نان روزانه

کلام امروز: ارمیا، فصل ۳۷ | مطالعهٔ کتاب مقدس: مزمور ۴۸مزمور ۵۲مرقس ۱:‏۱۴-‏۲۰

اکنون صِدِقیا، به لطف کلدانیان بی‌رحم که بابل را در کنترل خود داشتند، در یهودا بر تخت سلطنت نشسته بود. اما قدرت منطقه‌ای دیگری علیه بابلی‌ها قد علم کرده بودند: مصری‌ها. اورشلیم میان آن دو گیر کرده بود، هم به‌لحاظ جغرافیایی و هم به‌لحاظ سیاسی.
صدقیا و اهالی شهر که تحت نفوذ حزب طرفدار مصر قرار داشتند، اکنون شروع کرده بودند به مقاومت در برابر کلدانیان. این کار ظاهراً منطقی به‌نظر می‌آید، زیرا کلدانیان با مشاهدهٔ پیشروی سپاه مصر، از اورشلیم عقب‌نشینی کردند، با این تصور که ایشان به کمک یهودا می‌آمدند.

اما این برنامه‌ای کوتاه‌مدت و کورکورانه بود، برنامه‌ای که پادشاه ناتوانی چون صدقیا می‌توانست در برابرش آسیب‌پذیر باشد، چرا که تحت تأثیر آخرین رویدادها یا آخرین آرا و عقاید پیرامونش قرار داشت. زمانی هم که حاضر شد نظرات ارمیا را بشنود- شاید کمی جسارت به خرج داد که او را نبی تلقی کند- این کار را مخفیانه انجام داد.

برخلاف او، ارمیا به‌دنبال زندگی‌ای منسجم و تغییرناپذیر بود. ازاین‌رو، به شکلی استوار، هر کلمه‌ای را که خداوند به او می‌گفت، بر زبان می‌راند، همچنین زندگی خود را به دست این چشم‌انداز و پیام بزرگتر سپرده بود. لذا می‌بینیم که اکنون قصد کرده بود تا از مِلک خود دیدن کند، شاید همان قطعه‌زمینی که قبلاً خریده بود (ارمیا، فصل ۳۲)، با این باور که وعده‌های خدا پس‌زمینه‌ای برای سرمایه‌گذاری بلندمدت فراهم ساخته است.

برنامه‌های بلندمدتی که خدا در دل شما گذاشته، کدام‌ها هستند؟ وفادار‌ماندن به آنها در مقابل فراز و نشیب‌های کوتاه‌مدت زندگی به چه معنایی است؟

دعای امروز

ای پدر فیّاض،
کلیسایت را در روزگار ما احیا فرما،
و آن را مقدس، نیرومند و وفادار بساز،
به‌خاطر جلال خودت،
در عیسای مسیح، خداوندگار ما.

مطالعهٔ کتاب مقدس

ارمیا، فصل ۳۷

صِدِقیا پسر یوشیا، که نبوکدنصر پادشاه بابِل او را بر سرزمین یهودا به پادشاهی نصب کرده بود، به جای یِهویاکین پسر یِهویاقیم، پادشاه شد. اما نه او و نه خدمتگزارانش و نه مردمان آن سرزمین، هیچ‌یک به کلام خداوند که به واسطۀ اِرمیای نبی بیان شده بود، گوش فرا ندادند. صِدِقیای پادشاه، یِهوکَل پسر شِلِمیا و صَفَنیای کاهن پسر مَعَسیا را نزد اِرمیای نبی فرستاد تا بگویند: «تمنا اینکه نزد یهوه خدایمان برای ما دعا کنی.» اِرمیا در این هنگام در میان مردم آمد و رفت می‌کرد، زیرا هنوز به زندان نیفتاده بود. و لشکر فرعون از مصر عزیمت کرد، و کَلدانیان که اورشلیم را در محاصره داشتند، چون این خبر را شنیدند، از اورشلیم عقب نشستند. آنگاه کلام خداوند بر اِرمیای نبی نازل شده، گفت: «یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: به پادشاه یهودا که شما را نزد من فرستاده است تا از من مسئلت کند، چنین بگویید: ”اینک لشکر فرعون که به یاری شما آمده‌اند، به سرزمین خود مصر بازمی‌گردند. و کَلدانیان بازگشته، با این شهر خواهند جنگید و آن را تسخیر کرده، به آتش خواهند کشید. خداوند چنین می‌فرماید: خود را با این سخن فریب مدهید که، ’کَلدانیان به‌یقین از نزد ما خواهند رفت،‘ زیرا که نخواهند رفت. حتی اگر لشکر کَلدانیان را که با شما می‌جنگند، یکسره شکست می‌دادید به گونه‌ای که از ایشان به‌جز مجروحان کسی در خیمه‌هایشان باقی نمی‌ماند، باز هم هر یک از آنان به پا خاسته، این شهر را به آتش می‌کشیدند.“» و اما پس از آنکه لشکر کَلدانیان به سبب سپاه فرعون از اورشلیم عقب نشست، اِرمیا از اورشلیم عازم سرزمین بنیامین شد تا از میان قوم، سهم خویش را از مِلک طلب کند. اما چون به دروازۀ بنیامین رسید، رئیس قراولان به نام یِرئیا پسر شِلِمیا پسر حَنَنیا، اِرمیای نبی را گرفتار کرد و گفت: «تو می‌روی تا به کَلدانیان بپیوندی!» اِرمیا پاسخ داد: «دروغ است؛ به کَلدانیان نمی‌پیوندم!» اما یِرئیا به وی گوش نگرفت و اِرمیا را گرفته، او را نزد صاحبمنصبان بُرد. و صاحبمنصبان بر اِرمیا خشمناک گشته، وی را زدند و در خانۀ یوناتانِ کاتب زندانی کردند، زیرا آن را زندان ساخته بودند. اِرمیا به یکی از اتاقکهای سیاهچال افتاده، روزهای بسیار در آنجا ماند، تا اینکه صِدِقیای پادشاه از پی او فرستاد و او را به خانۀ خویش آورده، در خلوت از او چنین پرسید: «آیا کلامی از جانب خداوند هست؟» اِرمیا پاسخ داد: «آری، هست.» و افزود: «به دست پادشاه بابِل تسلیم خواهی شد!» همچنین به صِدِقیای پادشاه گفت: «به تو و خدمتگزارانت و این مردم چه خطایی ورزیده‌ام که مرا به زندان افکنده‌اید؟ کجایند آن انبیای شما که برای شما نبوّت کرده، می‌گفتند: ”پادشاه بابِل بر ضد شما و بر ضد این سرزمین نخواهد آمد“؟ حال ای سرورم پادشاه، تمنا اینکه عرایضم را بشنوی. رخصت دِه تا استدعای خود را عرض کنم: مرا به خانۀ یوناتانِ کاتب بازمگردان مبادا در آنجا بمیرم.» پس صِدِقیای پادشاه دستور داد اِرمیا را به حیاط قراولان منتقل کنند، و تا زمانی که در شهر نانی باقی بود، هر روز قرصی نان از کوچۀ نانوایان به او می‌دادند. پس اِرمیا در حیاط قراولان بماند.

مزمور ۴۸

خداوند، بزرگ است و بسیار درخورِ ستایش؛ در شهر خدای ما، در کوه مقدس خویش. کوه صَهیون، زیبا در بلندایش، شادمانی تمامی جهان است. همچون بلندترین ارتفاعات صفون است، آن شهر پادشاهِ بزرگ! خدا در دژهای آن است، او خود را چون قلعۀ بلند شناسانیده. هان پادشاهان به هم پیوستند و با هم پیش آمدند؛ اما چون آن را دیدند، مبهوت گشتند، و هراسان گریختند! لرزه بر ایشان مستولی شد، و درد شدید همچون زنی که می‌زاید. تو کشتیهای تَرشیش را به باد شرقی در هم شکستی. چنانکه شنیده بودیم، به چشم خود دیدیم، در شهر خداوندِ لشکرها؛ در شهر خدای ما، که خدا تا به ابد استوارش خواهد ساخت. سِلاه خدایا، در اندرون معبد تو در محبتت تأمل می‌کنیم. ستایش تو، خدایا، همچون آوازۀ نامت، تا به کرانهای زمین می‌رسد؛ و دست راستت آکنده از عدالت است. کوه صَهیون شادمان باشد و شهرهای یهودا مسرور گردند از داوریهای تو. صَهیون را طواف کنید و گرداگردش گام زنید! بُرجهایش را بشمارید. سنگرهایش را ملاحظه کنید، و در دژهایش تأمل نمایید، تا برای نسل آینده بازگویید! زیرا این است خدا، خدای ما، تا ابدالآباد، او ما را تا به مرگ رهبری خواهد کرد.

مزمور ۵۲

ای جنگاور، چرا به بدی فخر می‌کنی؟ محبت خدا همیشه پابرجا است. زبانت نابودی را تدبیر می‌کند، همچون تیغی بُرنده، ای حیله‌گر! بدی را بیش از نیکویی دوست می‌داری، و دروغ را بیش از راستگویی. سِلاه همۀ سخنان مرگبار را دوست می‌داری، ای زبان دغل‌باز! پس خدا نیز تو را برای همیشه سرنگون خواهد کرد؛ تو را خواهد ربود و از خیمه‌ات بر خواهد کند، و تو را از زمین زندگان ریشه‌کن خواهد کرد. سِلاه پارسایان خواهند دید و خواهند ترسید؛ بر او خواهند خندید و خواهند گفت: «هان، این است کسی که خدا را قلعۀ خویش نساخت، بلکه بر ثروتِ کلانِ خود توکل کرد و در ویرانگری خویش نیرومند شد!» اما من همچون درخت زیتونی هستم که در خانۀ خدا می‌شکفد؛ من بر محبت خدا توکل دارم، تا ابدالآباد. به سبب آنچه کرده‌ای تو را جاودانه سپاس خواهم گفت؛ و در حضور سرسپردگانت انتظار نام تو را خواهم کشید، زیرا که نیکوست.

مرقس ۱:‏۱۴-‏۲۰

عیسی پس از گرفتار شدنِ یحیی به جلیل رفت. او خبر خوشِ خدا را اعلام می‌کرد و می‌گفت: «زمان به کمال رسیده و پادشاهی خدا نزدیک شده است. توبه کنید و به این خبر خوش ایمان آورید.» چون عیسی از کنارۀ دریاچۀ جلیل می‌گذشت، شَمعون و برادرش آندریاس را دید که تور به دریا می‌افکندند، زیرا ماهیگیر بودند. آنها بی‌درنگ تورهای خود را وانهادند و از پی او روانه شدند. به آنان گفت: «از پی من آیید که شما را صیاد مردمان خواهم ساخت.» چون کمی پیشتر رفت، یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا را دید که در قایقی تورهای خود را آماده می‌کردند. بی‌درنگ ایشان را فرا خواند. پس آنان پدر خود زِبِدی را با کارگران در قایق ترک گفتند و از پی او روانه شدند. '

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.