نان روزانه

کلام امروز: مرقس ۱۴:‏۱-‏۱۱ | مطالعهٔ کتاب مقدس: مزمور ۷۱حزقیال ۱۰:‏۱-‏۱۹

این ماجرا، ماجرای یک زن و ظرفی از عطر، در هر چهار انجیل ثبت شده، اما با تأکیداتی متفاوت. برای مثال، در انجیل لوقا، گفته شده که این زنی است بدکاره. اما از انجیل مرقس چنین برداشت می‌شود که وی، بانویی با ارج و قُرب بوده، چرا که عطری که آورد، بسیار گرانبها بود. همچنین، نکات بیشتری در خصوص خودش و عملش بیان کرده، می‌فرماید: «آنچه در توان داشت، انجام داد.» ریختن روغن معطر بر سر میهمان به‌هنگام ضیافت شام، امری غیرعادی نبود. این یکی از رسوم میهمان‌نوازی بود. باید توجه داشت که کسی که این کار را انجام داد، یک «زن» بود. در رویداد قیام نیز، یک زن بود که اهمیت آن لحظات را دریافت. تدهین کردن به این شکل، یعنی بر روی سر، نشانه‌ای بود از شاهی، و مباحثات بعدی نیز در پیرامون این موضوع درگرفت که آیا عیسی پادشاه است یا نه. این زنِ ساکت، هیچ شکی در این زمینه نداشت.اما اهمیت اصلی کار او، در جای دیگری نهفته است. او عیسی را برای تدفین تدهین کرد. او آگاه بود که مرگ او برای رسالتش بنیادین است. وقتی عیسی به شاگردانش فرمود که باید بمیرد، پطرس لب به اعتراض گشود. اما این زن درک کرد که مرگ به معنی خاتمۀ کار عیسی نیست، بلکه «بخشی» از آن است.
از آنجا که پیکر عیسی را شتابان دفن کردند، فرصتی نبود که آن را تدهین کنند، و آنانی که یکشنبه صبح آمدند تا این کار را انجام دهند، با مواجهه با رستاخیز، موفق به این کار نشدند. این زن فرصتی را به دست آورد که دیگران از دست دادند. او مسیح بودن عیسی را تصدیق کرد و خبر خوش حیاتِ پیروزمند بر مرگ را اعلان نمود.

دعای امروز

ای خدای قادر مطلق،
تو ما را برای خودت سرشتی،
و دل ما ناآرام است تا آن هنگام که در تو آرامی بیابد:
محبت خود را در دل ما بریز و ما را به سوی خودت جذب کن،
و ما را به شهر آسمانی خود بیاور،
به آنجا که تو را رو در رو ببینیم؛
به‌واسطۀ عیسای مسیح، پسر تو و خداوندگار ما،
که با تو زنده است و سلطنت می‌کند،
در اتحاد با روح‌القدس،
یک خدا، اکنون و تا ابدالآباد.

مطالعهٔ کتاب مقدس

مرقس ۱۴:‏۱-‏۱۱

چون به بِیت‌فاجی و بِیت‌عَنْیا رسیدند که نزدیک اورشلیم در دامنۀ کوه زیتون بود، عیسی دو تن از شاگردان خود را فرستاد و به آنان فرمود: «به دهکده‌ای که پیش روی شماست، بروید. به محض ورود، کره الاغی را بسته خواهید یافت که تا کنون کسی بر آن سوار نشده است. آن را باز کنید و بیاورید. اگر کسی از شما پرسید: ”چرا چنین می‌کنید؟“ بگویید: ”خداوند بدان نیاز دارد و بی‌درنگ آن را به اینجا باز خواهد فرستاد.“‌» آن دو رفتند و بیرون، در کوچه‌ای کره الاغی یافتند که مقابل دری بسته شده بود. پس آن را باز کردند.در همان هنگام، بعضی از کسانی که آنجا ایستاده بودند پرسیدند: «چرا کره الاغ را باز می‌کنید؟» آن دو همان‌گونه که عیسی بدیشان فرموده بود، پاسخ دادند؛ پس گذاشتند بروند. آنگاه کره الاغ را نزد عیسی آورده، رداهای خود را بر آن افکندند، و عیسی سوار شد. بسیاری از مردم نیز رداهای خود را بر سر راه گستردند و عده‌ای نیز شاخه‌هایی را که در مزارع بریده بودند، در راه می‌گستردند. کسانی که پیشاپیش او می‌رفتند و آنان که از پس او می‌آمدند، فریاد‌کنان می‌گفتند:«هوشیعانا!»
«مبارک است آن که به نام خداوند می‌آید!»
«مبارک است پادشاهی پدر ما داوود که فرا می‌رسد!»
«هوشیعانا در عرش برین!»پس عیسی به اورشلیم درآمد و به معبد رفت. در آنجا همه چیز را ملاحظه کرد، امّا چون دیروقت بود همراه با آن دوازده تن به بِیت‌عَنْیا رفت.روز بعد، به هنگام خروج از بِیت‌عَنْیا، عیسی گرسنه شد. از دور درخت انجیری دید که برگ داشت؛ پس پیش رفت تا ببیند میوه دارد یا نه. چون نزدیک شد، جز برگ چیزی بر آن نیافت، زیرا هنوز فصل انجیر نبود. پس خطاب به درخت گفت: «مباد که دیگر هرگز کسی از تو میوه خورَد!» شاگردانش این را شنیدند.

مزمور ۷۱

در تو ای خداوند پناه جُسته‌ام؛هرگز مگذار سرافکنده شوم!
به عدالت خویش مرا برهان و خلاصی‌ام ده.گوش خود را به من مایل گردان و نجاتم بخش!
مرا صخرۀ پناه باش،که پیوسته بدان روی آورم.تو به نجات من حکم فرموده‌ای،
زیرا که صخره و قلعۀ من تویی.ای خدای من، مرا از دست شریران خلاصی ده،
و از چنگ مردمان ظالم و بی‌رحم برهان!زیرا تو، ای خداوندگار، امید من هستی،
و تو ای خداوند، اعتماد من، از روزگار جوانی.از بدو تولد، تکیه‌گاهم تو بوده‌ای؛
از شکم مادر، تو مرا به دنیا آوردی.ستایش من پیوسته معطوف به توست!
بسیاری را آیتی گشته‌ام،زیرا تو پناهگاه مستحکم منی.دهان من از ستایش تو آکنده است،
و از وصف کبریایی تو، تمامی روز.به وقت پیری دورَم میفکن،و چون قوّتم زایل شود، ترکم مکن!زیرا دشمنان بر ضد من سخن می‌گویند،
و آنان که در کمین جان مَنَند با هم مشورت می‌کنند.می‌گویند: «خدا ترکش کرده است؛پس تعقیبش کنید و گرفتارش سازید،زیرا رهاننده‌ای نیست!»
خدایا، از من دور مباش!ای خدای من به یاری‌ام بشتاب!مُدعیانِ جانم سرافکنده و نابود گردند،و آنان که در پی زیان منند
به رسوایی و بی‌آبرویی ملبس گردند!و اما من، پیوسته امیدوار خواهم بود،و تو را هر چه بیشتر خواهم ستود.
دهانم از عدالت تو خبر خواهد داد،و از نجات تو، تمامی روز،هرچند شمار آنها از دانش من فراتر است.
با اعمال پرقدرت خداوندگارْ یهوه خواهم آمدو عدالتِ تو را و بس اعلام خواهم کرد!
خدایا، تو مرا از روزگار جوانی تعلیم داده‌ای،و من تا هم‌اکنون شگفتیهای تو را اعلام می‌دارم.
پس خدایا تا به وقت پیری و سپیدمویی نیز ترکم مکن،تا آنگاه که نسل بعد را از بازوی تو خبر دهم،و آیندگان را از توانایی تو.
عدالت تو، خدایا، تا به عرشِ برین می‌رسد،ای که کارهای عظیم کرده‌ای!خدایا، کیست مانند تو؟
تو که مرا از تنگیها و بلاهای بسیار گذراندی،دیگر بار، جانم را احیا خواهی کرد؛آری، دیگر بار مرااز اعماق زمین بر خواهی آورد.
بزرگی مرا افزون خواهی کردو بار دیگر تسلی‌ام خواهی داد.من هم تو را به آوای چنگ خواهم ستود،به سبب امانت تو،
ای خدای من!با نوای بربط در ستایش تو خواهم سرایید،ای قدوس اسرائیل!آنگاه که در ستایش تو بسرایم،لبهایم بانگ شادی سر خواهد داد،
جان من نیز، که آن را فدیه داده‌ای.زبانم نیز تمامی روز،ذکر عدالت تو را خواهد گفت؛
زیرا آنان که در پی زیان من بودند،سرافکنده و شرمسار گردیده‌اند!

حزقیال ۱۰:‏۱-‏۱۹

آنگاه نگریستم، و اینک بر فَلَکی که بر فراز سر کروبیان بود، چیزی شبیه تختی از یاقوت کبود پدیدار شد. و خداوند آن مرد کتان‌پوش را خطاب کرده، گفت: «به میان چرخهایی که زیر کروبیان است، داخل شو و دستهایت را از اخگرهای آتشی که در میان کروبیان است پر کن و آنها را بر شهر بپاش.» و او در برابر دیدگانم داخل شد. و اما کروبیان در جانب جنوبی معبد ایستاده بودند که آن مرد داخل شد، و ابر صحن درونی را پر ساخت. آنگاه جلال خداوند از فراز کروبیان برخاسته، به آستانۀ خانه برآمد و خانه از ابر پر شد و صحن از فروغِ جلالِ خداوند آکنده گشت. صدای بالهای کروبیان که چونان صدای سخن گفتن خدای قادرمطلق بود، تا صحن بیرونی به گوش می‌رسید.
هنگامی که خداوند مرد کتان‌پوش را امر کرده، فرمود که، «از میان چرخها، یعنی از میان کروبیان آتشی برگیر،» وی داخل شد و کنار چرخی بایستاد. آنگاه آن کروبی، دست خود را از میان کروبیان به آتشی که در میان کروبیان بود، دراز کرد و قدری برگرفت و بر دستان مرد کتان‌پوش نهاد. و او آن را گرفت و بیرون رفت. چنین می‌نمود که کروبیان در زیر بالهایشان چیزی به شکل دست آدمی داشتند.
آنگاه نگریستم، و اینک چهار چرخ در کنار کروبیان بود، یعنی یک چرخ در کنار هر یک از آنها؛ و نِمودِ چرخها مانند زِبَرجَدِ درخشان بود. و اما ظاهر آنها چنین بود که همانند یکدیگر بودند، چنانکه گویی چرخی در میان چرخ دیگر بود. و چون حرکت می‌کردند، به هر چهار سو می‌رفتند بی‌آنکه در حین رفتن، به جانبی روی بگردانند؛ و به هر سو که چرخ پیشین روی می‌نهاد، بقیه نیز از پی‌اش می‌رفتند، بی‌آنکه در حین رفتن، به جانبی روی بگردانند. تمامی پیکر آنها، از جمله پشت و دست و بال کروبیان و نیز چرخها، یعنی چرخهایی که به آن چهار تعلق داشت، از هر طرف آکنده از چشم بود. و به گوش خود شنیدم که آن چرخها را ’چرخهای گردان‘ می‌خواندند. هر یک از کروبیان را چهار صورت بود: صورت نخستین صورت کروبی بود، صورت دوّمین صورت انسان، صورت سوّمین صورت شیر، و صورت چهارمین، صورت عقاب.
آنگاه کروبیان صعود کردند. آنها همان موجودات زنده بودند که بر کنار نهر کِبار دیده بودم. هرگاه کروبیان حرکت می‌کردند، چرخها نیز در کنارشان حرکت می‌کردند، و هرگاه بال برمی‌افراشتند تا از زمین صعود کنند، چرخها از کنارشان جدا نمی‌شدند. هرگاه بازمی‌ایستادند، چرخها نیز بازمی‌ایستادند، و هرگاه صعود می‌کردند، چرخها نیز با آنها صعود می‌کردند، زیرا روحِ موجوداتِ زنده در چرخها بود.
سپس جلال خداوند از بالای آستانۀ خانه بیرون رفت و بر فراز کروبیان ایستاد. و کروبیان در برابر دیدگانم بال برافراشتند و از زمین صعود کردند و همچنان که چرخها را در کنار خود داشتند، بیرون رفتند. آنها نزد دهنۀ دروازۀ شرقی خانۀ خداوند ایستادند و جلال خدای اسرائیل بر فراز ایشان بود.

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.