اکنون سراغ روایتی کاملاً متفاوت از پیدایش انسان در قالب داستان آفرینش آدم، نیای نخستینمان، میرویم. سبک این فصل کاملاً متفاوت است. به جای شعری که آفرینش هفت صحنه را شرح میدهد، این فصل شکلی داستانی دارد که از زمانی رویاگونه پیش از آفرینش گیاهان و جانوران آغاز میشود.
خدا نخستین انسان را به شیوهای صمیمانه شکل میدهد و با دمیدن در بینیاش به او حیات میبخشد. پس از آن است که درختان و جانوران را میسازد. تأکید این روایت از آفرینش بر آسیبپذیریِ بشریت و اشتیاق مدام انسان به آزمودن ظرفیتش برای آموختن و رشد است. آدم کودکی است در بهشت. نامگذاری موجودات بیانگر قدرت و آفرینندگی اوست، اما او تنها مانده است و تمنای کسی شبیه خود را دارد. خدا با دیدن تنهایی او «یاوری» میآفریند، یک شریک زندگی که آدم او را «استخوانی از استخوانهایم و گوشتی از گوشتم» میخواند.
اگر فصل اول پیدایش شگفتی ما را در مورد جهانی نظمیافته و مملو از اَشکال برمیانگیزد، فصل دوم پیدایش دربارۀ وضعیت انسان با قلب ما سخن میگوید. تأثیر داستان آدم و حوا درک آسیبپذیریِ پیوستۀ ما در برابر خدا، خامی ما در رویارویی با وظایف و نیاز عمیقمان به دوستی و محبت است. آزمون الهی در خصوص انسان هنوز ادامه دارد و هر روز در هر یک از ما تجدید میشود.
دعای امروز
ای پدر ازلی
که در تعمید عیسی
آشکار کردی که او پسر توست،
و او را با روحالقدس تدهین کردی؛
به ما که از آب و روح تولد دوباره یافتیم، عطا کن
تا به خواندگی خود به عنوان فرزندخواندگان تو وفادار باشیم،
در پسرت و خداوند ما عیسای مسیح،
او که زنده است و با تو پادشاهی میکند،
در اتحاد با روحالقدس،
خدای واحد، از حال تا ابدالآباد.
مطالعهٔ کتاب مقدس
پیدایش ۲:۴ تا آخر
این بود تاریخچۀ آسمانها و زمین آنگاه که آفریده شدند. هنگامی که یهوه خدا آسمانها و زمین را بساخت هیچ نهالِ کشتزار هنوز بر زمین نبود و هیچ گیاهِ کشتزار هنوز نروییده بود، زیرا یهوه خدا هنوز باران بر زمین نبارانیده بود و انسانی نبود تا بر آن کِشت کند، بلکه مه از زمین برمیآمد و تمام روی زمین را سیراب میکرد. آنگاه یهوه خدا آدم را از خاک زمین بسرشت و در بینی او نَفَسِ حیات دمید و آدم موجودی زنده شد. و یهوه خدا باغی به سمت شرق، در عدن غَرْس کرد، و آدم را که سرشته بود در آنجا نهاد. و یهوه خدا همهگونه درختان چشمنواز و خوشخوراک را از زمین رویانید. درخت حیات در وسط باغ بود، و نیز درخت شناخت نیک و بد. رودخانهای از عدن بیرون میآمد تا باغ را آبیاری کند و از آنجا به چهار شاخه منشعب میشد. نام رودخانۀ اوّل فیشون است که سرتاسر سرزمین حَویلَه را که در آنجا طلا است، دور میزند. طلای آن سرزمین نیکوست، و در آنجا صَمْغ خوشبو و سنگ جَزَع یافت میشود. نام رودخانۀ دوّم جِیحون است که سرتاسر سرزمین کوش را دور میزند. رودخانۀ سوّم دِجلِه نام دارد که در شرق آشور جاری است، و رودخانۀ چهارم فُرات است. یهوه خدا آدم را برگرفت و او را در باغ عدن نهاد تا کار آن را بکند و از آن نگاهداری نماید. و یهوه خدا آدم را امر کرده، گفت: «تو میتوانی از هر یک از درختان باغ آزادانه بخوری؛ اما از درخت شناخت نیک و بد زنهار نخوری، زیرا روزی که از آن بخوری بهیقین خواهی مرد.» یهوه خدا فرمود: «نیکو نیست آدم تنها باشد، پس یاوری مناسب برای او میسازم.» و یهوه خدا همۀ جانداران صحرا و پرندگان آسمان را که از خاک سرشته بود نزد آدم آورد تا ببیند آدم چه نامی بر آنها خواهد نهاد، و هرآنچه آدم هر جاندار را خواند، همان نامش شد. پس آدم همۀ چارپایان و پرندگان آسمان و همۀ وحوش صحرا را نام نهاد؛ ولی یاوری مناسب برای آدم یافت نشد. پس یهوه خدا خوابی گران بر آدم مستولی کرد و در همان حال که آدم خفته بود یکی از دندههایش را گرفت و جای آن را با گوشت پر کرد. آنگاه یهوه خدا از همان دندهکه از آدم گرفته بود زنی ساخت و او را نزد آدم آورد. آدم گفت: «این است اکنون استخوانی از استخوانهایم، و گوشتی از گوشتم؛ او زن نامیده شود، زیرا که از مرد گرفته شد.» از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست و یک تن خواهند شد. آدم و زنش هر دو عریان بودند و شرم نداشتند.'
مزمورهای ۱۹ و ۲۰
آسمان جلال خدا را بیان میکند، و فَلَک از عمل دستهایش سخن میگوید. روز تا روز، کلام را جاری میسازد، و شب تا شب، معرفت را اعلان میدارد. نه سخنی است و نه کلامی، و آواز آنها شنیده نمیشود. با این همه، آوازشان در سرتاسر زمین منتشر میگردد، و کلامشان تا به کرانهای جهان میرسد. خیمهای در آسمان برای خورشید بر پا کرده است؛ او همچون داماد از حجلۀ خویش بیرون میآید، و چون پهلوان شادمانه در میدان میدود. برخاستنش از یک کران آسمان است، مدارش تا به کران دیگر، و هیچ چیز از حرارتش پنهان نیست. شریعت خداوند کامل است، و جان را احیا میکند. شهادات خداوند امین است، و سادهلوحان را حکیم میگرداند. احکام خداوند راست است، و دل را شادمان میسازد. فرمان خداوند پاک است، و دیدگان را روشن میکند. ترس خداوند طاهر است، و پایدار تا به ابد. قوانین خداوند حق است، و به تمامی، عدل. از طلا مرغوبتر است، حتی از زر بسیار خالص؛ از شهد شیرینتر است حتی از قطرات شانۀ عسل. خدمتگزارت نیز از آنها هشدار مییابد، و در حفظشان پاداشی عظیم است. کیست که اشتباهات خود را تشخیص دهد؟ مرا از خطایای پنهان مبرا ساز! خدمتگزارت را از اعمال گستاخانه بازدار؛ مگذار که بر من مسلط شوند! آنگاه بیعیب خواهم بود، و مبرا از عِصیان عظیم. سخنان دهانم و تفکر دلم در نظرت پذیرفته آید، ای خداوند، که صخرۀ من و رهانندۀ من هستی!'
'خداوند تو را در روز تنگی مستجاب فرماید؛ نامِ خدای یعقوب تو را محافظت کند! از قُدس برای تو کمک بفرستد، و از صَهیون تو را حمایت نماید. هدایای تو را جملگی به یاد آورد و قربانیهای تمامسوز تو را قبول فرماید. سِلاه آرزوی دلت را به تو عطا کند و همۀ نقشههایت را جامۀ عمل بپوشاند. به سبب نجات تو بانگ شادی برآوریم و عَلَمهای خود را در نام خدایمان برافرازیم. خداوند همۀ مسئلتهای تو را به انجام رساند! اکنون دانستم که خداوند مسیح خود را نجات میبخشد؛ او از آسمانِ مقدسش وی را اجابت میفرماید، به نیروی نجاتبخش دست راست خویش. اینان ارابهها و آنان اسبها را، اما ما نام یهوه خدای خود را ذکر خواهیم کرد. آنها خم شده، خواهند افتاد، اما ما برخاسته، خواهیم ایستاد. خداوندا، پادشاه را نجات ده! در روزی که بخوانیم، ما را اجابت فرما!'
متی ۲۱:۳۳ تا آخر
«به مَثَل دیگری گوش فرا دهید. صاحب مِلکی تاکستانی غَرْس کرد و گِرد آن دیوار کشید و چَرخُشتی در آن کَند و برجی بنا نهاد. سپس تاکستان را به چند باغبان اجاره داد و خود به سفر رفت. چون موسم برداشت محصول فرا رسید، غلامان خود را نزد باغبانان فرستاد تا میوۀ او را تحویل بگیرند. امّا باغبانان غلامان او را گرفته، یکی را زدند و دیگری را کشتند و سوّمی را سنگسار کردند. دیگر بار، غلامانی بیشتر نزد آنها فرستاد، امّا باغبانان با آنها نیز همانگونه رفتار کردند. سرانجام پسر خود را نزد باغبانان فرستاد و با خود گفت: ”پسرم را حرمت خواهند داشت.“ امّا هنگامی که باغبانان پسر را دیدند، به یکدیگر گفتند: ”این وارث است. بیایید او را بکشیم و میراثش را تصاحب کنیم.“ پس او را گرفتند و از تاکستان بیرون افکنده، کشتند. با این اوصاف، وقتی صاحب تاکستان بیاید با این باغبانان چه خواهد کرد؟» پاسخ دادند: «آن افراد بیرحم را با بیرحمی تمام نابود خواهد ساخت و تاکستان را به باغبانان دیگر اجاره خواهد داد تا میوۀ آن را در فصلش به او بدهند.» آنگاه عیسی به آنان گفت: «آیا تا به حال در کتب مقدّس نخواندهاید که، «”سنگی که معماران رد کردند، مهمترین سنگ بنا شده است. خداوند چنین کرده و در نظر ما شگفت مینماید“ ؟ پس شما را میگویم که پادشاهی خدا از شما گرفته و به قومی داده خواهد شد که میوۀ آن را بدهند. [ هر که بر آن سنگ افتد، خُرد خواهد شد، و هر گاه آن سنگ بر کسی افتد، او را در هم خواهد شکست.]» چون سران کاهنان و فَریسیان مَثَلهای عیسی را شنیدند، دریافتند که دربارۀ آنها سخن میگوید. پس بر آن شدند که او را گرفتار کنند، امّا از مردم بیم داشتند زیرا آنها عیسی را پیامبر میدانستند.'