نان روزانه

کلام امروز: متی ۲۷‏:‏۱۱‏-‏۲۶ | مطالعهٔ کتاب مقدس: مزمور۱۲۳مزمور۱۲۴پیدایش ۱۸‏:‏۱‏-‏۱۵

این فریادی وحشتناک است؛ فریادی نه فقط از سوی یک جمعیت، بلکه -بر اساس اشارات ضمنی متی- از تمامی قوم یهود! فریادی که طنینی چند صد ساله دارد. با نگاهی به گذشته، متوجه می‌شویم که همین فریاد باعث شد مسیحیان انگلستان، روسیه و دیگر نواحی اروپا در قرون وسطی، افکار وحشتناک ضدیهودی پیدا کنند. ما تقریباً ۲۰۰۰ سال بعد از آن واقعه، متوجه می‌شویم آن فریاد در شکل‌گیری تفکری که باعث شرارت‌های هولوکاست شد، نقش داشت.البته متی به هیچ شکل نمی‌توانست چگونگی سوءاستفاده‌های شرورانه از روایتش را پیش‌بینی کند. با وجود این، باید بپرسیم که او چرا این را در انجیل خود ذکر کرده است.

شاید او چیزی را گزارش کرد که به نظرش یک حقیقت تاریخی بود: اینکه آن فریادِ خودویرانگر حقیقتاً در آن صبح تاریک و غمناک در اورشلیم بلند شده بود. شاید او، به دلایل سیاسی، الهیاتی یا فرهنگی می‌خواست نشان دهد که قوم یهود مسئول به صلیب کشیده شدن عیسی بود، در حالی که رومیان از نظر اخلاقی در این ماجرای شوم بی‌گناه بودند. شاید هنگام نوشتن این انجیل، روابط بین یهودیان و مسیحیان پرتنش بود و متی می‌خواست میان کلیساهای نوپا و همسایگانِ (احتمالاً متخاصم) یهودی‌شان نوعی حائل ایجاد کند.

زمانی که قرائت امروز را می‌خوانید، لطفاً برای دل و ذهن خود دعا کنید تا از تعصبات آزاد باشند. سپس به این فکر کنید که چه کاری می‌توانید انجام دهید تا کلیشه‌ها دیگر هرگز نتوانند جهان را آلوده کنند.

دعای امروز

ای خدای خالق ما،
که در آغاز، دستور دادی تا نور بر تاریکی بدرخشد:
دعا می‌کنیم تا نور انجیل شکوهمند مسیح
تاریکی جهل و بی‌ایمانی را باطل سازد،
بر قلب‌های قوم خویش بتاب،
و دانش شکوه خویش را در چهرهٔ خداوند ما و پسرت عیسای مسیح آشکار بگردان،
او که زنده است و با تو حکومت می‌کند،
در اتحاد با روح‌القدس،
یک خدا، حال تا ابدالآباد.

مطالعهٔ کتاب مقدس

متی ۲۷‏:‏۱۱‏-‏۲۶

سران کاهنان سکه‌ها را از زمین جمع کرده، گفتند: «ریختن این سکه‌ها در خزانۀ معبد جایز نیست، زیرا خونبهاست.» امّا عیسی در حضور والی ایستاد. والی از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودی؟» عیسی پاسخ داد: «تو می‌گویی!» امّا هنگامی که سران کاهنان و مشایخ اتهاماتی بر او وارد کردند، هیچ پاسخ نگفت. پس پیلاتُس از او پرسید: «نمی‌شنوی چقدر چیزها علیه تو شهادت می‌دهند؟» امّا عیسی حتی به یک اتهام هم پاسخ نداد، آن‌گونه که والی بسیار متعجب شد. والی را رسم بر این بود که هنگام عید یک زندانی را به انتخاب مردم آزاد سازد. در آن زمان زندانی معروفی به نام باراباس در حبس بود. پس هنگامی که مردم گرد آمدند، پیلاتُس از آنها پرسید: «چه کسی را می‌خواهید برایتان آزاد کنم، باراباس را یا عیسای معروف به مسیح را؟» این را از آن رو گفت که می‌دانست عیسی را از حسد به او تسلیم کرده‌اند. هنگامی که پیلاتُس بر مسند داوری نشسته بود، همسرش پیغامی برای او فرستاد، بدین مضمون که: «تو را با این مرد بی‌گناه کاری نباشد، زیرا امروز خوابی دربارۀ او دیدم که مرا بسیار رنج داد.» امّا سران کاهنان و مشایخ، قوم را ترغیب کردند تا آزادی باراباس و مرگ عیسی را بخواهند. پس چون والی پرسید: «کدام‌یک از این دو را برایتان آزاد کنم؟» پاسخ دادند: «باراباس را.» پیلاتُس پرسید: «پس با عیسای معروف به مسیح چه کنم؟» همگی گفتند: «بر صلیبش کن!» پیلاتُس پرسید: «چرا؟ چه بدی کرده است؟» امّا آنها بلندتر فریاد برآوردند: «بر صلیبش کن!» چون پیلاتُس دید که کوشش بیهوده است و حتی بیم شورش می‌رود، آب خواست و دستهای خود را در برابر مردم شست و گفت: «من از خون این مرد بَری هستم. خود دانید!» مردم همه در پاسخ گفتند: «خون او بر گردن ما و فرزندان ما باد!» آنگاه پیلاتُس، باراباس را برایشان آزاد کرد و عیسی را تازیانه زده، سپرد تا بر صلیبش کِشند.

مزمور۱۲۳

به سوی تو چشمان خود را برمی‌افرازم، به سوی تو که در آسمانها بر تخت نشسته‌ای! همچون چشم دوختن غلامان به دست سرور خویش، و چشم دوختن کنیزان به دست بانوی خود، چشمان ما نیز بر یهوه، خدای ما دوخته شده است، تا ما را فیض ببخشاید. ما را فیض ببخشا، ای خداوند، ما را فیض ببخشا. زیرا تحقیرِ بسیار بر ما رفته است! جان ما بس سیر شده است از تمسخرِ آسودگان و تحقیر متکبران!

مزمور۱۲۴

اگر خداوند با ما نمی‌بود - بگذار اسرائیل بگوید - اگر خداوند با ما نمی‌بود، آنگاه که آدمیان بر ما حمله آوردند، و هنگامی که خشمشان بر ما افروخته شد، ما را زنده فرو می‌بلعیدند. آنگاه سیل ما را در کام می‌کشید، و آبها از سَرِ ما می‌گذشت؛ آری، آبهای خروشان ما را غرق می‌کرد! متبارک باد خداوند که ما را طعمۀ دندانهای ایشان نساخت. همچون پرنده‌ای جان ما از دام صیاد رهایی یافت! دام پاره شد و ما رَستیم. یاری ما در نام خداوند است که آسمان و زمین را آفرید!

پیدایش ۱۸‏:‏۱‏-‏۱۵

روزی خداوند در بلوطستان مَمری بر ابراهیم ظاهر شد، آنگاه که او در گرمای روز به دَرِ خیمۀ خویش نشسته بود. ابراهیم سر بلند کرد و دید که اینک سه مرد مقابل او ایستاده‌اند. چون آنان را دید، از دَرِ خیمه به پیشواز ایشان شتافت، و روی بر زمین نهاد، و گفت: «سرورم، اگر بر من نظر لطف داری، از نزد بندۀ خود مگذر. و لقمه نانی بیاورم تا بخورید و نیرو بگیرید و پس از آن رهسپار شوید، چراکه شما را بر بندۀ خود گذر افتاده است.» پاسخ دادند: «آنچه گفتی بکن.» پس ابراهیم به خیمه نزد سارا شتافت و گفت: «بشتاب! سه پیمانه آرد مرغوب برگرفته، خمیر کن و گِرده‌نانها بپز.» آنگاه به سوی رمه دوید و گوساله‌ای جوان و خوب برگزید و آن را به غلامی سپرد تا زود آماده کند. سپس خامه و شیر و گوساله‌ای را که آماده کرده بود، آورد و پیش روی ایشان نهاد. و خود زیر درخت نزد ایشان ایستاد تا خوردند. به وی گفتند: «همسرت سارا کجاست؟» گفت: «در خیمه است.» آنگاه یکی از آنها گفت: «به‌یقین، سال بعد، همین وقت نزد تو باز خواهم گشت، و همسرت سارا را پسری خواهد بود.» و سارا به در خیمه که پشت سر او بود، می‌شنید. ابراهیم و سارا پیر و سالخورده بودند، و عادت زنان از سارا منقطع شده بود. پس سارا در دل خود خندید و گفت: «آیا پس از آنکه فرسوده‌گشته‌ام و سرورم نیز پیر شده است، مرا لذت خواهد بود؟» آنگاه خداوند به ابراهیم گفت: «سارا چرا خندید و گفت: ”آیا اکنون که پیر شده‌ام، براستی فرزندی خواهم زاد؟“ آیا هیچ کاری هست که برای خداوند دشوار باشد؟ در موعد مقرر، سال بعد، همین وقت نزد تو باز خواهم گشت و سارا را پسری خواهد بود.» اما سارا انکار کرد و گفت: «نخندیدم،» زیرا ترسیده بود. اما او گفت: «نه، بلکه خندیدی.»

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.