نان روزانه

کلام امروز: لوقا ۱۸:‏۱-‏۱۴ | مطالعهٔ کتاب مقدس: مزامیر ۸۷مزامیر ۸۹:‏۱-‏۱۸داوران ۱۴

من حدس می‌زنم همهٔ ما دوست داریم در این مَثَل خود را خراج‌گیر فرض کنیم و شاید همسایه‌ای حق‌به‌جانب را مذهبیِ محافظه‌کاری که لوقا بدان اشاره می‌کند. و حال، جوهر مَثَل عیسی؛ اگرچه بازآفرینیِ آن چالش‌انگیز است.
دو مرد متشخص برای دعا به کلیسا رفتند؛ یکی محافظه‌کار بود و دیگری لیبرال. مرد محافظه‌کار جلو رفت، زانو زد و چنین دعا کرد: «خدایا! سپاسگزارم که مرا مثل این لیبرال که در انتهای کلیسا نشسته است، نیافریدی؛ با تعلیمات ضعیف، اخلاقیات نحیف، عقاید آبکی، افکار سرسری و اعتقادات سازشکارانه…»

اما مرد لیبرال در واکنش به این وضعیت طعنه‌آمیز، در انتهای کلیسا خونسرد ایستاد و چنین دعا کرد: «خداوندا! ذهن مرا به روی افکار دیگران باز نگه دار؛ اگرچه احتمالاً به خطا رفته‌اند.» عیسی گفت: «به شما می‌گویم که هیچ‌یک از آن دو پارساشمرده به خانه نرفت.»
حکمت آن است که جایگاه خود را در مقابل خدا بدانید. حکمت در فروتنی و پذیرش است. درک این نکته است که من برای شکل‌دادن به خود، به همسایه‌ام و گاه حتی دشمنم و دیدگاه‌های سرسختانه‌اش نیاز دارم تا اطمینان یابم که همهٔ افکار، یکسان یا ارزشمند نیستند. اما باید بدانیم که هیچ فرد مسیحی‌ای مالک کل حقیقت نیست، بلکه حقیقت مالکِ ماست. پس بیایید مانند خراج‌گیرِ این مَثَل به درک محدودمان از حقیقت اعتراف کنیم و از عقاید خودمان تجلیل نکنیم. تنها خدا داناست. پاسخ ما فقط می‌تواند فروتنی باشد.

دعای امروز

ای پدر مهربان!
که با فرمانبرداری عیسی
نجات را به دنیای نافرمان ما آوردی؛
ما را با ارادهٔ خودت هماهنگ ساز،
تا همهٔ آنچه را که در نجات‌دهنده‌مان عیسای مسیح بازسازی شد،
بیابیم.

مطالعهٔ کتاب مقدس

لوقا ۱۸:‏۱-‏۱۴

عیسی برای شاگردان مَثَلی آورد تا نشان دهد که باید همیشه دعا کنند و هرگز دلسرد نشوند. فرمود: «در شهری قاضی‌ای بود که نه از خدا باکی داشت، نه به خلق خدا توجهی. در همان شهر بیوه‌زنی بود که پیوسته نزدش می‌آمد و از او می‌خواست دادش از دشمن بستاند. قاضی چندگاهی به او اعتنا نکرد. امّا سرانجام با خود گفت: ”هرچند از خدا باکی ندارم و به خلق خدا نیز بی‌توجهم، امّا چون این بیوه‌زن مدام زحمتم می‌دهد، دادش می‌ستانم، مبادا پیوسته بیاید و مرا به ستوه آورد!“‌» آنگاه خداوند فرمود: «شنیدید این قاضی بی‌انصاف چه گفت؟ حال، آیا خدا به دادِ برگزیدگان خود که روز و شب به درگاه او فریاد برمی‌آورند، نخواهد رسید؟ آیا این کار را همچنان به تأخیر خواهد افکند؟ به شما می‌گویم که به‌زودی به داد ایشان خواهد رسید. امّا هنگامی که پسر انسان آید، آیا ایمان بر زمین خواهد یافت؟» آنگاه برای برخی که از پارسایی خویش مطمئن بودند و بر دیگران به دیدۀ تحقیر می‌نگریستند، این مَثَل را آورد: «دو تن برای عبادت به معبد رفتند، یکی فَریسی، دیگری خَراجگیر. فَریسی ایستاد و با خود چنین دعا کرد: ”خدایا، تو را شکر می‌گویم که همچون دیگر مردمان دزد و بدکاره و زناکار نیستم، و نه مانند این خَراجگیرم. دو بار در هفته روزه می‌گیرم و از هر چه به دست می‌آورم، ده‌یک می‌دهم.“ امّا آن خَراجگیر دور ایستاد و نخواست حتی چشمان خود را به سوی آسمان بلند کند، بلکه بر سینۀ خود می‌کوفت و می‌گفت: ”خدایا، بر منِ گناهکار رحم کن.“ به شما می‌گویم که این مرد، و نه آن دیگر، پارسا شمرده شده به خانه رفت. زیرا هر که خود را برافرازد، خوار خواهد شد، و هر که خود را خوار سازد، سرافراز خواهد گردید.»

مزامیر ۸۷

شهری که او بنیان نهاده بر کوه مقدس واقع است؛ خداوند دروازه‌های صَهیون را دوست می‌دارد، بیش از همۀ مسکنهای یعقوب. ای شهر خدا، سخنان پرجلال درباره‌ات گفته می‌شود. سِلاه رَهَب و بابِل را در شمارِ شناسندگانم ذکر خواهم کرد، فلسطین را نیز، و صور را، همراه با کوش؛ خواهند گفت: «این در آنجا زاده شده است!» و دربارۀ صَهیون گفته خواهد شد که «این و آن در او زاده شده‌اند»، زیرا آن متعال، خودْ او را استوار خواهد ساخت! آنگاه که خداوند قومها را ثبت می‌کند چنین خواهد نگاشت: «این در آنجا زاده شده است.» سِلاه سرایندگان و رقص‌کنندگان به یکسان می‌سرایند که: «همۀ چشمه‌های من در توست!»

مزامیر ۸۹:‏۱-‏۱۸

محبتهای خداوند را تا به ابد خواهم سرایید؛ به دهان خویش امانت تو را به جمیع نسلها خواهم شناسانید. زیرا گفتم که محبت تا به ابد بنا خواهد شد، و وفاداریِ خود را در آسمانها استوار خواهی ساخت! گفتی که «با برگزیدۀ خود عهد بسته‌ام، و برای خدمتگزار خویش داوود سوگند خورده‌ام که: ”نسل تو را تا به ابد استوار خواهم ساخت و تخت تو را در تمامی نسلها بنا خواهم کرد.“» سِلاه خداوندا، باشد که آسمانها شگفتیهای تو را بستایند، و امانت تو را در جمع قُدْسیان. زیرا کیست در آسمانها که با خداوند برابری تواند کرد؟ و کیست در میان موجودات آسمانی که مانند خداوند باشد؟ خدا در شورای قُدْسیان بی‌نهایت مَهیب است؛ از او می‌باید ترسید، بیش از همۀ آنان که گرداگرد اویند. ای یهوه، خدای لشکرها، کیست مانند تو؟ خداوندا، تو نیرومندی و امانت تو احاطه‌ات کرده است. بر خروش دریا فرمان می‌رانی، و چون امواجش بر‌خیزند، آنها را فرو می‌نشانی. رَهَب را چون لاشه‌ای فرو کوفتی، و به بازوی نیرومند خویش دشمنانت را پراکنده ساختی. آسمان از آن توست و زمین نیز از آن تو. جهان را، و هر چه را که در آن است، تو بنیان نهادی. شمال و جنوب را تو آفریدی؛ تابور و حِرمون به نام تو بانگ شادی برمی‌آورند. بازوی تو نیرومند است، دست تو تواناست، و دست راستت برافراشته. عدل و انصاف اساس تخت توست، محبت و وفاداری پیش رویت می‌خرامند. خوشا به حال آنان که آواز شادمانی را می‌شناسند، و در نور روی تو، ای خداوند، گام بر‌می‌دارند. تمامی روز در نام تو وجد می‌کنند، و در عدالت تو سرافرازند. زیرا که تو جلال و قوّت ایشانی، و به لطف خویش شاخ ما را برمی‌افرازی. زیرا سپر ما از آنِ خداوند است، و پادشاه ما از آنِ قدوس اسرائیل.

داوران ۱۴

و اما شَمشون به تِمنَه فرود آمد، و در آنجا یکی از دختران فلسطینی را دید. پس رفته، به پدر و مادر خود گفت: «یکی از دختران فلسطینی را در تِمنَه دیده‌ام. پس اکنون او را برای من به زنی بگیرید.» پدر و مادرش به او گفتند: «آیا در میان دختران خویشانت و یا در میان تمامی قوم ما زنی یافت نمی‌شود که تو باید بروی و از فلسطینیان ختنه‌ناشده زن بگیری؟» شَمشون به پدرش گفت: «او را برای من بگیر، زیرا در نظرم پسند آمده است.» اما پدر و مادر شَمشون نمی‌دانستند که این امر از جانب خداوند است، زیرا خداوند در پی فرصتی علیه فلسطینیان بود، از آن سبب که فلسطینیان در آن هنگام بر اسرائیل فرمان می‌راندند. پس شَمشون با پدر و مادرش به تِمنَه فرود آمد. چون به تاکستانهای تِمنَه رسیدند، اینک شیری جوان، غرّش‌کنان به جانب شَمشون آمد. آنگاه روح خداوند بر او وزیدن گرفت و با اینکه چیزی در دست نداشت، شیر را چونان بزغاله‌ای پاره پاره کرد. اما دربارۀ آنچه کرده بود، به پدر و مادر خود چیزی نگفت. سپس رفت و با آن زن سخن گفت، و آن زن در نظر شَمشون پسند آمد. چندی بعد، چون شَمشون برای ازدواج با آن زن بازمی‌گشت، راه خود را کج کرد تا به لاشۀ شیر نظری بیفکند. و اینک در لاشۀ شیر، انبوهی زنبور و عسل بود. پس عسل را از لاشه تراشید و به دست خود برگرفته، روانه شد و در راه می‌خورد. چون به پدر و مادر خود رسید، قدری از عسل را بدیشان نیز داد و آنان خوردند. اما نگفت آن را از لاشۀ شیر تراشیده است. پدر شَمشون نزد آن زن رفت، و شَمشون چنانکه رسم مردان جوان بود، ضیافتی در آنجا ترتیب داد. چون فلسطینیان او را دیدند، سی رفیق به او دادند تا با او باشند. شَمشون به ایشان گفت: «بگذارید معمایی برایتان بگویم. اگر توانستید طی هفت روزِ جشن پاسخش را به من بگویید و آن را حل کنید، سی دست کتان و سی دست لباس به شما خواهم داد. اما اگر نتوانستید پاسخش را بگویید، آنگاه شما سی دست کتان و سی دست لباس به من بدهید.» آنان گفتند: «معمایت را بگو تا بشنویم.» پس شَمشون به ایشان گفت: «از خورَنده، خوردنی بیرون آمد، و از زورآور، شیرینی.» سه روز گذشت و نتوانستند معما را حل کنند. روز چهارم به زن شَمشون گفتند: «شوهرت را اغوا کن تا پاسخ معما را به ما بگوید، وگرنه تو را و خانۀ پدرت را به آتش خواهیم سوزانید. آیا ما را دعوت کرده‌اید تا لُختمان کنید؟» پس زن شَمشون بر او گریسته، گفت: «بدرستی که تو از من بیزاری و مرا دوست نمی‌داری. زیرا برای پسران قوم من معمایی گفته‌ای، اما پاسخش را به من نگفته‌ای.» شَمشون به او گفت: «پاسخش را به پدر و مادرم نیز نگفته‌ام. آیا به تو بگویم؟» پس آن زن در آن هفت روز که ضیافت ایشان بر پا بود، نزد وی بگریست. روز هفتم شَمشون پاسخ معما را به او گفت، زیرا بدو اصرار بسیار می‌ورزید. آنگاه او نیز معما را به پسران قوم خود بازگفت. روز هفتم پیش از غروب آفتاب، مردان شهر به شَمشون گفتند: «چیست شیرین‌تر از عسل و چیست زورآورتر از شیر؟» شَمشون بدیشان گفت: «اگر با ماده گوسالۀ من خیش نمی‌زدید، پاسخ معمای مرا درنمی‌یافتید.» آنگاه روح خداوند بر او وزیدن گرفت، و او به اَشقِلون رفته، سی تن از مردان آن شهر را کشت، و اموالشان را گرفته، جامه‌هایشان را به آنانی داد که پاسخ معما را گفته بودند. سپس با خشم بسیار به خانۀ پدر خود بازگشت. و زن شَمشون را به یکی از رفیقانش که ساقدوش او بود، به زنی دادند.

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.