نان روزانه

کلام امروز: یوحنا ۱‏:‏۴۳ تا آخر | مطالعهٔ کتاب مقدس: مزمور ۱۳۹‏:‏۱‏-‏۵، ۱۲‏-‏۱۸۱سموئیل ۳‏:‏۱‏-‏۱۰[۱۱‏-‏۲۰‏]

یوحنا به‌وضوح می‌گوید که نخستین شاگردان عیسی چون او را مسیح می‌دانستند، از وی پیروی می‌کردند. تورات یا شریعت موسی انتظار پایان بی‌عدالتی‌ها و نزاع‌ها و همین‌طور، انتظار برقراری جامعه‌ای را می‌کشید که در آن، همه با صلح و صفا در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند. انبیا نیز منتظر زمانی بودند که تمام دوازده قبیلهٔ پراکندهٔ اسرائیل دوباره به یکدیگر پیوسته و دور از هر گونه فریب، در شادی زندگی کنند. قرار بود مسیح چنین دورانی را رقم بزند.
کلمات عیسی خطاب به نَتَنائیل انعکاسی از گفتهٔ صفنیای نبی است (صفنیا ۳‏:‏۱۳). نَتَنائیل نیز متوجه می‌شود که عیسی او را به‌عنوان یکی از منتظران پادشاهی مسیح، باز شناخته است. او عیسی را در میان کلمات صفنیا تشخیص داده و به رسمیت می‌شناسد: «یهوه پادشاه اسرائیل، در میان توست» (صفنیا ۳‏:‏۱۵). یعقوب در بیت‌ئیل، رؤیایی از دروازهٔ آسمان دید که در آنجا فرشتگان صعود و نزول می‌کردند (پیدایش ۲۸‏:‏۱۰‏-‏۲۲). حال، عیسی به‌طور ضمنی می‌‌گفت که مسیح، دروازهٔ آسمان است، یعنی همان پیامبری که آسمان و زمین را در شخص خود، با هم پیوند می‌دهد.

نَتَنائیل از همان لحظه، عیسی را پیروی کرد، با وجود آنکه اغلب درک چگونگی و زمان رسیدن پادشاهی خدا برایش مشکل می‌نمود. یوحنا می‌نویسد که نَتَنائیل عیسای قیام‌کرده را در ابتدای صبح در جلیل دید. پادشاهی از آنجا آغاز می‌شود؛ یعنی هنگامی که در پاره‌کردن نان، با عیسای قیام‌کرده روبه‌رو می‌شویم.

مطالعهٔ کتاب مقدس

یوحنا ۱‏:‏۴۳ تا آخر

روز بعد، عیسی بر آن شد که به جلیل برود. او فیلیپُس را یافت و به او گفت: «از پی من بیا!» فیلیپُس اهل بِیت‌صِیْدا، شهر آندریاس و پطرس بود. او نَتَنائیل را یافت و به او گفت: «آن کس را که موسی در تورات بدو اشاره کرده، و پیامبران نیز درباره‌اش نوشته‌اند، یافته‌ایم! او عیسی، پسر یوسف، از شهر ناصره است!» نَتَنائیل به او گفت: «مگر می‌شود از ناصره هم چیزی خوب بیرون بیاید؟» فیلیپُس پاسخ داد: «بیا و ببین.» چون عیسی دید نَتَنائیل به سویش می‌آید، درباره‌اش گفت: «براستی که این مردی اسرائیلی است که در او هیچ فریب نیست!» نَتَنائیل به او گفت: «مرا از کجا می‌شناسی؟» عیسی پاسخ داد: «پیش از آنکه فیلیپُس تو را بخواند، هنگامی که هنوز زیر آن درخت انجیر بودی، تو را دیدم.» نَتَنائیل پاسخ داد: «استاد، تو پسر خدایی! تو پادشاه اسرائیلی!» عیسی در جواب گفت: «آیا به‌خاطر همین که گفتم زیر آن درخت انجیر تو را دیدم، ایمان می‌آوری؟ از این پس، چیزهای بزرگتر خواهی دید.» سپس گفت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم که آسمان را گشوده و فرشتگان خدا را در حال صعود و نزول بر پسر انسان خواهید دید.»

مزمور ۱۳۹‏:‏۱‏-‏۵، ۱۲‏-‏۱۸

خداوندا، تو مرا آزموده و شناخته‌ای. تو از نشستن و برخاستنم آگاهی، و اندیشه‌هایم را از دور می‌دانی. تو راه رفتن و آرمیدنم را سنجیده‌ای، و با همۀ راههایم آشنایی. حتی پیش از آنکه سخنی بر زبانم آید تو، ای خداوند، به تمامی از آن آگاهی. از پیش و از پس احاطه‌ام کرده‌ای، و دست خویش را بر من نهاده‌ای... اما حتی تاریکی نیز نزد تو تاریک نیست، بلکه شب همچون روزْ روشن است؛ چراکه تاریکی و روشنایی نزد تو یکسان است. زیرا باطن مرا تو آفریدی؛ تو مرا در رَحِم مادرم در هم تنیدی. تو را سپاس می‌گویم، زیرا عجیب و مَهیب ساخته شده‌ام؛ اعمال تو شگفت‌انگیزند، جان من این را نیک می‌داند. استخوانبندی‌ام از تو پنهان نبود، چون در نهان ساخته می‌شدم. آنگاه که در ژرفای زمین تنیده می‌شدم، دیدگانت کالبد شکل ناگرفتۀ مرا می‌دید. همۀ روزهایی که برایم رقم زده شد در کتاب تو ثبت گردید، پیش از آنکه هیچ‌یک هنوز پدید آمده باشد. خدایا، اندیشه‌های تو برایم چه ارجمند است! جملۀ آنها چه عظیم است! اگر بخواهم آنها را بر‌شمارم، از دانه‌های شن فزونتر است. وقتی که بیدار می‌شوم، هنوز با تو‌ام.

۱سموئیل ۳‏:‏۱‏-‏۱۰[۱۱‏-‏۲۰‏]

آن پسر، سموئیل، زیر نظر عیلی، خداوند را خدمت می‌کرد. کلام خداوند در آن روزها نادر بود و رؤیا غیرمعمول. در آن زمان، شبی عیلی که چشمانش رفته رفته تار می‌شد و نمی‌توانست ببیند، در جای خود خفته بود. چراغ خدا هنوز خاموش نشده بود، و سموئیل در معبد خداوند، در محل صندوق خدا، خوابیده بود. در آن هنگام، خداوند سموئیل را صدا زد و او پاسخ داد: «بلی، گوش به فرمانم!» و نزد عیلی دوید و گفت: «بلی، گوش به فرمانم! زیرا که مرا خواندی.» اما عیلی گفت: «من تو را نخواندم؛ بازگرد و بخواب.» پس او بازگشت و خوابید. خداوند دیگر بار او را صدا زد: «سموئیل!» و سموئیل برخاست و نزد عیلی رفت و گفت: «بلی، گوش به فرمانم! زیرا که مرا خواندی.» گفت: «پسرم، من تو را نخواندم؛ بازگرد و بخواب.» سموئیل هنوز خداوند را نمی‌شناخت و کلام خداوند تا آن زمان بر او آشکار نشده بود. پس خداوند سموئیل را برای بار سوّم صدا زد. و او برخاسته، نزد عیلی رفت و گفت: «بلی، گوش به فرمانم! زیرا که مرا خواندی.» آنگاه عیلی دریافت خداوند است که پسر را می‌خواند. پس به سموئیل گفت: «برو و بخواب. اگر تو را خواند، بگو، ”خداوندا، بفرما که خدمتگزارت می‌شنود.“» پس سموئیل رفت و در جای خود خوابید. و خداوند آمده، بایستاد و همچون دفعات پیش ندا کرده، گفت: «سموئیل! سموئیل!» سموئیل پاسخ داد: «بفرما که خدمتگزارت می‌شنود.»

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.