نان روزانه

کلام امروز: عبرانیان ۱۱:‏۱۷‏-۳۱ | مطالعهٔ کتاب مقدس: مزمور ۷۳مزمور ۱۲۱خروج ۸:‏۱‏-۱۹

ایام روزه

هفتهٔ مصائب

امروز ما دلایل بیشتری برای دوست داشتن و احترام گذاشتن به قهرمانانی داریم که فهرست نام‌هاشان را در نامه به عبرانیان می‌یابیم. اما موضوع محوری، خودِ ایمان است. ایمان به آنچه که نمی‌توانیم ببینیم، در موقعیت‌های قابل تشخیص به‌شکلی زنده توصیف شده است: مرگ مردی کهنسال در بستر که پسرانش برای شنیدن آخرین سخنان گران‌بهایش گرد آمده‌اند، پنهان کردن نوزادی از چشم کسانی که می‌خواهند به او آسیب بزنند، برنامه‌ریزی برای مراسم تدفین معلمی سال‌خورده که در جوانی‌اش رؤیابین بود، فرو‌ریختن دیوارها و راه گشودن از میان دریا. این فهرست، شخصیت پیچیدهٔ راحاب را نیز شامل می‌شود که داستانش در کتاب یوشع آمده است. داستان زنی که در آتش جنگ، شهامت به خرج داد و بنا به ضرورت، برای یاری قوم خدا نقش جاسوس را بر عهده گرفت.

بر اساس این نامه، شاید مفهوم ایمان، یقینی اسرارآمیز به آنچه بدان امید داریم باشد و نیز تأکید بر زیستن با این احساس که نباید بترسیم. همچون موسی نباید در زندگی از خشم شخصی صاحب قدرت بترسیم، و مانند راحاب می‌توانیم بیاموزیم که با حفظ آرامش در تصمیم‌گیری‌ها، به موقعیت‌های پیچیده و ترسناک واکنش نشان دهیم.

این خلاصه‌ها و اشاره به نام‌ها در نامه به عبرانیان، مختصر و ساده به‌نظر می‌آیند، اما هر یک، همچون زندگی هر یک از میلیون‌ها انسانی که طی قرن‌ها این نامه را خوانده‌اند، گستره‌ای سرشار و در هم تنیده از خانواده، سیاست، ایمان و اجتماع را دربَر می‌گیرد و آنها را بیش از آنچه فکر می‌کنیم به ما نزدیک می‌سازد.

دعای امروز

خدایا! ای مهربان‌ترین!
که با مرگ و رستاخیز پسرت عیسای مسیح
جهان را نجات دادی و آزاد کردی؛
عطا کن که با ایمان به او که بر صلیب رنج کشید
در قدرت پیروزی او جشن پیروزی بگیریم،
در پسرت و خداوند ما عیسای مسیح،
او که زنده است و با تو پادشاهی می‌کند،
در اتحاد با روح‌القدس،
خدای واحد، از حال تا ابدالآباد.

مطالعهٔ کتاب مقدس

عبرانیان ۱۱:‏۱۷‏-۳۱

به ایمان بود که ابراهیم هنگامی که آزموده شد، اسحاق را به عنوان قربانی تقدیم کرد؛ و او که وعده‌ها را پذیرفته بود حاضر شد پسر یگانۀ خود را قربانی کند، همان را که درباره‌اش گفته شده بود: «نسل تو از اسحاق خوانده خواهد شد.» ابراهیم چنین اندیشید که خدا قادر است حتی مردگان را زنده کند، و می‌توان گفت که به نوعی اسحاق را از مرگ بازیافت. به ایمان بود که اسحاق، یعقوب و عیسو را در خصوص امور آینده برکت داد. به ایمان بود که یعقوب به هنگام مرگ، هر یک از پسران یوسف را برکت داد و در حالی که بر سر عصای خود تکیه زده بود، سَجده کرد. به ایمان بود که یوسف چون به پایان عمر خود نزدیک شد، از خروج بنی‌اسرائیل سخن گفت و دربارۀ استخوانهای خود دستورهایی داد. به ایمان بود که والدین موسی او را پس از تولّد به مدت سه ماه پنهان کردند، زیرا دیدند کودکی است بی‌نظیر؛ و از حکم پادشاه نهراسیدند. به ایمان بود که موسی هنگامی که بزرگ شد، نخواست پسر دختر فرعون خوانده شود. او آزار دیدن با قوم خدا را بر لذتِ زودگذرِ گناه ترجیح داد. و رسوایی به‌خاطر مسیح را باارزشتر از گنجهای مصر شمرد، زیرا از پیش به پاداش چشم دوخته بود. به ایمان بود که او بی‌آنکه از خشم پادشاه بهراسد مصر را ترک گفت، زیرا آن نادیدنی را همواره در برابر چشمان خود داشت. به ایمان بود که او پِسَخ و پاشیدن خون را به جا آورد تا هلاک‌کنندۀ نخست‌زادگان، بر نخست‌زادگان اسرائیل دست دراز نکند. به ایمان بود که قوم از میان دریای سرخ همچون زمینی خشک گذشتند؛ امّا چون مصریان کوشیدند همان کار را انجام دهند، غرق شدند. به ایمان بود که دیوارهای اَریحا پس از اینکه قوم هفت روز دور آن گشتند، فرو ریخت. به ایمان بود که راحابِ فاحشه همراه با نامطیعان کشته نشد، زیرا جاسوسان را به‌سلامت پذیرا گردید.

مزمور ۷۳

به درستی که خدا برای اسرائیل نیکوست؛ برای آنان که پاکدلند. و اما من، چیزی نمانده بود پاهایم بلغزد؛ نزدیک بود قدمهایم از راه به در رود! زیرا بر فخرفروشان حسد بردم، آنگاه که رفاه شریران را دیدم. زیرا آنان را تا به مرگ دردی نیست؛ و تن ایشان سالم است. همچون دیگران در زحمت نیستند، و به بلاهای آدمیان گرفتار نمی‌آیند! از این رو، گردنبند کِبر بر گردنشان است، و تن‌پوشِ خشونت بر تنشان. چشمانشان از فربهی به در آمده است و خیالات دل ایشان را حد و مرزی نیست. تمسخر می‌کنند و بدخواهانه سخن می‌گویند، و متکبرانه، ظلم را بر زبان می‌رانند. دهانشان را بر ضد آسمان می‌گشایند، و زبانشان بر زمین جولان می‌دهد. از این رو قوم او به آنها روی می‌آورند و مشتاقانه هر سخن آنها را می‌پذیرند. و می‌گویند: «خدا چگونه بداند؟ آیا آن متعال علم دارد؟» آری، شریران چنین‌اند؛ همواره آسوده‌خیالند و دولتشان رو به فزونی است! بی‌گمان من به عبث دل خود را پاک نگاه داشته‌ام؛ و دستانم را به بی‌گناهی شسته‌ام! همۀ روز مبتلا بوده‌ام؛ و هر بامداد توبیخ گشته‌ام! اگر می‌گفتم: «‌چنین سخن خواهم گفت،» به نسل حاضر از فرزندان تو خیانت می‌ورزیدم. چون اندیشیدم که این را بفهمم، بر من بس دشوار آمد، تا آنکه به قُدس خدا داخل شدم؛ آنگاه سرانجامِ ایشان را دریافتم. براستی که ایشان را در جاهای لغزنده قرار می‌دهی؛ و به تباهیشان فرو می‌افکنی. چه به ناگاه هلاک گشته‌اند! و از وحشت، به تمامی نیست گردیده‌اند! همچون رؤیای شب، آنگاه که آدمی چشم گشاید، آن هنگام که تو برخیزی، خداوندگارا، ایشان را چون اوهام، ناچیز خواهی شمرد. آنگاه که جانم تلخ گشته بود و دلم ریش بود، وحشی بودم و جاهل و در پیشگاهت مانند حیوانی بی‌شعور بودم. [اما حال دریافته‌ام که] من پیوسته با توام، و تو دست راستم را می‌گیری. تو با مشورتِ خویش هدایتم می‌کنی، و پس از آن به جلالم می‌رسانی. در آسمان جز تو کِه را دارم؟ و بر زمین، هیچ چیز را جز تو نمی‌خواهم. تن و دل من ممکن است زائل شود، اما خداست صخرۀ دلم و نصیبم، تا ابد. زیرا براستی آنان که از تو دورند، هلاک خواهند شد؛ و آنان را که به تو خیانت می‌ورزند، نابود خواهی کرد. اما مرا نیکوست که به خدا نزدیک باشم. خداوندگارْ یهوه را پناهگاه خود ساخته‌ام تا همۀ کارهای تو را بازگویم.

مزمور ۱۲۱

چشمان خود را به سوی کوهها برمی‌افرازم؛ یاریِ من از کجا می‌رسد؟ یاری من از سوی خداوند است که آسمان و زمین را آفرید. او نخواهد گذاشت پای تو بلغزد؛ او که حافظ توست، چشم بر هم نخواهد گذاشت! آری، او که حافظ اسرائیل است چشم بر هم نخواهد گذاشت و به خواب نخواهد رفت! خداوند حافظ توست! خداوند به دست راستت سایۀ توست! آفتاب در روز به تو آزار نخواهد رسانید؛ و نه ماهتاب در شب. خداوند تو را از هر بدی حفظ خواهد کرد؛ او حافظ جان تو خواهد بود! خداوند آمد و شد تو را پاس خواهد داشت، از اکنون و تا به ابد!

خروج ۸:‏۱‏-۱۹

آنگاه خداوند به موسی گفت: «نزد فرعون برو و به او بگو، ”خداوند چنین می‌فرماید: ’قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند. اگر از رها کردن ایشان اِبا کنی، بدان که همۀ حدود تو را به بلای وزغ دچار خواهم کرد. رود نیل آکنده از وزغ خواهد شد و وزغها به درون قصرت، به خوابگاهت و به بسترت هجوم خواهند آورد، و نیز به خانه‌های خادمانت و منازل مردم، و به تنورها و تُغارهای خمیر. آنگاه خداوند به موسی گفت: «به هارون بگو: ”دستت را با عصای خود بر رودخانه‌ها و نهرها و حوضها دراز کن تا وزغها بر سرزمین مصر برآیند.“» آنها از سر و روی تو و مردم و خادمانت بالا خواهند رفت.“‘» پس هارون دستش را بر آبهای مصر دراز کرد و وزغها بیرون آمده، سرزمین مصر را پوشانیدند. ولی جادوگران نیز با افسون خود نظیر همین کار را کردند و وزغها بر سرزمین مصر آوردند. فرعون موسی و هارون را فرا خواند و گفت: «نزد خداوند دعا کنید تا وزغها را از من و قومم دور کند، و من نیز قوم تو را رها خواهم کرد تا به خداوند قربانی تقدیم کنند.» موسی به فرعون گفت: «خودت تعیین کن که چه وقت می‌خواهی برای تو و خادمانت و برای قومت دعا کنم تا وزغها از شما و خانه‌هایتان دور شوند و تنها در رود نیل باقی بمانند.» فرعون گفت: «فردا.» موسی پاسخ داد: «چنانکه گفتی خواهد شد، تا بدانی که هیچ‌کس همچون خدای ما یهوه نیست. وزغها از تو و خانه‌ات، و از خادمان و قومت دور خواهند شد و تنها در رود نیل باقی خواهند ماند.» پس از آنکه موسی و هارون از نزد فرعون رفتند، موسی به درگاه خدا دربارۀ وزغهایی که بر فرعون فرستاده بود استغاثه کرد. خداوند نیز به خواست موسی عمل کرد و وزغها در خانه‌ها و دهات و مزارع مردند. آنها را توده توده بر هم انباشتند و زمین متعفن شد. اما چون فرعون دید آسایش پدید آمد، همان‌گونه که خداوند گفته بود دل خود را سخت کرد، و به سخن موسی و هارون گوش نسپرد. آنگاه خداوند به موسی گفت: «به هارون بگو: ”عصایت را دراز کن و خاک زمین را بزن، تا خاک در سراسر سرزمین مصر بدل به پشه گردد.“» موسی و هارون چنین کردند و چون هارون عصایش را دراز کرده خاک زمین را زد، پشه‌ها بر انسان و چارپایان هجوم آوردند و خاک سرزمین مصر به‌تمامی تبدیل به پشه شد. این‌بار نیز جادوگران سعی کردند با افسون خود پشه بیرون آورند، اما نتوانستند؛ و پشه‌ها بر انسانها و چارپایان پدیدار شدند. جادوگران به فرعون گفتند: «این انگشت خداست.» ولی همان‌گونه که خداوند گفته بود، دل فرعون سخت بود و به سخن آنان گوش نسپرد.

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.