نان روزانه

کلام امروز: مرقس ۱۶:‏۱-‏۸ | مطالعهٔ کتاب مقدس: مزمور ۱۱۱مزمور ۱۱۷غزل غزل‌ها ۱:‏‏۹ تا ۲:‏۷

دوشنبهٔ هفتهٔ رستاخیزویلیام گولدینگ، برندهٔ جایزهٔ نوبل، رُمان خود را در سال ۱۹۸۴، به نام «مرد کاغذی»، در وسط یک کلمه تمام کرد. این خاتمهٔ غیرمتعارف، سبب می‌شود که خواننده به شکلی ملموس، با سرنوشت نویسندهٔ رمان پیوند بیابد، نویسنده‌ای که در وسط افکارش درگذشت. به‌نظر می‌رسد که این بخش از انجیل مرقس نیز به همان شکل، در وسط ماجرا خاتمه می‌یابد. شاید هیچ‌گاه پی نبریم که آیا مرقس قصد داشته روایتش این‌چنین به پایان برسد یا نه، اما این نکته بسیار تکان‌دهنده است.

در اینجا، تأکید بر واکنش‌های بسیار بشری این زنان به رویدادی است که ایشان را بهت‌زده کرده بود. در تصویری که از این سه زن ارائه شده، می‌بینیم که ایشان وقتی به مقبره نزدیک می‌شدند، از سرِ عجز و ناتوانی، در این مورد بحث می‌کردند که چطور می‌توانستند داخل آن شوند. ایشان به چشم خود دیده بودند که چگونه یوسف، آن سنگ بزرگ را بر مَدْخل مقبره غلتانیده بود. بحث آنها در مورد این مشکل، بر فرارسیدن عصری نوین تأکید می‌گذارد، چرا که دیدند سنگ قبلاً غلتانیده شده بود.

خبر رستاخیز عیسی و دستورالعمل برای کاری که پس از این می‌بایست انجام می‌دادند، از سوی یک فرشته به ایشان داده شد. مرقس در اینجا از یک واژهٔ کمیاب یونانی استفاده می‌کند که در جای دیگری از عهدجدید به‌کار نرفته است، یعنی واژهٔ «اِکتام‌بِیستای»، که وحشت و اضطراب ایشان را توصیف می‌کند. این کلمه بیان‌گر احساس نیرومندِ بهت و حیرت و شوک در مواجهه با امری غیر‌قابل توجیه می‌باشد. وحشت بر این زنان مستولی شد و با ترس، آن صحنه را ترک گفتند و ماجرا را برای کسی بازگو نکردند.

مشخص است که ایشان سرانجام ماجرا را بازگو کردند، چرا که در غیر این صورت، هرگز از آن باخبر نمی‌شدیم. اما ما چنان به این ماجرا خو گرفته‌ایم که نمی‌توانیم رُعب و وحشت و قدرت آن را حس کنیم. خدا را شکر برای روایت مرقس که سبب می‌شود بهتر حس کنیم که پیروان اولیهٔ عیسی، چه تجربهٔ حیرت‌انگیزی داشتند، زمانی که دیدند عیسی به‌راستی زنده شده است.

دعای امروز

ای صاحب هر نوع حیات و قدرت،
ای تو که از طریق رستاخیز پرقدرت پسرت،
بر نظام قدیمی گناه و مرگ غالب آمدی،
تا همه چیز را در او نو سازی:
عنایت فرما تا ما که نسبت به گناه مرده‌ایم
و برای تو در عیسای مسیح زنده هستیم،
با او در جلال سلطنت کنیم؛
که به او، به تو و به روح‌القدس
ستایش و حرمت، جلال و قدرت باد،
اکنون و تا ابدالآباد.

مطالعهٔ کتاب مقدس

مرقس ۱۶:‏۱-‏۸

چون روز شَبّات گذشت، مریم مَجدَلیّه و سالومه و مریم، مادر یعقوب، حنوط خریدند تا بروند و بدن عیسی را تدهین کنند. پس در نخستین روز هفته، سحرگاهان، هنگام طلوع آفتاب، به سوی مقبره روانه شدند. آنها به یکدیگر می‌گفتند: «چه کسی سنگ را برای ما از جلوی مقبره خواهد غلتانید؟» امّا چون نگریستند، دیدند آن سنگ که بسیار بزرگ بود، از جلوی مقبره به کناری غلتانیده شده است. چون وارد مقبره شدند، جوانی را دیدند که بر سمت راست نشسته بود و ردایی سفید بر تن داشت. از دیدن او هراسان شدند. جوان به ایشان گفت: «مترسید. شما در جستجوی عیسای ناصری هستید که بر صلیبش کشیدند. او برخاسته است؛ اینجا نیست. جایی که پیکر او را نهاده بودند، بنگرید. حال، بروید و به شاگردان او و به پطرس بگویید که او پیش از شما به جلیل می‌رود؛ در آنجا او را خواهید دید، چنانکه پیشتر به شما گفته بود.» پس زنان بیرون آمده، از مقبره گریختند، زیرا لرزه بر تنشان افتاده بود و حیران بودند. آنها به هیچ‌کس چیزی نگفتند، چرا که می‌ترسیدند.

مزمور ۱۱۱

هَلِلویاه! خداوند را با تمامی دل سپاس خواهم گفت، در شورای صالحان، در میان جماعت. کارهای خداوند عظیم است؛ آنان که از آنها لذت می‌برند، جملگی در آنها غُور می‌کنند. کار او پر از جلال و شکوه است، و عدالتش پایدار، تا به ابد! او خویشتن را به کارهای شگفتش شهره ساخته است؛ خداوند فیاض و رحیم است. او ترسندگان خود را روزی می‌دهد، و عهد خویش را تا به ابد یاد می‌دارد. قوّت کارهای خویش را بر قوم خود اعلام داشته، تا میراث قومها را بدیشان عطا فرماید. پایدارند تا ابد‌الآباد، و در راستی و درستی وضع گردیده‌اند. اعمال دستهایش حق و عدل است، و جملۀ احکامش قابل اعتماد. فدیه را برای قوم خود فرستاد، و عهد خویش را جاودانه حکم فرمود؛ قدوس و مَهیب است نام او! ترس خداوندآغاز حکمت است، آنان را که به احکام او عمل می‌کنند فهمِ نیکوست. ستایش او تا به ابد پایدار است!

مزمور ۱۱۷

ای همۀ قومها، خداوند را بستایید! ای تمامی ملتها، تمجیدش کنید! زیرا که عظیم است محبت او به ما، و جاودانه است وفاداری خداوند. هَلِلویاه!

غزل غزل‌ها ۱:‏‏۹ تا ۲:‏۷

ای نازنین من، تو در نظرم به مادیانی در ارابۀ فرعون می‌مانی. چه زیباست گونه‌هایت به جواهرها! چه دلرباست گردنت به زیورها! ما تو را حلقه‌های طلا خواهیم ساخت، که به حبه‌های نقره آراسته باشد. حینی که پادشاه بر سفرۀ خویش نشسته بود، رایحۀ عطرِ من فضا را آکند. دلدادۀ من مرا همچون بستۀ مُر است، که تمامِ شب در میان سینه‌هایم می‌آرَمَد. دلدادۀ من مرا همچون خوشۀ حناست در تاکستانهای عِین‌جِدی! تو چه زیبایی، ای نازنین من، وه، که چه زیبایی! چشمانت به کبوتران مانَد. تو چه خوش‌سیمایی، ای دلدادۀ من، و براستی دل‌انگیز! سبزه‌های صحراست بسترمان، سرو آزاد است تیرکهای سرای‌مان، صنوبر است سقفِ آن!
من نرگسِ شارونم، من سوسن وادیهایم. همچون سوسنی در میان خارها، همچنان است دلدار من در میان دختران! همچون درخت سیبی در میان درختان جنگل، همچنان است دلدادۀ من در میان مردان جوان! از نشستن در سایه‌اش لذت می‌برم، و میوه‌اش به کامم شیرین است. او مرا به میخانه درآورده، و عشق است پرچمِ او بر فرازم. مرا به گِرده‌های کشمش نیرو بخشید، و به سیبها تازه سازید، زیرا که من بیمارِ عشقم! دست چپش زیر سَرِ من است، و به دست راستش در آغوشم کشیده. ای دختران اورشلیم، شما را به غزالها و آهوانِ صحرا قسم، که عشق را تا سیر نگشته، زحمت مرسانید و بازمدارید!

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.