سهشنبهٔ هفتهٔ رستاخیزروایت لوقا از رستاخیز به ما یادآوری میکند که زنان نیز جزو گروه یاران نزدیک عیسی در طول خدمتش بودند. ایشان از نزدیک شاهد کارهای او بوده، سخنان او را دربارهٔ مقصود اصلی خدمتش شنیده بودند. از گفتهٔ فرشته طبعاً میتوانیم چنین برداشت کنیم که عیسی نه فقط به شاگردان مذکر خود، بلکه به این زنان نیز تعلیم داده بود و از ایشان انتظار داشت درک کنند که زمان تحققیافتن هرآنچه گفته و انجام داده بود، فرا رسیده است.
گفتههای فرشته بازتاب سخنانی است که در انجیل مرقس ۹:۳۱ ثبت شده است. در آیهٔ ۳۲، مرقس در ادامه میفرماید: «ولی منظور او را درنیافتند و میترسیدند از او سؤال کنند.» این یک مورد از انکاری ناخودآگاه است، در نقطه مقابل خیانت بسیار آگاهانهٔ پطرس در وقایع بعدی، زیرا در اینجا شاگردان نتوانستند مفهوم سخن عیسی را درک کنند، چرا که تمام توجهشان معطوف به پیروزیهایی بود که میدیدند عیسی هر روز به دست میآورد. ایشان نمیخواستند عمل خدا در سخنان دشوار عیسی را تصدیق کنند.
این انکار تا لحظهای که زنان از مقبره بازگشتند و خبرها را گزارش دادند، ادامه داشت. عیسی زنان را در خدمت خود گنجانده، ایشان را برگزیده بود تا نخستین حاملان مژدهٔ رستاخیزش باشند. مردان با رد گزارش زنان و پوچ شمردن آن، بارها و بارها عمل و مقاصد خدا را رد کردند.
چه فرصتها و امکاناتی را که خدا برایمان فراهم میسازد، از دست خواهیم داد وقتی که در شنیدن صدای خدا از طریق افراد قصور میورزیم؟
دعای امروز
ای خدای پرجلال،
که با برخیزانیدن پسرت
زنجیرهای مرگ و دوزخ را گسستی:
کلیسایت را با ایمان و امید آکنده ساز؛
چرا که روزی نو بردمیده
و راه بهسوی حیات گشوده باقی مانده
در نجاتدهندهٔ ما، عیسای مسیح.
مطالعهٔ کتاب مقدس
لوقا ۲۴:۱-۱۲
در سپیدهدمِ روز اوّل هفته، زنان حَنوطی را که فراهم کرده بودند، با خود برداشتند و به مقبره رفتند. امّا دیدند سنگِ جلوِ مقبره به کناری غلتانیده شده است. چون به مقبره داخل شدند، بدن عیسای خداوند را نیافتند. از این امر در حیرت بودند که ناگاه دو مرد با جامههایی درخشان در کنار ایشان ایستادند. زنان از ترسْ سرهای خود را به زیر افکندند؛ امّا آن دو مرد به ایشان گفتند: «چرا زنده را در میان مردگان میجویید؟ او اینجا نیست، بلکه برخاسته است! به یاد آورید هنگامی که در جلیل بود، به شما چه گفت. گفت که پسر انسان باید به دست گناهکاران تسلیم شده، بر صلیب کشیده شود و در روز سوّم برخیزد.» آنگاه زنان سخنان او را به یاد آوردند. زنانی که این خبر را به رسولان دادند، مریمِ مَجدَلیّه، یوآنّا، مریم مادر یعقوب و زنانِ همراه ایشان بودند. چون از مقبره بازگشتند، این همه را به آن یازده رسول و نیز به دیگران بازگفتند. امّا رسولان گفتۀ زنان را هذیان پنداشتند و سخنانشان را باور نکردند. با این همه، پطرس برخاست و به سوی مقبره دوید و خم شده نگریست، امّا جز کفن چیزی ندید. پس حیران از آنچه روی داده بود، به خانه بازگشت.
مزمور ۱۱۲
هَلِلویاه! خوشا به حال کسی که از خداوند میترسد، و از انجام فرمانهای او لذت بسیار میبرَد. فرزندانش از دلاوران زمین خواهند بود، نسل صالحان مبارک خواهد بود. دولت و توانگری در خانۀ اوست، و پارساییاش جاودانه پایدار است. در تاریکی، نور برای صالحان طلوع میکند، برای شخص فیاض و رحیم و پارسا. فرخنده است شخص سخاوتمند و قرضدهنده، که در کارهای خویش با انصاف است. زیرا پارسا هرگز جنبش نخواهد خورد؛ او تا به ابد در یادها میماند. از خبر بد نخواهد ترسید؛ دلش مستحکم است و بر خداوند توکل دارد. دل او پایدار است و نخواهد ترسید، تا آن هنگام که پیروزمندانه بر خصمانش بنگرد. با گشادهدستی به نیازمندان بخشیده، پارساییاش جاودانه پاینده است؛ شاخش با عزّت برافراشته خواهد شد. شریر این را میبیند و به خشم میآید، و دندان بر هم ساییده، تباه میگردد؛ آرزوی شریران نقش بر آب خواهد شد!
مزمور ۱۴۷:۱-۱۲
هللویاه، زیرا خدای ما را سرائیدن نیکوست و دلپذیر و شایسته است ستایش او. خداوند اورشلیم را بنا میکند، و راندهشدگان اسرائیل را گرد میآورد. دلشکستگان را التیام میبخشد، و زخمهایشان را میبندد. شمار ستارگان را تعیین میکند، و هر یک از آنها را به نام میخواند. بزرگ است خداوندگار ما و بسیار نیرومند، درک او نامتناهی است. خداوند فروتنان را برمیافرازد، اما شریران را بر زمین میافکند. خداوند را با شکرگزاری بسرایید، با چنگ برای خدای ما بنوازید. او آسمان را به ابرها میپوشاند، و برای زمین باران مهیا میکند، و سبزه را بر کوهها میرویاند. او حیوانات را خوراک میدهد، زاغچهها را، که فریاد برمیآورند. از نیروی اسب خشنود نمیگردد، و ساقهای انسان پسندیدۀ او نیست. خشنودی خداوند در ترسندگان اوست، در آنان که به محبت او امیدوارند. ای اورشلیم، خداوند را بستا! ای صَهیون، خدای خود را ستایش کن!
غزل غزلها ۲:۸ تا آخر
آوازِ دلدادهام را میشنوم! هان، او میآید، جَستان بر فراز کوهها، و خیزان بر فراز تپهها. دلدادۀ من همچون غزال است و مانند بچهآهو. هان، او در پسِ دیوار ما ایستاده است! از پنجرهها مینگرد، از میان شبکهها نگاه میکند! دلدادۀ من ندا در داده، مرا گوید: «ای نازنینم، ای دلربای من، برخیز و با من بیا! زیرا هان زمستان درگذشته و موسِم باران به سر آمده و رخت بربسته است! زمین گلشن گشته، زمان نغمهسرایی فرا رسیده، و آواز فاخته در ولایت ما شنیده میشود! درخت انجیر نخستین میوههای خود را آورده، و موها شکوفه کرده، عطرافشان شده است! ای نازنینم، ای دلربای من، برخیز و با من بیا!» ای کبوتر من، که در شکافهای صخره و جایهای مخفی تختهسنگهایی، چهرۀ خود را بر من بنما، و آوازت را به من بشنوان، زیرا که آوازت شیرین است، و چهرهات دلربا! شغالان را برای ما بگیرید، شغالان کوچک را که تاکستانها را خراب میکنند، تاکستانهای ما را که شکوفه آورده است! دلدادهام از آنِ من است و من از آنِ اویم؛ او در میان سوسنها میچرَد. ای دلدادۀ من، پیش از آنکه نسیمِ روز وزیدن گیرد، و سایهها دامن بَرکِشند، بازگرد و همچون غزال و بچهآهو بر کوههای پُرصخره باش.