ایوب ۵:۱
و واقع میشد که چون دوره روزهای مهمانی ایشان بهسر میرفت، ایوب فرستاده، ایشان را تقدیس مینمود و بامدادان برخاسته، قربانیهای سوختنی، به شماره همه ایشان میگذرانید، زیرا ایوب میگفت: «شاید پسران من گناه کرده، خدا را در دل خود ترک نموده باشند» و ایوب همیشه چنین میکرد
ایوب
ایوب نه تنها ایمانداری راست (بهتر از او در زمین نبود (۸:۱)) و تاجری برجسته (ثروتمندترین مرد منطقه (۳:۱)) بود، بلکه پدر خوبی هم بود. هر وقت فرزندانش برای جشن و مهمانی دور هم جمع میشدند، ایوب در خانه مینشست و دلواپس آنها بود. او با خود میاندیشید که خوب است آنها مرتباً با یکدیگر در تماس و رفت و آمد باشند، چرا که این رشته پیوند خانوادگی را مستحکمتر میکند، اما از اینکه در آنجا چه میگذرد، هیچ اطلاعی نداشت، چون به مهمانی دعوت نشده بود. در مهمانی نسل جدید جایی برای نسل قدیم نبود، حضور آنها مناسب مجلس نبود. ایوب در روح با خانوادهاش بود. او میدانست که رفاه و آسایش به راحتی میتواند خدا را از زندگی فرزندانش بیرون کند. «یقینا آنها خدا را فراموش نخواهند کرد». از آنجایی که در آن برهه نمیتوانست با آنان رویاروی صحبت کند، پس درباره فرزندانش با خدا حرف میزد. این کاری بود که ایوب میتوانست بکند. گاهی دعا کردن تنها کاری است که از دست ما برای فرزندانمان بر میآید. نصیحت کردن در اغلب اوقات بهجای اینکه والدین و فرزندان را به هم نزدیک کند، سبب دوری آنها از هم میشود. بچهها باید بتوانند راه خویش را در پیش گیرند. ایوب مجبور بود بگذارد فرزندانش بروند ما هم مجبوریم. بهترین راه برای آنکه آنها را در همان جایی که هستند واگذاریم، این است که ایشان را در قلمرو خدا قرار دهیم. ایوب همین کار را کرد. شاید بهتر باشد که شما هم همین کار را بکنید.