نان روزانه

کلام امروز: یوحنا ۲۹:۲۰ | مطالعهٔ کتاب مقدس: * یوحنا ۲۰: ۲۴ – ۲۹* یوحنا ۱: ۳۵ – ۳۹* مکاشفه ۱: ۹ - ۲۰

رستاخیز، سند الوهیت عیسی

«خوشا‌به‌حال آنان که نادیده ایمان آورند.» یوحنا ۲۹:۲۰

هنگامی که توما نیز یکی از حاضران در جمع شاگردان بود، عیسی برای بار دوم خود را به آنها ظاهر کرد. هرچند که غیبت توما در بار اول او را از مشاهده و تجربۀ عظیم‌ترین واقعۀ تاریخ محروم کرده بود، اما هنگامی که عیسی در ظهور دوم خویش به شاگردان شرط او برای ایمان‌آوردن را اجابت کرده، دست‌ها و پهلوی سوراخ شدۀ خود را در معرض آزمایش او قرار داد، توما آن‌چنان تحت تأثیر قرار گرفت که در چشم‌برهم‌زدنی به ایمانی متفاوت دست یافته، در یک عبارت کوتاه باور خود به الوهیت عیسی را اعتراف کرد. یوحنا نیز با گنجاندن این واقعه در روایت خود، طنین اعتراف توما را به گوش تمام جهان در طول تاریخ رساند.

در ماجرای روبه‌رو شدن توما با عیسی توجه به یک نکته حائز اهمیت است. اینکه هرچند عیسی توما را به‌خاطر تردیدش سرزنش کرد، ولی به هیچ وجه او را محکوم نکرد. بر‌خلافِ بسیاری از دفعات که عیسی در مقابل بی‌ایمانی مردم از خود انعطافی به‌خرج نمی‌داد (لوقا ۱۱: ۲۹)، این بار او از توما دعوت کرد که برای کسب اطمینان، دست در سوراخ پهلوی او بگذارد، همان‌طور که سوراخ دست‌ها و پهلوی خود را به شاگردان دیگر نیز نشان داده بود. یکی از اهداف مأموریت عیسی این بود که شاگردان با مشاهدۀ کارها و رفتار او به خداوندی و مسیحا بودن او ایمان آورده، تبدیل به شاهدانی دست‌اول برای انتقال پیام صلح و آشتی انجیل شوند. توما پس از مشاهدهٔ عیسای قیام کرده، در بیان ایمان خود، حتی یک قدم نیز فراتر رفت و نه تنها عیسی را خداوند، بلکه او را خدای خویش خواند. بدین ترتیب، عبارت «خداوند من و خدای من»  پایه و سکان این ایمان شد که عیسی در واقع، خدای مجسم است و در نهایت برای همگان روشن شد که ایمان بهترین پایه و اساس برای شناخت خداوند است: «خوشا بحال آنان که نادیده ایمان آورند.» عیسی با این سخن خود به نسل‌های بعدی اطمینان داد که ایمان به او موجب مشاهدۀ عجایب فراوان از او خواهد شد، عجایبی که توما را بر آن داشت تا برای رساندن خبر خوش انجیل به ایران و پس از آن به هندوستان سفر کرده، در همان جا به آرزوی خود در مردن (شهادت) برای عیسی دست یابد (یوحنا ۱۶:۱۱)

مطالعهٔ کتاب مقدس

یوحنا ۲۹:۲۰

عیسی گفت: «آیا چون مرا دیدی ایمان آوردی؟ خوشا به حال آنان که نادیده، ایمان آورند.»

* یوحنا ۲۰: ۲۴ – ۲۹

عیسی و توما
۲۴هنگامی که عیسی آمد، توما، یکی از آن دوازده تن، که دوقلو نیز خوانده می‌شد، با ایشان نبود. ۲۵پس دیگر شاگردان به او گفتند: «خداوند را دیده‌ایم!» امّا او به ایشان گفت: «تا خودْ نشانِ میخها را در دستهایش نبینم و انگشت خود را بر جای میخها نگذارم و دست خویش را در سوراخ پهلویش ننهم، ایمان نخواهم آورد.» ۲۶پس از هشت روز، شاگردان عیسی باز در خانه بودند و توما با آنها بود. در آن حال که درها قفل بود، عیسی آمد و در میان ایشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما!» ۲۷آنگاه به توما گفت: «انگشت خود را اینجا بگذار و دستهایم را ببین، و دست خود را پیش آور و در سوراخ پهلویم بگذار و بی‌ایمان مباش، بلکه ایمان داشته باش.» ۲۸توما به او گفت: «خداوند من و خدای من!» ۲۹عیسی گفت: «آیا چون مرا دیدی ایمان آوردی؟ خوشا به حال آنان که نادیده، ایمان آورند.»

* یوحنا ۱: ۳۵ – ۳۹

نخستین شاگردان عیسی
۳۵فردای آن روز، دیگر بار یحیی با دو تن از شاگردانش ایستاده بود. ۳۶او بر عیسی که راه می‌رفت، چشم دوخت و گفت: «این است برۀ خدا!» ۳۷چون آن دو شاگرد این سخن را شنیدند، از پی عیسی به راه افتادند. ۳۸عیسی روی گرداند و دید که از پی او می‌آیند. ایشان را گفت: «چه می‌خواهید؟» گفتند: «رَبّی (یعنی ای استاد)، کجا منزل داری؟» ۳۹پاسخ داد: «بیایید و ببینید.» پس رفتند و دیدند کجا منزل دارد و آن روز را با او به سر بردند. آن وقت، ساعت دهم از روز بود.

* مکاشفه ۱: ۹ - ۲۰

ظاهر شدن عیسی به یوحنا
۹من یوحنا، برادر شما، که در رنجها و در پادشاهی و در استقامتی که در عیسی از آن ماست، با شما شریکم، به‌خاطر کلام خدا و شهادت عیسی، در جزیرۀ پاتموس بودم. ۱۰در روزِ خداوند، در روح شدم و صدایی بلند چون بانگ شیپور از پشت سر شنیدم ۱۱که می‌گفت: «آنچه را که می‌بینی بر طوماری بنویس و به هفت کلیسای اَفِسُس، اِسمیرنا، پِرگاموم، تیاتیرا، ساردِس، فیلادِلفیه و لائودیکیه بفرست.»
۱۲پس رو به عقب برگردانیدم تا ببینم آن چه صدایی است که با من سخن می‌گوید؛ و چون برگشتم، هفت چراغدان طلا دیدم، ۱۳و در میان آن چراغدانها یکی را دیدم که به ’پسر انسان‘ می‌مانست. او ردایی بلند بر تن داشت و شالی زرّین بر گرد سینه. ۱۴سر و مویش چون پشم سفید بود، به سفیدی برف، و چشمانش چون آتشِ مشتعل بود. ۱۵پا‌هایش چون برنجِ تافته بود در کوره گداخته، و صدایش به غرّش سیلابهای خروشان می‌مانست. ۱۶و در دست راستش هفت ستاره داشت و از دهانش شمشیری بُرّان و دو دم بیرون می‌آمد، و چهره‌اش چونان خورشید بود در درخشش کاملش.
۱۷چون او را دیدم همچون مرده پیش پا‌هایش افتادم. امّا او دست راستش را بر من نهاد و گفت: «بیم مدار، من اوّلم و من آخر؛ ۱۸و من آن که زنده اوست. مرده بودم، امّا اینک ببین که زندۀ جاویدم و کلیدهای مرگ و جهانِ مردگان در دست من است.
۱۹«پس آنچه دیده‌ای، و آنچه اکنون هست و آنچه از این پس خواهد شد، همه را بنویس. ۲۰راز آن هفت ستاره که در دست راست من دیدی و راز آن هفت چراغدان طلا این است: آن هفت ستاره، فرشتگان هفت کلیسایند، و آن هفت چراغدان، همان هفت کلیسا.

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.