این قسمت از داستان ملاقات یوسف و برادرانش در مصر، کمی طولانی بهنظر میرسد. روایت عهدعتیق میتواند ژرفترین وقایع را در چند جملۀ مختصر به تصویر بکشد، اما در اینجا ما جزئیات بسیار زیادی را در مورد آنچه واقع شد، میبینیم.
این داستان کمی طولانیتر روایت شده، چون یوسف عجله نداشت. او در همان دم که آنها را دید، میدانست کِه هستند -و با او چه کرده بودند. او همچنین میدانست که چقدر دلتنگ و مشتاق دیدن برادرش بنیامین، پدرش یعقوب و تمام خانوادهاش است. اما این مسئلهای نیست که بهراحتی حلوفصل شود.
یوسف عجلهای نداشت، زیرا آشتیکردن به زمان زیادی نیاز دارد. هر زمان که چنین چیزی اتفاق بیفتد، نوعی معجزه اتفاق افتاده است، رویدادی از فیض. همچنین، سفری دراز و مشکل نیز است؛ یعنی عمل آهستۀ شفا و بازیابی اعتماد. همیشه این ترس وجود دارد که همهچیز از ابتدا شروع شود: اینکه بهمحض مساعدشدن شرایط، آنان که صدمه زدند، دوباره صدمه بزنند و آنان که سوءاستفاده کردند، دوباره سوءاستفاده کنند. بنابراین، یوسف آنان را در بوتۀ آزمایش گذاشت. یک بار دیگر، جوانترین پسر یعقوب که محبوب او بود زیر چتر محافظتی پدرش قرار ندارد. دیگر برادران او میتوانند بهراحتی و بدون دردسر به زندگی خود بازگردند، به شرطی که بنیامین را نزد یوسف بگذارند، او را به دست فراموشی سپرده، و دروغی برای یعقوب سر هم کنند.
آشتیکردن زمان میطلبد. در نتیجه، آنان که برای خدمت آشتی خوانده شدهاند، باید با دعا و مهربانی، مایل به صبرکردن برای آشکارشدن مسیر سفر و به انجامرسیدن معجزه باشند.
دعای امروز
ای خدای قادر مطلق،
باشد که با دعا و انضباطِ ایام روزه،
وارد راز رنجهای مسیح شویم،
و با پیروی از طریق او، شریک جلال او شویم؛
در نام خداوند ما عیسای مسیح.
مطالعهٔ کتاب مقدس
پیدایش ۴۴:۱-۱۷
آنگاه یوسف به پیشکار خانۀ خویش فرمان داده، گفت: «خورجینهای این مردمان را تا آنجا که بتوانند ببرند از آذوقه پر کن و نقد هر یک را در دهانۀ خورجینش بگذار. سپس جام من، یعنی جام نقره را، در دهانۀ خورجین کوچکترین بگذار، همراه با بهای غلهاش.» و پیشکار آنچه را که یوسف به او گفته بود، انجام داد. چون صبح هوا روشن شد، آن مردان را با الاغهایشان روانه کردند. ولی هنوز چندان از شهر دور نشده بودند که یوسف به پیشکار خانهاش گفت: «برخیز و در پی آن مردان برو و چون به آنان رسیدی، به ایشان بگو: ”چرا پاسخ نیکویی را با بدی دادید؟ آیا این جامی نیست که سرور من از آن مینوشد و با آن فال میگیرد؟ شما کار بدی کردهاید.“» چون پیشکار به آنان رسید، همین سخنان را به ایشان گفت. ولی آنان به او گفتند: «چرا سرور ما چنین میگوید؟ از بندگانت به دور باشد که چنین کاری کنند! ما حتی پولی را که در دهانه خورجینهایمان یافتیم، از سرزمین کنعان نزد تو بازآوردیم؛ پس چگونه ممکن است از خانۀ سرورت طلا یا نقره بدزدیم؟ هر کدام از بندگانت که جام نزد او یافت شود، بمیرد و بقیۀ ما نیز غلامان سرورمان خواهیم شد.» پیشکار گفت: «بسیار خوب، چنان شود که میگویید. نزد هر که یافت شود، او غلام من خواهد شد؛ بقیۀ شما بری خواهید بود.» پس هر یک از آنان بهشتاب خورجین خود را بر زمین پایین آوردند، و هر یک خورجین خود را گشودند. آنگاه او از خورجین برادر بزرگتر شروع به تفتیش کرد تا به کوچکترین رسید. و جام در خورجین بِنیامین یافت شد. آنگاه آنان جامههای خویش را دریدند و هر یک الاغ خود را بار کرده، به شهر بازگشتند. هنگامی که یهودا و برادرانش به خانۀ یوسف درآمدند، او هنوز آنجا بود. آنها در برابر او بر زمین افتادند. یوسف به آنان گفت: «این چه کاریست که کردید؟ آیا نمیدانید که مردی چون من میتواند با فالگیری به امور پی ببرد؟» یهودا پاسخ داد: «به سرورمان چه بگوییم، و چه جوابی بدهیم؟ چگونه بیگناهی خود را ثابت کنیم؟ خدا تقصیر بندگانت را دریافته است. اینک ما و آن که جام در دست او یافت شد، غلامان سرور خویش خواهیم بود.» ولی یوسف گفت: «از من به دور باشد که چنین کنم! فقط مردی که جام در دست او یافت شد غلام من خواهد بود. بقیۀ شما به سلامت نزد پدرتان بازگردید.»
مزمور ۵۰
یهوه، خدای خدایان، سخن میگوید و زمین را از محل طلوع آفتاب تا محل غروبش فرا میخواند. از صَهیون، که کمال زیبایی است، خدا تجلی میکند. خدای ما میآید و خاموش نخواهد ماند؛ آتش پیش رویش فرو میبلعد، و تندباد گرداگردش میخروشد. آسمان را در بالا فرا میخواند، و زمین را، تا بر قوم خود داوری کند: «سرسپردگان مرا نزد من گرد آورید آنان را که با من به قربانی عهد بستهاند.» آسمانها دادگری او را اعلام میکنند، زیرا خدا، خودْ داور است. سِلاه «ای قوم من بشنوید تا سخن گویم، و ای اسرائیل، تا بر ضد تو شهادت دهم. من خدا هستم، خدای تو. به سبب قربانیهایت نیست که توبیخَت میکنم، قربانیهای تمامسوز تو همواره در نظر من است. گوسالهای از خانۀ تو نمیگیرم و نه بزی از آغلت، زیرا تمامی حیوانات جنگل از آن منَند، و چارپایانی نیز که بر هزاران کوهند. همۀ پرندگان کوهستانها را میشناسم، و هر جُنبندۀ صحرا از آن من است. اگر گرسنه بودم، تو را خبر نمیدادم، چه، جهان و هرآنچه در آن است، از آن من است. آیا من گوشت گاوان را میخورم یا خون بُزان را مینوشم؟ قربانیهای تشکر به خدا تقدیم کن، و نذرهای خویش را به آن متعال ادا نما، و در روز تنگی مرا بخوان؛ من تو را بیرون خواهم کشید، و تو مرا جلال خواهی داد.» اما به شریر، خدا چنین میفرماید: «تو را چه که فرایض مرا بیان کنی و عهد مرا بر زبان رانی؟ چراکه از تأدیب من بیزاری و کلام مرا پشت گوش میاندازی. چون دزد را میبینی، به او روی خوش نشان میدهی، و با زناکاران همپیاله میشوی. دهان خویش به بدی میگشایی و زبانت را به فریب عادت دادهای. به سخن گفتن بر ضد برادرت مینشینی، و بر فرزند مادرت افترا میزنی. این کارها را کردی و من خاموشی گزیدم؛ پس پنداشتی که من نیز چون توام. اما حال تو را توبیخ خواهم کرد و تقصیراتت را در برابر دیدگانت خواهم گسترد. «ای فراموشکنندگان خدا، این را دریافت کنید، مبادا شما را بدرم و رهانندهای نباشد. آن که قربانیهای تشکر تقدیم میکند، مرا حرمت میدارد؛ آن که راه خویش میپاید، نجات خدا را به او نشان خواهم داد.»
عبرانیان ۲:۱-۹
پس بر ماست که به آنچه شنیدهایم با دقتِ هر چه بیشتر توجه کنیم، مبادا از آن منحرف شویم. زیرا اگر پیامی که به واسطۀ فرشتگان بیان شد الزامآور بود، آنگونه که هر سرپیچی و نافرمانی مجازاتی برحق مییافت، پس ما چه راه گریزی خواهیم داشت اگر چنین نجاتی عظیم را نادیده بگیریم؟ این نجات در آغاز به واسطۀ خداوند بیان شد و سپس توسط آنان که از او شنیدند بر ما ثابت گردید، در حالی که خدا نیز بر آن گواهی میداد، با آیات و عجایب و معجزات گوناگون، و عطایای روحالقدس، که آنها را بنا به خواست خود تقسیم میکرد. او جهان آینده را که از آن سخن میگوییم، زیر فرمان فرشتگان قرار نداد. امّا شخصی در جایی شهادت داده، گفته است: «انسان چیست که در اندیشهاش باشی، و بنیآدم، که به او روی نمایی؟ او را اندکی کمتر از فرشتگان ساختی، و تاج جلال و اکرام را بر سرش نهادی و همه چیز را زیر پاهای او نهادی.» خدا با قرار دادن همه چیز زیر فرمان او، چیزی باقی نگذاشت که مطیع وی نباشد. امّا در حال حاضر، هنوز نمیبینیم که همه چیز زیر فرمان او باشد. امّا عیسی را میبینیم که اندکزمانی پایینتر از فرشتگان قرار گرفت، ولی اکنون تاج جلال و اکرام بر سرش نهاده شده است، چرا که از رنج مرگ گذشت تا بر حسب فیض خدا برای همه طعم مرگ را بچشد.