ایام روزه
صورتش را لبخند پوشانده است و با چشمان تیرهاش که بهشدت شادند، به ما نگاه میکند. روپوش سفیدی پوشیده و کلاه آشپزها را به سر دارد، و در دستهای لاغر آغشته به آردش سبدی پُر از نانهای تُرد و تازه را نگاه داشته است. شرح زیر عکس میگوید: «مارکو عاشق نان است.»
مارکو تنها یکی از افراد بسیار است. این روزها بهنظر میرسد هر کسی، مخصوصاً اگر اهل غذا باشد، اعلام میکند که عاشق خوراک است. اِیلسا عاشق جلبک دریایی بهعنوان مکمل غذایی است؛ فیلیپ عاشق سبوس ترش محلی است… و این داستان ادامه دارد.
یکی از عواقب اجتماعی چنین تأکیدی بر «احساسات»، غافلشدن از دیگر بخشهای ضروری انسانیت ماست. بگذارید مثالی بزنم، البته نه از غذا، بلکه از اکتشاف. آخرین بار کِی شنیدید کسی اینگونه ابراز احساسات کند که:
«هر کار بزرگی آغازی دارد؛ اما ادامهدادن آن تا پایان است که جلال واقعی به بار میآورد.»
این گفتۀ «سِر فرانسیس دریک» در سال ۱۵۷۸ پیش از آنکه با کشتی از تنگۀ ماژلان بگذرد، دربارۀ فضیلتِ پشتکار است. نویسندۀ نامه به عبرانیان نیز این فضیلت را ستایش کرده است. او بیان میکند که پیرو مسیح بودن نیازمند نوعی از شهامت پایدار است. گاهی شاگردبودن امری ارادی است، نه صرفاً مبتنی بر احساسات.
دعای امروز
ای خدای قادر!
به کسانی که در اشتباهند، نور حقیقتت را نشان بده،
باشد که به راه پارسایی بازگردند.
به همۀ کسانی که شاگردی طریقت مسیح را پذیرفتهاند،
عطا کن که بتوانند هر چیزی را که مغایر وظیفهشان است
کنار بگذارند،
و هر چه را که موافق آن است پیروی کنند؛
در خداوند ما عیسای مسیح،
او که زنده است و با تو پادشاهی میکند،
در اتحاد با روحالقدس،
خدای واحد، از حال تا ابدالآباد.
مطالعهٔ کتاب مقدس
عبرانیان ۳:۷ تا آخر
پس همانگونه که روحالقدس میفرماید: «امروز، اگر صدای او را میشنوید، دل خود را سخت مسازید، چنانکه در ایام تمرد کردید، به هنگام آزمایش در بیابان. آنجا پدران شما مرا آزمایش و امتحان کردند، با اینکه چهل سال کارهای مرا دیده بودند. به همین سبب، از آن نسل خشمگین بودم و گفتم: ”اینان همواره در دل خود گمراهند، و راههای مرا نمیشناسند؛“ پس در خشم خود سوگند خوردم که به آسایش من هرگز راه نخواهند یافت.» ای برادران، هوشیار باشید که از شما کسی دل شَرور و بیایمان نداشته باشد که از خدای زنده رویگردان شود. بلکه هر روز، تا آن زمان که هنوز ’امروز‘ خوانده میشود، یکدیگر را پند دهید تا کسی از شما در اثر فریب گناه، سختدل نشود. از آن رو که در مسیح شریک شدهایم، تنها به شرطی که اطمینان آغازین خود را تا به آخر استوار نگاه داریم. چنانکه هماکنون گفته شد: «امروز، اگر صدای او را میشنوید، دل خود را سخت مسازید، چنانکه در ایام تمرد کردید.» مگر آنان که شنیدند و با وجود آن سرپیچی کردند، چه کسانی بودند؟ آیا همۀ آنانی نبودند که موسی از مصر به در آورد؟ و از چه کسانی چهل سال خشمگین بود؟ مگر نه آنان که گناه کردند و اجسادشان در بیابان افتاد؟ و دربارۀ چه کسانی سوگند خورد که به آسایش او هرگز راه نخواهند یافت؟ مگر نه همانها که نافرمانی کردند؟ پس میبینیم به سبب بیایمانی بود که نتوانستند راه بیابند.
مزامیر ۴۰
انتظارِ بسیار برای خداوند کشیدم، و به من مایل شده، فریادم را شنید. او مرا از چاه هلاکت برآورد و از گل و لای برکشید؛ و پاهایم را بر صخره نهاد و گامهایم را مستحکم فرمود. سرودی تازه در دهانم گذاشت، سرود ستایش خدایمان را. بسیاری این را دیده، خواهند ترسید و بر خداوند توکل خواهند کرد. خوشا به حال کسی که بر خداوند توکل دارد، و به متکبران روی نمیآورد، به کسانی که از پی دروغ گمراه میشوند. ای یهوه خدای من، تو کارهای شگفت خود را و تدبیرهای خویش را برای ما، بس کثیر گردانیدهای؛ کسی را با تو قیاس نتوان کرد. اگر بخواهم آنها را بازگویم و بیان کنم، بیش از حدِ شمار است. به قربانی و هدیه رغبت نداشتی، اما گوشهای مرا گشودی؛ قربانی تمامسوز و قربانیگناه را مطالبه نکردی. آنگاه گفتم: «اینک من میآیم! در طومار کتاب دربارهام نوشته شده است؛ آرزویم، ای خدایم، انجام اراده توست؛ شریعت تو در دل من است.» در جماعت بزرگ به عدالت نجاتبخش تو بشارت دادهام؛ من لبان خویش بازنداشتهام، چنانکه تو میدانی ای خداوند. عدالت نجاتبخش تو را در دل خویش پنهان نداشتهام، بلکه از امانت و نجات تو سخن گفتهام و محبت و وفاداری تو را از جماعت بزرگ نپوشانیدهام. و اما تو خداوندا، رحمتت را از من دریغ نخواهی داشت؛ محبت و وفاداری تو همواره مرا محافظت خواهد کرد. زیرا بلایای بیشمار مرا در میان گرفته است؛ تقصیراتم مرا احاطه کرده، که نمیتوانم دید؛ از شمار مویهای سرم فزونتر است، دل من ضعف به هم رسانده. خداوندا، به لطف خویش رهاییام ده؛ خداوندا، به یاریم بشتاب. آنان که قصد گرفتن جان من دارند، جملگی سرافکنده و شرمسار گردند؛ آنان که تیرهروزی مرا آرزومندند واپس روند و رسوا شوند. آنان که بر من هَه هَه میگویند، از سرافکندگی حیران گردند. اما آنان که تو را میجویند همه در تو شادی کنند و به وجد آیند؛ آنان که نجات تو را دوست میدارند همواره بگویند: «خداوند بزرگ است!» و اما من، ستمدیده و نیازمندم، لیکن خداوندگار در اندیشۀ من است. تو یاور و رهانندۀ منی؛ ای خدای من، تأخیر مکن.
مزامیر ۴۱
خوشا به حال کسی که به فکر بینوایان باشد؛ خداوند او را در روز بلا رهایی خواهد بخشید. خداوند او را محافظت خواهد کرد و زنده نگاه خواهد داشت؛ او در زمین مبارک خواهد بود و او را به آرزوی دشمنانش تسلیم نخواهد کرد. خداوند او را در بستر بیماری قوّت خواهد بخشید و او را از بیماریاش شفای کامل خواهد داد. و اما من گفتم: «خداوندا، مرا فیض عطا فرما؛ جان مرا شفا ده، زیرا بر تو گناه ورزیدهام.» دشمنانم بدخواهانه دربارۀ من میگویند: «کی میمیرد و نامش محو میشود؟» چون به دیدارم میآیند سخن باطل میگویند، و در دل بدی را میپرورند؛ و چون بیرون میروند، آن را بر زبان میآورند. همۀ بدخواهانم با هم بر ضد من نجوا میکنند، و دربارۀ من شرارت را میاندیشند. میگویند: «لعنتی مرگبار دامنگیر او شده است؛ از جایی که آرمیده، هرگز بر نخواهد خاست.» حتی دوست خالص من که بر او اعتماد میداشتم، آن که نان مرا میخورَد، با من به دشمنی برخاسته است. و اما تو خداوندا، مرا فیض عطا فرما؛ مرا برخیزان، تا سزایشان دهم. از این میدانم که به من رغبت داری، که دشمنم بر من فریاد پیروزی سر نخواهد داد. تو به سبب صداقتم از من حمایت کردهای، و مرا جاودانه در حضور خود برقرار خواهی داشت. یهوه، خدای اسرائیل، متبارک باد، از ازل تا به ابد. آمین و آمین.
پیدایش ۴۵:۱۶ تا آخر
چون به قصر فرعون خبر رسید که برادران یوسف آمدهاند، فرعون و خدمتگزارانش جملگی خشنود شدند. فرعون به یوسف گفت: «برادرانت را بگو: ”چنین کنید: چارپایان خویش را بار کنید و به سرزمین کنعان بازگردید، و پدر و اهل خانههای خود را برگرفته، نزد من آیید. بهترین زمین مصر را به شما خواهم داد تا از فربهی زمین بخورید.“ و تو یوسف مأموری که به آنان بگویی: ”چنین کنید: ارابهها از سرزمین مصر برای کودکان و زنانتان بگیرید و پدرتان را برگیرید و بیایید. دغدغۀ اسباب خود را نداشته باشید زیرا نیکویی تمامی سرزمین مصر از آنِ شماست.“» پس پسران اسرائیل چنین کردند: طبق فرمان فرعون، یوسف ارابهها و توشۀ سفر بدیشان داد. به هر یک از آنان یک دست جامۀ نو بخشید ولی به بِنیامین سیصد مثقال نقره و پنج دست جامه داد. و برای پدرش نیز اینها را فرستاد: ده الاغِ بار شده به نفایس مصر و ده ماده الاغِ بار شده به غله و نان و توشۀ سفر برای پدرش. آنگاه یوسف برادرانش را روانه کرد و به هنگام رفتنشان به آنان گفت: «در راه با یکدیگر نزاع نکنید!» پس ایشان از مصر برآمده، نزد پدرشان یعقوب به سرزمین کنعان رفتند. و به پدرشان گفتند: «یوسف هنوز زنده است! او حاکم تمامی سرزمین مصر است.» آنگاه دل او ضعف کرد، زیرا سخن آنان را باور نکرد. ولی چون همۀ سخنانی را که یوسف به ایشان گفته بود برای او بازگفتند، و ارابههایی را که یوسف برای آوردن او فرستاده بود دید، پدرشان یعقوب جان تازهای گرفت. و اسرائیل گفت: «این برایم کافی است! پسرم یوسف هنوز زنده است. میروم و پیش از مردنم او را خواهم دید.»