سالها پیش، زمانی که تازه مسیحی متعهدی شده بودم، یکی از چیزهایی که بیش از هر چیز برای من جذابیت داشت، شستهرُفتگیِ تعالیمی بود که دریافت میکردم. برای اعضای کلیسای ما مشخص و واضح بود که چه کسی مسیح یا نجات را دارد یا ندارد و همین اطمینان بود که بهمرورزمان باعث شد کمتروکمتر احساس راحتی کنم.
بهنظر میرسد تعلیم عیسی در مورد داوری نهایی، چالشی برای تمایل ما به تفکر شستهرُفته و مطمئن باشد. این تصویر عیسی برای کسانی که مسیرشان در مسیحیت بیشتر بر «ایمان و نه اعمال» تأکید دارد، میتواند شوکهکننده باشد. در اینجا «گوسفندان» نه بر اساس ایمان، بلکه بر اساس اعمالشان مشخص شدهاند و پادشاهی خدا، یعنی جایی که گرسنگان سیر، برهنگان پوشیده و اسیران آزاد خواهند شد، در نقطهٔ مقابل پادشاهیِ شریرانهای قرار دارد که در آن بزها -که سرنوشتشان همان آتش جاودانی است که برای ابلیس و فرشتگان او آماده شده است- هیچیک از این اعمال خیر را بهجا نمیآورند.
این تعلیم، احساسی از سردرگمی دارد، چرا که بهنظر میرسد حتی گوسفندان و بزها نیز از وضعیت حقیقی خود آگاهی ندارند؛ چون میگویند: «سرور ما، کِی تو را…». اگر کلمات عیسی، تند بهنظر میرسند، بد نیست به مشکل بنیادینی که موجب چنین داوریای میشود نیز نگاهی بیندازیم. برای بزها، مسئله بسیار فراتر از صرفاً انجامندادن کار خیر است؛ آنان با انکار نیازمندان بارهاوبارها نشان دادهاند که خود مسیح را انکار کردهاند.
دعای امروز
ای خداوند جاودانی،
ای آغاز و پایان ما:
ما را همراه با تمامی خلقت به جلال خودت وارد کن،
جلالی که در اعصار گذشته پنهان بود،
ولی در خداوند ما عیسای مسیح آشکار شده است.
مطالعهٔ کتاب مقدس
متی ۲۵:۳۱ تا آخر
«هنگامی که پسر انسان با شکوه و جلال خود به همراه همۀ فرشتگان بیاید، بر تخت پرشکوه خود خواهد نشست و همۀ قومها در برابر او حاضر خواهند شد و او همچون شبانی که گوسفندها را از بزها جدا میکند، مردمان را به دو گروه تقسیم خواهد کرد؛ گوسفندان را در سمت راست و بزها را در سمت چپ خود قرار خواهد داد. سپس به آنان که در سمت راست او هستند خواهد گفت: ”بیایید، ای برکت یافتگان از پدر من، و پادشاهیای را به میراث یابید که از آغاز جهان برای شما آماده شده بود. زیرا گرسنه بودم، به من خوراک دادید؛ تشنه بودم، به من آب دادید؛ غریب بودم، به من جا دادید. عریان بودم، مرا پوشانیدید؛ مریض بودم، عیادتم کردید؛ در زندان بودم، به دیدارم آمدید.“ آنگاه پارسایان پاسخ خواهند داد: ”سرور ما، کِی تو را گرسنه دیدیم و به تو خوراک دادیم، یا تشنه دیدیم و به تو آب دادیم؟ کِی تو را غریب دیدیم و به تو جا دادیم و یا عریان، و تو را پوشانیدیم؟ کِی تو را مریض و یا در زندان دیدیم و به دیدارت آمدیم؟“ پادشاه در پاسخ خواهد گفت: ”آمین، به شما میگویم، آنچه برای یکی از کوچکترین برادران من کردید، در واقع برای من کردید.“ آنگاه به آنان که در سمت چپ او هستند خواهد گفت: ”ای ملعونان، از من دور شوید و به آتش جاودانی روید که برای ابلیس و فرشتگان او آماده شده است، زیرا گرسنه بودم، خوراکم ندادید؛ تشنه بودم، آبم ندادید؛ غریب بودم، جایم ندادید؛ عریان بودم، مرا نپوشانیدید؛ مریض و زندانی بودم، به دیدارم نیامدید.“ آنان پاسخ خواهند داد: ”سرور ما، کی تو را گرسنه و تشنه و غریب و عریان و مریض و در زندان دیدیم و خدمتت نکردیم؟“ در جواب خواهد گفت: ”آمین، به شما میگویم، آنچه برای یکی از این کوچکترینها نکردید، در واقع برای من نکردید.“ پس آنان به مجازات جاودان داخل خواهند شد، امّا پارسایان به حیات جاودان.»
مزمور۱۲۲
شادمان میشدم آنگاه که مرا میگفتند: «به خانۀ خداوند برویم!» پاهای ما ایستاده است بر دروازههایت، ای اورشلیم! اورشلیم بسان شهری بنا شده است که یکسره به هم پیوسته است. بدانجا قبیلهها برمیآیند، قبیلههای خداوند؛ تا نام خداوند را بستایند، بنا بر شهادتی که به اسرائیل سپرده شد. آنجا تختهای داوری بر پاست، تختهایِ خاندان داوود! برای صلح و سلامت اورشلیم دعا کنید: «باشد که دوستدارانت در آسایش باشند! در میان برجهایت امنیت حکمفرما باشد، و در میان باروهایت، صلح و سلامت!» بهخاطر برادران و یارانم میگویم: «صلح و سلامت بر تو باد!» بهخاطرِ خانۀ یهوه خدای ما، بهروزی تو را خواهانم!
مزمور۱۲۸
خوشا به حال هر آن که از خداوند میترسد، و در راههای او گام میزند. تو از دسترنجِ خود خواهی خورد، و مبارک و سعادتمند خواهی بود! زن تو چون تاکی بارآور در اندرون خانهات خواهد بود، و پسرانت چون نهالهای زیتون گِرداگرد سفرهات. آری، این چنین مبارک خواهد بود مردی که از خداوند میترسد. باشد که خداوند تو را از صَهیون برکت دهد. باشد که در همۀ روزهای زندگی، سعادت اورشلیم را شاهد باشی. باشد که فرزندانِ فرزندانت را به چشم ببینی! صلح و سلامت باد بر اسرائیل!
پیدایش ۱۱:۱-۹
و اما، تمامی زمین را یک زبان و یک گفتار بود. و چون مردم از مشرق کوچ میکردند، در سرزمین شِنعار دشتی هموار یافتند و در آنجا ساکن شدند. آنان به یکدیگر گفتند: «بیایید خشتها بزنیم و آنها را خوب بپزیم.» ایشان را خشت به جای سنگ و قیر به جای ملات بود. آنگاه گفتند: «بیایید شهری برای خود بسازیم و برجی که سر بر آسمان ساید، و نامی برای خود پیدا کنیم، مبادا بر روی تمامی زمین پراکنده شویم.» اما خداوند فرود آمد تا شهر و برجی را که بنیآدم بنا میکردند، ببیند. و خداوند گفت: «اینک آنان قومی یگانهاند و ایشان را جملگی یک زبان است و این تازه آغازِ کارِ آنهاست؛ و دیگر هیچ کاری که قصد آن بکنند، از ایشان بازداشته نخواهد شد. اکنون فرود آییم و زبان ایشان را مغشوش سازیم تا سخن یکدیگر را درنیابند.» پس خداوند آنان را از آنجا بر روی تمامی زمین پراکنده ساخت و از ساختن شهر بازایستادند. از این رو آنجا را بابِل نامیدند، زیرا در آنجا خداوند زبان همۀ جهانیان را مغشوش ساخت. از آنجا، خداوند ایشان را بر روی تمامی زمین پراکنده کرد.