در دنبالۀ داستان یوسف میبینیم که برادران او جا گذاشته شدند تا با عواقب اعمالشان روبهرو شوند. در اینجا میتوانیم شمهای از رنج و شکنجهای را که برادران یوسف تحمل کرده بودند درک کنیم. آنها عمیقاً از احساس گناه رنج میبردند: انگار که آنها از آن زمان منتظر این لحظۀ تقاصپسدادن بودند. گفتۀ پراضطراب رئوبین، یعنی «آیا به شما نگفتم…» با پاسخی روبهرو نمیشود، چرا که در گذشته، بارها میان برادران مطرح شده بود. آنها داشتند مسئولیت گناه مشترکشان را بهعهده میگرفتند، ولی تصور هم نمیکردند که آن مقام عالیرتبۀ خارجی صحبتهایشان را درک میکند.
توجه بهطور خلاصه، دوباره بهسوی یوسف بازمیگردد که گریان است. او مدتها منتظر شنیدن این سخنان بود: اینکه فراموش نشده، برادرانش پشیمان هستند و با خوشحالی و بدون عذاب وجدان، بهدنبال زندگی خود نرفتهاند. قدرت، ابهت و همسر و فرزندان جدید یوسف برای ساختن هویت جدید او کافی نبود. او برای این کار، به محبت یک برادر نیاز داشت.
مشکل میتوان گفت که آیا این تمایل به انتقام یا نوعی احساس ناامنیِ تهنشینشده در اعماق وجود یوسف بود که باعث طولانیشدن اضطراب و تأخیر در آشکارکردن هویت حقیقیاش گردید. اما امتحانی که او برای برادرانش در نظر گرفت، نشاندهندۀ حالت دوم است: آیا آنها اکنون که به آنچه میخواستند رسیدهاند، شمعون را رها خواهند کرد؟ آیا آنها با او همان رفتاری را میکنند که با یوسف کردند؛ یعنی مانند چیزی دورانداختنی؟ یا وفاداری را به طریقی مشکل فراگرفتهاند؟
دعای امروز
ای پدر آسمانی،
پسرت با قدرتهای تاریکی نبرد کرد،
و در بیابان به تو نزدیکتر شد:
یاریمان کن تا از این روزها برای رشد در حکمت و دعا استفاده کنیم
تا بر محبت نجاتبخش تو شهادت دهیم
در نام خداوند ما عیسای مسیح.
مطالعهٔ کتاب مقدس
پیدایش ۴۲:۱۸-۲۸
و در روز سوّم یوسف به آنان گفت: «این را که میگویم انجام دهید تا زنده بمانید، زیرا من از خدا میترسم: اگر شما صادقید، یک برادر از میان شما در زندانی که شما هستید در بند بماند و بقیۀ شما بروید و غله برای خانوادههای گرسنۀ خود ببرید. ولی باید برادر کوچک خود را نزد من آورید تا سخنانتان تصدیق شود و نمیرید.» پس چنین کردند. و به یکدیگر گفتند: «براستی که ما در خصوص برادر خود تقصیرکاریم. زیرا آنگاه که او به ما التماس میکرد، تنگی جانش را دیدیم، ولی گوش نگرفتیم. از همین روست که به این تنگی گرفتار آمدهایم.» رِئوبین پاسخ داد: «آیا به شما نگفتم که به آن پسر گناه مورزید؟ ولی نشنیدید! اکنون باید برای خون او حساب پس دهیم.» آنان نمیدانستند که یوسف سخنان ایشان را میفهمد، زیرا مترجمی میان ایشان بود. و یوسف از نزد آنان بیرون رفت و بگریست. و نزد ایشان بازگشت و با ایشان سخن گفت. سپس شمعون را از میان ایشان گرفت و در برابر چشمان ایشان در بند نهاد. آنگاه فرمان داد تا کیسههای آنها را از غله پر کنند و نقد هر یک را در خورجین او بگذارند و توشۀ سفر به آنان بدهند. و این همه را برای آنها کردند. آنگاه آنان غله را بر الاغهایشان بار کردند و از آنجا رفتند. چون یکی از آنان در محل گذران شب، خورجین خود را گشود تا به الاغش علوفه دهد، دید که نقدش در دهانۀ خورجین است. پس به برادران خود گفت: «نقد مرا بازگرداندهاند؛ اینجا در دهانۀ خورجین من است.» آنگاه دل ایشان از ترس به تپیدن افتاد و لرزان به یکدیگر نگریسته، گفتند: «این چیست که خدا بر سر ما آورده است؟»
مزمور ۴۲
چنانکه آهو سراپا مشتاق نهرهای آب است، همچنان، ای خدا، جان من بهشدت مشتاق توست. جان من تشنۀ خداست، تشنۀ خدای زنده، که کی بیایم و به حضور او حاضر شوم. اشکهایم روز و شب خوراک من است، چون تمامی روز مرا گویند: «خدای تو کجاست؟» از دل فغان برمیآورم چون ایامی را یاد میآورم که با جماعت میرفتم، و آنان را به خانۀ خدا رهنمون میشدم، در میان فریادهای شادمانی و شکرگزاریِ جمعیت جشنگیرندگان. ای جان من، چرا افسردهای؟ چرا در اندرونم پریشانی؟ بر خدا امید دار، زیرا که او را باز خواهم ستود؛ او را که رهانندۀ من و خدای من است. جانم در اندرونم افسرده است؛ از این رو تو را یاد خواهم کرد، از سرزمین اردن و بلندیهای حِرمون، و از کوه مِصعار. ژرفا به ژرفا خبر میدهد از خروش آبشارهای تو؛ امواج و سیلابهای تو، جملگی از سرم گذشته است. در روز، خداوند محبتش را عنایت میکند، و در شب، سرودش با من است، دعایی به درگاه خدای حیاتبخشم. به خدا که صخرۀ من است، میگویم: «چرا مرا از یاد بردهای؟ چرا باید از جور دشمن به روز سیاه بنشینم؟» طعنۀ خصم استخوانهایم را خُرد کرده، چراکه تمامی روز مرا گوید: «خدای تو کجاست؟» ای جان من، چرا افسردهای؟ چرا در اندرونم پریشانی؟ بر خدا امید دار، زیرا که او را باز خواهم ستود؛ او را که رهانندۀ من و خدای من است.
مزمور ۴۳
خدایا، مرا داد بده و به دفاع از حق من در برابر قوم خدانشناس برخیز؛ مرا از چنگ مردمان حیلهگر و ظالم برهان! زیرا تویی خدایی که به او پناه میبرم؛ چرا مرا از خود راندهای؟ چرا باید از جور دشمن به روز سیاه بنشینم؟ نور و حقیقت خود را بفرست تا هدایتم کنند، و مرا به کوه مقدس و مسکن خاص تو بیاورند! آنگاه به مذبح خدا خواهم آمد، نزد خدایی که شادی و سرور من است؛ و تو را، ای خدا، ای خدای من، با بربط خواهم ستود. ای جان من، چرا افسردهای؟ چرا در اندرونم پریشانی؟ بر خدا امید دار، زیرا که او را باز خواهم ستود؛ او را که رهانندۀ من و خدای من است.
غلاطیان ۵:۲-۱۵
این را آویزۀ گوش کنید! من، پولس، به شما میگویم که اگر ختنه شوید، مسیح برایتان هیچ سودی نخواهد داشت. یک بار دیگر به هر کسی که ختنه شود اعلام میکنم که موظّف به نگاه داشتن تمام شریعت خواهد بود. شما که میکوشید با اجرای شریعت پارسا شمرده شوید، از مسیح بیگانه شده و از فیض به دور افتادهاید. زیرا در روح و از راه ایمان است که ما مشتاقانه انتظار آن پارسایی را میکشیم که در امیدش به سر میبریم. زیرا در مسیحْ عیسی نه ختنه اهمیّتی دارد نه ختنهناشدگی، بلکه مهم ایمانی است که از راه محبت عمل میکند. خوب میدویدید. چه کسی سدّ راهتان شد تا حقیقت را پیروی نکنید؟ اینگونه انگیزش، از او که شما را فرا میخوانَد، نیست. در خداوند یقین دارم که عقیدۀ دیگری نخواهید داشت. امّا آن که شما را مشوش میسازد، هر که باشد، به سزای عملش خواهد رسید. «اندکی خمیرمایه، موجب وَر آمدن تمام خمیر میشود.» ای برادران، اگر من هنوز ختنه را موعظه میکردم، چرا دیگر آزار میدیدم؟ زیرا در آن صورت، ناخوشایندی صلیب از میان میرفت. و امّا در خصوص آنان که شما را مشوش میسازند، کاشکه کار را تمام میکردند و خود را یکباره از مردی میانداختند! ای برادران، شما به آزادی فرا خوانده شدهاید، امّا آزادی خود را فرصتی برای ارضای نَفْس مسازید، بلکه با محبت، یکدیگر را خدمت کنید. زیرا تمام شریعت در یک حکم خلاصه میشود و آن اینکه «همسایهات را همچون خویشتن محبت کن.» ولی اگر به گزیدن و دریدن یکدیگر ادامه دهید، مواظب باشید که به دست یکدیگر از میان نروید.