نان روزانه

کلام امروز: عبرانیان ۹:‏۱‏-۱۴ | مطالعهٔ کتاب مقدس: مزمور ۷۰مزمور ۷۷خروج ۲:‏۱۱‏-۲۲

ایام روزه

نویسنده در میانهٔ بحثی پیچیده، بر موضوع اولیهٔ نامه به عبرانیان متمرکز می‌شود: مسیح به‌عنوان حقیقتی کیهانی. شاید حس کنیم که جزئیات مربوط به لوازمی که بر اساس فصل ۲۵ کتاب خروج در اینجا یاد شده‌اند، از زندگی امروز ما دورند. اما از سوی دیگر، شاید برای بسیاری از کسانی که به کلیسا می‌روند، جای شمعدان‌ها یا گل‌ها یا میز خطابه در روز یکشنبه، موضوع بسیار مهمی باشد، مخصوصاً اگر جابه‌جا شده باشند.

اما آیا اینها به هدف نامه به عبرانیان اشاره‌ای دارند؟ نویسنده برای دلگرم‌ساختن ما خوانندگان در مورد چشم‌اندازی ابدی، استدلالی را بنیان می‌نهد که گام‌به‌گام ما را تا پذیرش این امر هدایت می‌کند که مسیح آمده است و بازخواهد آمد تا ماهیت مراسم پرستشی را تغییر دهد، و این از اهداف اصلی خلقت است. نویسنده تا اینجا خوب پیش رفته است. پس از توصیف معماری و اجزاء مراسم، مجسم‌کردن مناظر خیره‌کنندهٔ طلایی و عطر مست‌کنندهٔ بخور، شکوفه‌های بهاری حیاتی نو و الواح سنگی باستانی ده فرمان در ذهن ما، ما را به دیدار تصویری از مسیح می‌برد که به‌عنوان کاهن اعظم ابدی که قربانی خود را آزادنه و سخاوتمندانه تقدیم می‌کند، همهٔ این تصاویر اولیه را می‌گیرد و تجسم می‌بخشد.

اگر به خون، همچون نیروی اسرارآمیز حیات فکر کنیم که هم‌اکنون در بدن‌مان جریان دارد، حتی از اشاره به خون نیز نباید مشمئز شویم. خون نیز ضروری و زیباست: هدیه‌ای که برای زندگی به آن نیاز داریم، هدیه‌ای که از خداست و هر روزه با تلاش جسمانی خود به او تقدیم می‌کنیم‌.

دعای امروز

ای خداوند رحیم!
جرائم قومت را بیامرز،
باشد که با نیکویی فراوانت
همگی ما از زنجیرهای آن گناهان
که به‌خاطر ضعف‌مان مرتکب شده‌ایم، آزاد شویم؛
ای پدر آسمانی! این را به ما عطا کن
به‌خاطر عیسای مسیح، خداوند متبارک و نجات‌دهنده‌مان،
او که زنده است و با تو پادشاهی می‌کند،
در اتحاد با روح‌القدس،
خدای واحد، از حال تا ابدالآباد.

مطالعهٔ کتاب مقدس

عبرانیان ۹:‏۱‏-۱۴

عهد نخست، قوانینی برای عبادت داشت و نیز از محرابگاهی زمینی برخوردار بود. خیمه‌ای بر پا شده بود که در اتاق نخست آن، چراغدان، میز، و نان حضور قرار داشت؛ این مکان ’قُدس‘ خوانده می‌شد. در این اتاق، مذبح زرّینِ بخور و صندوق عهد قرار داشت که با طلا پوشانیده شده بود. در این صندوق، ظرفِ زرّینِ ’مَنّا‘، عصای هارون که شکوفه آورده بود، و الواح سنگی عهد قرار داده شده بود. بر بالای صندوق، کروبیانِ ’جلال‘ بر جایگاه کفّاره سایه‌گستر بودند. اکنون جای آن نیست که به شرح جزئیات بپردازیم. پس از آنکه همه چیز بدین صورت نظام یافت، کاهنان مرتب به اتاق نخست داخل می‌شدند تا خدمت خود را به انجام رسانند. امّا تنها کاهن اعظم به اتاق دوّم داخل می‌شد، آن هم تنها سالی یک بار، و همیشه نیز خون به همراه داشت تا برای خود و برای گناهانی که قوم ناآگاهانه کرده بودند، تقدیم کند. روح‌القدس بدین‌گونه نشان می‌دهد که تا زمانی که اتاق نخست برقرار است، راه ورود به مکان اقدس هنوز ظاهر نشده است. این نِمادی است از زمان حاضر که در آن، هدایا و قربانیهایی تقدیم می‌شود که قادر نیست وجدان عبادت‌کننده را کاملاً پاک سازد، بلکه تنها به کارِ خوردن و نوشیدن و انجام آداب مختلف شستشوی آیینی می‌آید. اینها تنها تشریفاتی است ظاهری که تا فرا رسیدن زمان اصلاحِ امور ابلاغ شده بود. امّا چون مسیح در مقام کاهن اعظمِ آن امورِ نیکو ظاهر گشت که هم‌اکنون واقع شده‌اند، به خیمه‌ای بزرگتر و کاملتر داخل شد که به دست انسان ساخته نشده است و به دیگر سخن، به این خلقت تعلّق ندارد. و به خون بزها و گوساله‌ها داخل نشد، بلکه یک بار برای همیشه به خون خود به قُدس‌الاقداس داخل شد و رهایی ابدی را حاصل کرد. زیرا اگر خون بزها و گاوها و پاشیدن خاکسترِ گوساله بر آنان که به لحاظ آیینی ناپاکند، ایشان را تقدیس می‌کند تا به ظاهر پاک باشند، چقدر بیشتر، خون مسیح که به واسطۀ آن روح جاودانی، خویشتن را بی‌عیب به خدا تقدیم کرد، وجدان ما را از اعمال منتهی به مرگ پاک خواهد ساخت تا بتوانیم خدای زنده را خدمت کنیم!

مزمور ۷۰

خدایا، به رهانیدنم تعجیل کن! خداوندا، به یاری‌ام بشتاب! آنان که قصد جان من دارند، سرافکنده و شرمسار گردند؛ آنان که تیره‌روزی مرا آرزومندند، واپس نشینند و رسوا گردند؛ آنان که بر من هَه هَه می‌گویند، از سرافکندگی به عقب برگردند. اما آنان که تو را می‌جویند، همه در تو شادی کنند و به وجد آیند؛ آنان که نجات تو را دوست می‌دارند همواره بگویند: «خدا بزرگ است!» و اما من، ستمدیده و نیازمندم؛ خدایا نزد من بشتاب!

مزمور ۷۷

آواز من به سوی خداست، و فریاد برمی‌آورم؛ آواز من به سوی خداست، و او به من گوش فرا خواهد داد! در روز تنگی خویش خداوندگار را می‌جویم؛ شبانگاه دست من دراز شده، بازکشیده نمی‌شود، و جانم از تسلی پذیرفتن ابا می‌کند. خدا را یاد می‌کنم و می‌نالم؛ تأمل می‌کنم و روحم بیهوش می‌شود. سِلاه چشمانم را باز نگاه می‌داری؛ چنان پریشانم که سخن نمی‌توانم گفت. به ایام گذشته می‌اندیشم، به سالهای روزگاران پیشین. شبانگاه سرود خویش را به یاد می‌آورم؛ در دل می‌اندیشم و روح من تفتیش می‌کند: «آیا خداوندگار تا به ابد طرد خواهد نمود؟ و دیگر هرگز نظر لطف نخواهد افکند؟ آیا محبت او برای همیشه پایان پذیرفته، و وعدۀ او برای همۀ نسلها باطل گردیده است؟ آیا خدا فیض خود را از یاد برده، و در خشم خویش، رحمت خود را بازداشته است؟» سِلاه آنگاه گفتم: «این ضعف من است.» زِهی سالهای دست راست آن متعال! کارهای خداوند را یاد خواهم کرد؛ آری، عجایب تو را که از قدیم است، به یاد خواهم آورد. در تمامی کارهای تو تأمل خواهم کرد و به اعمال تو خواهم اندیشید. خدایا، طریق تو در قدوسیت است. کیست خدای بزرگ همچون خدای ما؟ تو خدایی هستی که کارهای عجیب می‌کنی؛ تو قدرت خویش را در میان قومها معروف گردانیده‌ای. به بازوی خود قوم خویش را رهانیدی، فرزندان یعقوب و یوسف را. سِلاه خدایا، آبها تو را دیدند؛ آبها تو را دیدند و به تلاطم درآمدند؛ و ژرفناها به لرزه افتادند. ابرها آب ریختند و آسمانها غرّش کردند؛ و تیرهای تو به هر سو روان شدند! صدای رعدِ تو در گردباد بود، و آذرخشِ تو جهان را روشن ساخت؛ زمین لرزید و به جنبش درآمد. مسیر تو از میان دریا بود، و راهت از میان آبهای عظیم، ولی جای پایت دیده نمی‌شد. تو قوم خویش را چون گله رهبری کردی، به دست موسی و هارون.

خروج ۲:‏۱۱‏-۲۲

چون موسی بزرگ شد، روزی به دیدار برادران خویش رفت و بر کار طاقت‌فرسای ایشان نظر افکند. آنجا مردی مصری را دید که یکی از برادران عبرانی او را می‌زد. نگاهی به این سو و آن سو افکند و چون کسی را ندید، مرد مصری را کشت و او را زیر شنها پنهان کرد. روز بعد باز بیرون رفت و دو عبرانی را دید که با هم نزاع می‌کنند. از آن که مقصر بود پرسید: «چرا برادر خود را می‌زنی؟» آن مرد گفت: «چه کسی تو را بر ما حاکم و داور ساخته است؟ آیا می‌خواهی مرا نیز بکشی، همان‌گونه که آن مصری را کشتی؟» موسی ترسید و با خود اندیشید: «بی‌گمان کار من برملا شده است.» چون ماجرا به گوش فرعون رسید، بر آن شد که موسی را بکشد. ولی موسی از نزد فرعون گریخت و به سرزمین مِدیان رفته، کنار چاهی نشست. و اما کاهن مِدیان را هفت دختر بود. آن دختران آمدند تا از چاه آب برکِشند و آبشخورها را از آب پر کرده، گلۀ پدر را سیراب کنند. اما چوپانی چند آمدند و دختران را از آنجا راندند. موسی برخاست و ایشان را رهانیده، به گلۀ آنها آب داد. چون دختران به خانه بازگشتند، پدرشان رِعوئیل از آنها پرسید: «چگونه امروز به این زودی بازگشتید؟» دختران پاسخ دادند: «مردی مصری ما را از دست چوپانان رهانید. او حتی برای ما آب برکشید و گله را نیز آب داد.» پدر از دخترانش پرسید: «او کجاست؟ چرا آن مرد را ترک گفتید؟ دعوتش کنید تا چیزی بخورد.» موسی راضی شد و نزد آن مرد ماند، و او دخترش صِفّورَه را به موسی داد. صِفّورَه برای موسی پسری بزاد، و موسی او را جِرشوم نام نهاد، زیرا گفت: «در سرزمین بیگانه غریبم.»

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.