در دعای مخصوص عشاء ربانی گفته میشود: «در آن شب، پیش از آنکه بمیرد، با یارانش شام خورد». حقیقت البته این است که وقتی عیسی بر سر سفره نشست، تمام کسانی که همراهش بودند، یار او به شمار نمیآمدند. مرقس دائماً در مورد خطر، خشم و خصومت یادآوری میکند. عیسی قبلاً به منظور تدفینش تدهین شده بود. وقتی به این مرحله از انجیل میرسیم، شروع میکنیم به تفکر دربارۀ مرگش. تدارک دقیق برای برگزاری عید پسخ، توجه ما را به این واقعیت جلب میکند که عیسی و پیروانش میدانستند که تحت نظر هستند. ماجرای دنبال کردن مردی با کوزۀ آب شگردی بود برای پیدا کردن راه به خانهای امن.
سپس، بر سر سفره، نبوت مربوط به خیانت را میشنویم، و این خائن کسی نیست جز «یکی از شما که با من غذا میخورد». ما باید علائمی را که مرقس میفرستد، یک به یک برچینیم، اینکه میگوید: عیسی مورد مخالفت و نفرت قرار داشت و اینکه به او خیانت خواهد شد. مرقس انجیل را در همان آیۀ اول، با گفتن این حقیقت آغاز میکند که این شخص، مسیح است، پسر خدا. اکنون پی میبریم که وقتی خدا در میان ما زندگی میکند، قادر نیستیم حضورش را تحمل کنیم و او را به قتل میرسانیم.
حتی مراسم عشاء ربانی، وقتی در این شام شرکت میکنیم و اتحاد خود را با مسیح و با یکدیگر جشن میگیریم، خطر خیانت را یادآوری میکند و به ما میگوید که این بدنْ پاره شد و این خونْ ریخته شد. این شام همان جایی است که مشارکت آغاز میگردد. کل اتحاد ما در اینجا شروع میشود. لازم است به یاد داشته باشیم که اتحاد را باید از طریق نبرد و پیکاری سخت، از میانۀ خیانت و نفرت و خشونت به دست آورد. عشاء ربانی آسان به دست نیامده است.
دعای امروز
ای خدای فیّاض،
تو ما را به پُری حیات فرا میخوانی:
ما را از بیایمانی رهایی ده،
و نگرانیها و اضطرابهای ما را دور ساز،
بهواسطۀ محبت رهاییبخش عیسای مسیح، خداوندگار ما.
مطالعهٔ کتاب مقدس
مرقس ۱۴:۱۲-۲۵
در نخستین روز عید فَطیر که برۀ پِسَخ را قربانی میکنند، شاگردان عیسی از او پرسیدند: «کجا میخواهی برویم و برایت تدارک ببینیم تا شام پِسَخ را بخوری؟» او دو تن از شاگردان خود را فرستاد و به آنها گفت: «به شهر بروید؛ در آنجا مردی با کوزهای آب به شما برمیخورد. از پی او بروید. هر جا که وارد شد، به صاحب آن خانه بگویید، ”استاد میگوید، میهمانخانۀ من کجاست تا شام پِسَخ را با شاگردانم بخورم؟“ و او بالاخانهای بزرگ و مفروش و آماده به شما نشان خواهد داد. در آنجا برای ما تدارک ببینید.» آنگاه شاگردان به شهر رفته، همه چیز را همانگونه که به ایشان گفته بود یافتند و پِسَخ را تدارک دیدند.
چون شب فرا رسید، عیسی با دوازده شاگرد خود به آنجا رفت. هنگامی که بر سفره نشسته، غذا میخوردند، عیسی گفت: «آمین، به شما میگویم که یکی از شما که با من غذا میخورَد مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.» آنها غمگین شدند و یکی پس از دیگری از او پرسیدند: «من که آن کس نیستم؟» عیسی گفت: «یکی از شما دوازده تن است، همان که نان خود را با من در کاسه فرو میبَرَد. پسر انسان همانگونه که دربارۀ او نوشته شده، خواهد رفت، امّا وای بر آن کس که پسر انسان را تسلیم دشمن میکند. بهتر آن میبود که هرگز زاده نمیشد.»
هنوز مشغول خوردن بودند که عیسی نان را برگرفت و پس از شکرگزاری، پاره کرد و به شاگردان داد و فرمود: «بگیرید، این است بدن من.» سپس جام را برگرفت و پس از شکرگزاری، به آنها داد و همه از آن نوشیدند. و بدیشان گفت: «این است خون من برای عهد [جدید] که بهخاطر بسیاری ریخته میشود. آمین، به شما میگویم که از محصول مو دیگر نخواهم نوشید تا روزی که آن را در پادشاهی خدا، تازه بنوشم.»
مزمور ۷۳
به درستی که خدا برای اسرائیل نیکوست؛
برای آنان که پاکدلند.
و اما من، چیزی نمانده بود پاهایم بلغزد؛
نزدیک بود قدمهایم از راه به در رود!
زیرا بر فخرفروشان حسد بردم،
آنگاه که رفاه شریران را دیدم.
زیرا آنان را تا به مرگ دردی نیست؛
و تن ایشان سالم است.
همچون دیگران در زحمت نیستند،
و به بلاهای آدمیان گرفتار نمیآیند!
از این رو، گردنبند کِبر بر گردنشان است،
و تنپوشِ خشونت بر تنشان.
چشمانشان از فربهی به در آمده است
و خیالات دل ایشان را حد و مرزی نیست.
تمسخر میکنند و بدخواهانه سخن میگویند،
و متکبرانه، ظلم را بر زبان میرانند.
دهانشان را بر ضد آسمان میگشایند،
و زبانشان بر زمین جولان میدهد.
از این رو قوم او به آنها روی میآورند
و مشتاقانه هر سخن آنها را میپذیرند.
و میگویند: «خدا چگونه بداند؟
آیا آن متعال علم دارد؟»
آری، شریران چنیناند؛
همواره آسودهخیالند و دولتشان رو به فزونی است!
بیگمان من به عبث دل خود را پاک نگاه داشتهام؛
و دستانم را به بیگناهی شستهام!
همۀ روز مبتلا بودهام؛
و هر بامداد توبیخ گشتهام!
اگر میگفتم: «چنین سخن خواهم گفت،»
به نسل حاضر از فرزندان تو خیانت میورزیدم.
چون اندیشیدم که این را بفهمم،
بر من بس دشوار آمد،
تا آنکه به قُدس خدا داخل شدم؛
آنگاه سرانجامِ ایشان را دریافتم.
براستی که ایشان را در جاهای لغزنده قرار میدهی؛
و به تباهیشان فرو میافکنی.
چه به ناگاه هلاک گشتهاند!
و از وحشت، به تمامی نیست گردیدهاند!
همچون رؤیای شب، آنگاه که آدمی چشم گشاید،
آن هنگام که تو برخیزی، خداوندگارا،
ایشان را چون اوهام، ناچیز خواهی شمرد.
آنگاه که جانم تلخ گشته بود
و دلم ریش بود،
وحشی بودم و جاهل
و در پیشگاهت مانند حیوانی بیشعور بودم.
من پیوسته با توام،
و تو دست راستم را میگیری.
تو با مشورتِ خویش هدایتم میکنی،
و پس از آن به جلالم میرسانی.
در آسمان جز تو کِه را دارم؟
و بر زمین، هیچ چیز را جز تو نمیخواهم.
تن و دل من ممکن است زائل شود،
اما خداست صخرۀ دلم و نصیبم، تا ابد.
زیرا براستی آنان که از تو دورند، هلاک خواهند شد؛
و آنان را که به تو خیانت میورزند، نابود خواهی کرد.
اما مرا نیکوست که به خدا نزدیک باشم.
خداوندگارْ یهوه را پناهگاه خود ساختهام
تا همۀ کارهای تو را بازگویم
حزقیال ۱۱:۱۴ تا آخر
کلام خداوند بر من نازل شده، گفت: «ای پسر انسان، برادرانت و خویشانت، آنان که با تو در تبعیدند، و همۀ خاندان اسرائیل، جملگی کسانی هستند که ساکنان اورشلیم بدیشان میگویند: ”از خداوند دور شوید؛ زیرا این زمین به ما به ملکیت بخشیده شده است.“ پس بگو، ”خداوندگارْ یهوه چنین میفرماید: اگرچه آنان را به میان قومها به جاهای دور فرستادم و در میان ممالک پراکنده ساختم، با این حال، در ممالکی که به آنها رفتند برای مدتی برایشان همچون قُدسی بودم.“ پس بگو، ”خداوندگارْ یهوه میفرماید: من شما را از میان قومها جمع خواهم کرد و از ممالکی که در آنها پراکنده شدهاید، گِرد خواهم آورد و سرزمین اسرائیل را به شما خواهم بخشید.“
«چون ایشان بدانجا آیند، تمامی چیزهای مکروه و قبیح آن را از میانش خواهند زدود. من ایشان را یک دل خواهم بخشید، و روحی تازه در اندرونشان خواهم نهاد. دل سنگی را از پیکرشان به در خواهم آورد و دل گوشتین بدیشان خواهم بخشید، تا در فرایض من سلوک کنند و قوانین مرا نگاه داشته، آنها را به جا آورند. آنگاه قوم من خواهند بود، و من خدای ایشان خواهم بود. اما آنان که دلشان از پی چیزهای مکروه و قبیحشان میرود، خداوندگارْ یهوه میفرماید که من کردار ایشان را بر سر خودشان خواهم آورد.»
آنگاه کروبیان بال برافراشتند و چرخها در کنار ایشان بود و جلال خدای اسرائیل بر فرازشان. و جلال خداوند از میان شهر برخاست و بر کوهی که در جانب شرقی شهر بود، ایستاد. آنگاه روح مرا برگرفت و در عالم رؤیا به روح خدا، به کَلدِه نزد اسیران برد. آنگاه رؤیایی که دیده بودم، از من رَخت بست. پس هرآنچه را که خداوند به من نشان داده بود، به اسیران بازگفتم.