلامت را نگاه دارم. از دل و جان روی تو را میطلبم، بنا به وعدهات مرا فیض ببخشا! به راههای خود اندیشیدهام، و گامهایم را به سوی شهادات تو برگردانیدهام. میشتابم و درنگ نمیکنم، تا فرمانهای تو را نگاه دارم. ریسمانهای شریران گرد من میپیچد، اما شریعت تو را فراموش نمیکنم. نیمههای شب برمیخیزم تا سپاست گویم، به جهت قوانین عادلانهات. همۀ ترسندگانت را رفیقم، آنان را که احکام تو را نگاه میدارند. خداوندا، زمین سرشار از محبت تو است؛ فرایض خویش را به من بیاموز! خداوندا، بنا به وعدهات بر خادم خود احسان کردهای. مرا معرفت و تشخیص درست بیاموز، زیرا به فرمانهای تو ایمان دارم. پیش از آنکه مصیبت بینم، رَه به خطا میپیمودم، اما اکنون کلام تو را نگاه میدارم. تو نیکو هستی و نیکویی میکنی؛ فرایض خود را به من بیاموز. متکبران بر من دروغ بستهاند، اما من با دل و جان احکام تو را نگاه میدارم. دل ایشان سنگ و بیاحساس است، اما من از شریعت تو لذت میبرم. مرا نیکوست که مصیبت دیدم، تا فرایض تو را فرا گیرم. شریعت دهان تو برایم بهتر است، از هزاران پاره سیم و زر. دستان تو مرا ساخت و شکل داد؛ مرا فهم ده تا فرامین تو را بیاموزم. ترسندگانِ تو مرا خواهند دید و شادمان خواهند شد، زیرا به کلام تو امیدوارم. خداوندا، میدانم که قوانین تو عدل است، و مصیبتی که بر من وارد آوردهای از امانت توست. بگذار محبت تو مایۀ تسلی من گردد، بنا بر وعدۀ تو به خادمت. رحمتهای تو به من برسد تا زنده مانم، زیرا که از شریعت تو لذت میبرم. باشد که متکبران سرافکنده شوند زیرا به حیله، حق مرا پایمال کردند، اما من در احکام تو تأمل خواهم کرد. باشد که ترسندگان تو به من روی نمایند، آنان که شهادات تو را میدانند. باشد که دل من به تمامی بر فرایض تو معطوف باشد، تا شرمنده نشوم!
۱سموئیل ۲۰:۱۸ تا انتهای فصل
آنگاه یوناتان به داوود گفت: «فردا جشن ماه نو است و چون جایگاه تو خالی است، متوجه غیبتت خواهند شد. بنابراین پسفردا، شتابان، به محلی که پیشتر در آن روز پرحادثه پنهان شدی، برو و کنار سنگِ اِزِل منتظر بمان. من سه تیر به کنار آن سنگ پرتاب خواهم کرد، گویی هدفی را نشانه گرفتهام. آنگاه پسرکی را فرستاده، خواهم گفت: ”برو و تیرها را پیدا کن.“ اگر به او بگویم: ”ببین تیرها در این سمت توست؛ آنها را بردار“، آنگاه تو بیا، زیرا به حیات خداوند سوگند که در امان هستی و خطری متوجه تو نیست. اما اگر به پسرک بگویم: ”ببین تیرها در آن سوی توست“، در آن صورت برو، زیرا که خداوند تو را روانه کرده است. و اما دربارۀ آنچه با یکدیگر گفتیم، اینک خداوند تا ابد بین من و تو شاهد خواهد بود.» پس داوود خود را در صحرا پنهان کرد. هنگام جشن ماه نو، پادشاه به طعام بنشست. او بر حسب عادت در جایگاه خود کنار دیوار نشست، در حالیکه یوناتان ایستاده بود و اَبنیر نیز کنار شائول نشسته بود. اما جایگاه داوود خالی بود. شائول آن روز چیزی نگفت، زیرا با خود اندیشید: «برای داوود چیزی رخ داده و او طاهر نیست. آری، بهیقین او طاهر نیست.» ولی روز بعد، یعنی دوّمین روز جشن ماه نو، باز جای داوود خالی بود. پس شائول به پسر خود یوناتان گفت: «چرا پسر یَسا نه دیروز به طعام آمد و نه امروز؟» یوناتان پاسخ داد: «داوود ملتمسانه از من اجازه خواست به بِیتلِحِم برود. او گفت: ”رخصتم ده بروم، زیرا خاندان ما در شهر قربانی میگذرانند و برادرم مرا فرمان داده است که من نیز در آنجا حضور داشته باشم. پس حال اگر در نظرت التفات یافتهام، رخصت فرما بروم و برادرانم را ببینم“. از این روست که داوود بر سفرۀ پادشاه حاضر نشده است.» آنگاه خشم شائول بر یوناتان افروخته شد و به او گفت: «ای پسر زن فاسد و سرکش! گمان داری نمیدانم که تو جانب پسر یَسا را گرفتهای و با این کارْ خودت را رسوا کرده و عریانی مادرت را به افتضاح کشاندهای؟ زیرا تا زمانی که پسر یَسا بر زمین زنده باشد، نه تو استوار خواهی شد و نه پادشاهیات. پس حال بفرست و او را نزد من آور، زیرا که بهیقین باید بمیرد.» یوناتان در پاسخ پدرش شائول گفت: «چرا باید بمیرد؟ مگر چه کرده است؟» اما شائول نیزهاش را به سوی او پرتاب کرد تا وی را بکشد. آنگاه یوناتان دریافت که پدرش قصد کشتن داوود را دارد. پس با خشم بسیار از سفره برخاست و در دوّمین روز ماه لب به طعام نزد، زیرا برای داوود غمگین بود، از آن رو که پدرش آبروی او را برده بود. بامدادان یوناتان طبق قرار ملاقات خود با داوود به صحرا رفت، و پسر کوچکی همراهش بود. او به پسرک گفت: «بُدو و تیرهایی را که پرتاب میکنم، پیدا کن.» و چون پسرک دوید، تیری چنان پرتاب کرد که از او رد شد. چون پسرک به محل افتادن تیری رسید که یوناتان پرتاب کرده بود، یوناتان از عقب او بانگ برآورده، گفت: «آیا تیر در آن سوی تو نیست؟» سپس از عقب پسر فریاد برآورد: «بشتاب! به تندی برو و درنگ مکن!» پس پسرک تیرها را برگرفت و نزد ارباب خود بازگشت. اما پسر چیزی در این باره نمیدانست بلکه تنها یوناتان و داوود از آن آگاه بودند. آنگاه یوناتان اسلحۀ خود را به پسرک داد و به او گفت: «برو و اینها را به شهر ببر.» پس از رفتن پسر، داوود از جانب جنوبی آن سنگ برخاست و به رویْ بر زمین افتاده، سه بار به یوناتان تعظیم کرد. سپس آن دو یکدیگر را بوسیدند و با هم گریستند، اما داوود بیشتر گریست. آنگاه یوناتان به داوود گفت: «به سلامت روانه شو زیرا هر دوی ما به نام خداوند سوگند خورده، گفتهایم، ”خداوند تا به ابد بین من و تو و بین فرزندان من و فرزندان تو شاهد باشد.“» آنگاه داوود برخاسته، روانه شد، و یوناتان نیز به شهر بازگشت.