هِرودوت، تاریخنگار یونانی، در توصیف یک رسم مصری گفته که در ضیافتهای بزرگ، خدمتکاری تابوتی میآورد که محتوای آن، مجسمهای چوبی بود که تا حد امکان، شبیه یک شخص مُرده نقاشی شده بود. این مجسمه به یکایک میهمانان نشان داده میشد تا یادآور میرایی و فانی بودنشان باشد. همینطور به ایشان گفته میشد: «به اینجا خیره شوید، بنوشید و شاد باشید؛ زیرا وقتی بمیرید، اینچنین خواهید بود.». مرگ بهعنوان انتهای زندگی، تبدیل به دعوتی میشد به زندگی کردن برای لذتجویی، دعوتی به تسلیم شدن به خواستههای نفْس.
اشعیا بهتلخی گریست و اشک ریخت، چرا که هممیهنانش نگرشی مشابه با مصریان نشان دادند و فقط برای لحظۀ حال زندگی کردند. چارچوب تاریخی این وحی، احتمالاً رهایی شگفتانگیز اورشلیم، این «شهر پر غوغا»، در جریان حملهای از سوی لشکر آشور، در دورۀ سلطنت سناخِریب، به سال ۷۰۱ پیش از میلاد میباشد. مردمان اورشلیم وقتی تحت محاصره قرار داشتند، بهجای زاری و ماتم، جشن گرفته، میگفتند: «بیایید بخوریم و بنوشیم، زیرا فردا میمیریم.». وقتی هم که رهایی یافتند، باز شادی کردند، اما افتخار این رهایی را به خدا نسبت ندادند. این امر حکایت از این دارد که بیاعتنایی ایشان به خداوند، نشان میداد که عدل و انصاف و رحمتی که خداوند از ایشان مطالبه میکرد، هیچ اهمیتی برایشان نداشت.
زندگی کردن برای امروز و فقط امروز، گاه توصیۀ خردمندانهای به نظر میرسد. اما وقتی عیسی فرمود که «نگران فردا مباشید» (متی ۶:۳۴)، در واقع پیروان خود را فرا میخواند تا برای روز بعد به خدا متکی باشند، نه اینکه فقط برای لحظۀ حاضر زندگی کنند.