نان روزانه

کلام امروز: اعمال رسولان ۲۸‏:‏۱‏-‏۱۶ | مطالعهٔ کتاب مقدس: مزامیر ۸۸۲پادشاهان ۱۲‏:‏۱‏-‏۱۹

اگر به‌جزیرهٔ مالت سفر کنید، خلیج سنت پل را جایی وصف‌ناپذیر خواهید یافت. آنجا زیبا و دلپذیر است و چیزی غیرعادی در آن نمی‌بینید. با این‌حال، از همان ابتدا، هیچ جنبه‌ای از سفر پولس به رُم، عادی نبود و با همین وضع هم ادامه یافته بود. توفان حسابی کار خودش را کرده بود و حالا نوبت یک افعی بود که بخواهد جلوی پولس را بگیرد. اما نه، او این مشکل را هم با یک حرکت از خود دور کرد. او با کشتی به پوتیولی رفت. سپس نوبت به آخرین تلاش رسید. اگر لطیفه‌های مربوط به قوت قلب یافتن پولس در «سه میخانه» را کنار بگذاریم، می‌بینیم که او بالاخره به رُم رسید. این سفری ایده‌آل نبود. او در زنجیر و تحت محافظت یک سرباز قرار داشت، اما حداقل تا حدی از آزادی برخوردار بود. رُم هدف و مقصد او بود.
آیا ما در سفر روحانی خود، هدفمندیم؟ من می‌توانم سه احتمال را در نظر بگیرم. ما ممکن است اهدافی لحظه‌ای داشته باشیم؛ مثلاً چیزهایی در ارتباط با اردوی کلیسایی که در پیش داریم یا بررسی هدایای مالی‌مان. در مرحلهٔ بعد، امیدوارم که اهداف میان‌مدتی هم داشته باشیم؛ مثلاً چیزهایی در ارتباط با اشتیاق‌مان برای رشد و بلوغ روحانی در گذر زمان و فهمیدن اینکه خدا بزرگ‌تر از آن چیزی است که ما تصور می‌کنیم. چطور این کار را خواهیم کرد؟ و بعد، هدف غایی‌مان، مرگی نیکوست که ما را کاملاً و با توکل تمام به دستان خدا بسپارد.
در شگفتم که امروز برای حرکت در جهت هر یک از این اهداف، چه خواهیم کرد؟

دعای امروز

ای خدای قادر مطلق و جاودانی،
هدیهٔ ایمان را در ما افزون کن
تا با ترک آنچه در پشت سر گذاشته‌ایم،
به‌سمت آنچه در پیش رو داریم، حرکت کنیم،
تا با حرکت در مسیر فرمان‌های تو
تاج شادی ابدی را به‌دست آوریم؛
در نام پسر تو و سرورمان عیسای مسیح،
که زنده است و با تو حکومت می‌کند،
در اتحاد با روح‌القدس،
یک خدا، از حال تا ابدالآباد

مطالعهٔ کتاب مقدس

اعمال رسولان ۲۸‏:‏۱‏-‏۱۶

چون به‌سلامت به ساحل رسیدیم، دریافتیم آن جزیره مالت نام دارد. ساکنان جزیره لطف بسیار به ما نشان دادند. آنان برای ما آتش افروختند، زیرا باران می‌بارید و هوا سرد بود، و ما را به‌گرمی پذیرا شدند. پولس مقداری هیزم گرد آورد و وقتی آن را روی آتش می‌گذاشت، به علت حرارتِ آتش، ماری از میان آن بیرون آمد و به دستش چسبید. ساکنان جزیره چون دیدند که مار از دست او آویزان است، به یکدیگر گفتند: «بی‌شک این مرد قاتل است که هرچند از دریا نجات یافت، عدالت نمی‌گذارد زنده بماند.» امّا پولس مار را در آتش انداخت و هیچ آسیبی ندید. مردم انتظار داشتند بدن او وَرَم کند یا اینکه ناگهان بیفتد و بمیرد. امّا پس از انتظار بسیار، چون دیدند هیچ آسیبی به او نرسید، فکرشان عوض شد و گفتند از خدایان است. در آن نزدیکی زمینهایی بود متعلّق به رئیس جزیره که پوبلیوس نام داشت. او ما را به منزل خود دعوت کرد و سه روز به‌گرمی از ما پذیرایی نمود. از قضا، پدر پوبلیوس در بسترِ بیماری افتاده بود و تب و اسهال داشت. پولس نزد او رفت و دعا کرده، دست بر او گذاشت و شفایش بخشید. پس از این واقعه، سایر بیمارانی که در جزیره بودند، می‌آمدند و شفا می‌گرفتند. آنها ما را تکریمِ بسیار کردند، و چون آمادۀ رفتن می‌شدیم، هرآنچه نیازمان بود برایمان فراهم آوردند. پس از سه ماه، با کشتی‌ای که زمستان را در جزیره مانده بود، راهی دریا شدیم. آن کشتی از اسکندریه بود و علامت جوزا داشت. به سیراکوز رسیده، لنگر انداختیم و سه روز توقف کردیم. سپس سفر دریایی را ادامه دادیم و به شهر ریگیون رسیدیم. روز بعد، باد جنوبی برخاست، و فردای آن روز به شهر پوتیولی رسیدیم. آنجا برادرانی چند یافتیم که از ما دعوت کردند هفته‌ای با ایشان به سر بریم. سرانجام به روم رسیدیم. برادرانِ آنجا شنیده بودند که در راه هستیم، پس تا بازار آپیوس و ’سه میخانه‘ آمدند تا از ما استقبال کنند. پولس با دیدن ایشان خدا را شکر کرد و قوّت‌قلب یافت. چون به روم رسیدیم، به پولس اجازه داده شد با یک سربازِ محافظ در منزل خود بماند.

مزامیر ۸۸

ای یهوه، خدای نجات من، روز و شب نزد تو فریاد برمی‌آورم! دعایم به حضور تو برسد! گوش خود را به فریادم مایل گردان! زیرا جان من از بلایا آکنده شده است، و حیاتم به هاویه نزدیک گشته. در شمار فرو روندگانِ به هاویه شمرده شده‌ام؛ همچون مردی هستم که او را توانی نیست. در میان مردگان رها گشته‌ام، همچون کشتگانی که در گور آرمیده‌اند؛ که دیگر به یادشان نمی‌آوری و از دست تو بریده شده‌اند. مرا در عمیق‌ترین حفره نهاده‌ای، در تاریکیها، در ژرفناها! خشم تو بر من سنگین شده است؛ با همۀ امواجت مرا مبتلا ساخته‌ای. سِلاه همدمانِ مرا از من گرفته‌ای و از من بیزارشان کرده‌ای! محبوس گشته‌ام و مرا راه گریزی نیست؛ دیدگانم از اندوه تار شده است. خداوندا، هر روزه تو را می‌خوانم، و دستان خود را به سویت دراز می‌کنم. آیا شگفتیهای خود را به مردگان می‌نمایانی؟ آیا رَفتگان برمی‌خیزند تا تو را بستایند؟ سِلاه آیا از محبتت در گور سخن خواهد رفت، یا از وفاداریت در دیار هلاکت؟ آیا شگفتیهایت در تاریکی شناخته می‌شود، و کارهای عادلانه‌ات در دیار فراموشی؟ اما من نزد تو ای خداوند، فریاد کمک برمی‌آورم؛ بامدادان دعای خود را به پیشگاهت تقدیم می‌کنم. خداوندا، چرا جان مرا ترک می‌کنی و روی خود را از من می‌پوشانی؟ از جوانی، مبتلا و نزدیک به مرگ بوده‌ام؛ از تو به هراس افتاده و درمانده‌ام. خشم تو از سر من گذشته، و کارهای خوفناک تو هلاکم کرده است. همۀ روز چون آب مرا احاطه کرده، و از هر سو مرا محاصره نموده است. یاران و دوستانم را از من دور کرده‌ای؛ تنها همدمم تاریکی است.

۲پادشاهان ۱۲‏:‏۱‏-‏۱۹

در هفتمین سال سلطنت یِیهو، یوآش پادشاه شد و چهل سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش ظِبیَه بود از مردمان بِئِرشِبَع. یوآش در همۀ سالهایی که یِهویاداعِ کاهن او را تعلیم می‌داد، آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد. با این حال، مکانهای بلند را از بین نبرد و مردم همچنان در آنجا قربانی‌می‌کردند و بخور می‌سوزاندند. یوآش به کاهنان گفت: «تمامی پولی را که به عنوان هدیۀ مقدس به خانۀ خداوند آورده شده است گرد آورید، خواه مالیات رایج، خواه وجوه نذری و خواه وجهی که داوطلبانه به معبد اهدا شده است. کاهنان هر یک این پول را از یکی از اهداگران دریافت کنند تا جهت مرمت هر خرابی که در معبد یافت شود، به کار ببرند.» باری، بیست و سه سال از پادشاهی یوآش گذشت، و کاهنان هنوز معبد را مرمت نکرده بودند. پس یوآشِ پادشاه، یِهویاداعِ کاهن و دیگر کاهنان را به حضور طلبیده، از ایشان پرسید: «چرا خرابیهای معبد را مرمت نمی‌کنید؟ از این پس دیگر از اهداگران پول نگیرید، بلکه آن را به جهت تعمیر معبد تحویل دهید.» کاهنان پذیرفتند که دیگر نه پولی از مردم بگیرند و نه معبد را تعمیر کنند. یِهویاداعِ کاهن صندوقی برگرفت و در سرپوش آن سوراخی ایجاد کرد، و صندوق را کنار مذبح، در سمت راست محل ورود مردم به خانۀ خداوند گذاشت. کاهنانی که نگهبان دَرِ ورودی بودند، هر پولی را که به خانۀ خداوند اهدا می‌شد، در آن صندوق می‌ریختند. و هرگاه در صندوق پول بسیار می‌یافتند، کاتبِ پادشاه و کاهن اعظم می‌آمدند و وجوهی را که تقدیم خانۀ خداوند شده بود، می‌شمردند و در کیسه‌هایی می‌گذاشتند. پس از شمارش هدایای نقدی، آن را به سرکارگرانی که مسئول نظارت بر کارِ خانۀ خداوند بودند تحویل می‌دادند تا جهت پرداخت دستمزد کارگران خانۀ خداوند، یعنی نجاران، بنایان، سنگ‌کاران و سنگتراشان، مصرف شود. نیز سرکارگران با این پول برای تعمیر خرابیهای خانۀ خداوند، تیرهای چوبی و سنگهای تراشیده می‌خریدند و یا آن را به مصرف هر هزینۀ دیگری که برای تعمیر معبد لازم می‌بود، می‌رساندند. پولی که به معبد آورده می‌شد، جهت ساخت ظروف نقره برای غسل، گُلگیرها، کاسه‌های مخصوص پاشیدن خون، شیپورها یا تهیۀ دیگر لوازم طلا یا نقره برای خانۀ خداوند مصرف نمی‌شد، بلکه فقط به کارگرانی پرداخت می‌شد که با آن خانۀ خداوند را مرمت می‌کردند. از متصدیان دریافت پول و پرداخت به کارگران، صورت‌حساب خواسته نمی‌شد، زیرا کارشان را با امانت انجام می‌دادند. وجوه قربانی جبران و قربانیِ گناه به خانۀ خداوند آورده نمی‌شد، زیرا سهم کاهنان بود. در آن روزها، حَزائیل پادشاه اَرام برآمده، به جَت حمله برد و آن را تصرف کرد، و آنگاه به سوی اورشلیم توجه نموده، خواست بدان‌جا نیز حمله بَرَد. اما یوآش پادشاه یهودا، تمام اشیاء مقدسی را که پدرانش یِهوشافاط، یِهورام و اَخَزیا، پادشاهان یهودا وقف کرده بودند، و نیز هدایایی را که خود وقف کرده بود، با همۀ طلایی که در خزانه‌های خانۀ خداوند و کاخ سلطنتی یافت می‌شد، برای حَزائیل، پادشاه اَرام فرستاد. بدین‌سان حَزائیل از حرکت به سوی اورشلیم چشم پوشید. و اما دیگر امور مربوط به یوآش، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.