مزمور۱۱:۹۱
زیرا که فرشتگان خود را دربارهٔ تو امر خواهد فرمود تا در تمامی راههایت تو را حفظ نمایند.
لوسین آکاد
ساعت ۴ بعد از ظهر بود. همکارانم به من گفتند: «امشب به خانهات نرو. همینجا بمان.» برای رفتن از دفتر کار به خانه، ناگزیر بودم از این سوی شهر به آن سوی شهر بروم. خیلی خطرناک است. گروهی از جوانان، هرکسی را که میخواهد از دو بخش شهر عبور کند، میربایند. من میدانستم که باید بروم؛ امکان برقراری تماس تلفنی با خانه وجود نداشت. هنگامی که به آخرین چهارراه رسیدم، سربازی مرا متوقف کرد: «فعلاً از اینجا نمیتوانید بگذرید. یک تکتیرانداز ماهر در جایی کمین کرده، همین الان مردی که در خودروی خود بود، هدف گلولهاش قرار گرفت.» پرسیدم که آیا در صدد نیستند تا راه را دوباره باز کنند و او جواب مثبت داد و گفت که میتوانم همان جا که هستم، بمانم. در همین اثنا، صفی از اتومبیل پشت سر من تشکیل شده بود.
پس از ده دقیقه سرباز گفت: «حالا میتوانید بروید.» پرسیدم: «از کجا میدانید که اوضاع رو به راه شده است؟ من که نشنیدم کسی با شما تماس بگیرد؟»
«راستش این اواخر هر روز این گونه بوده است. کسی باید امتحان کند…!»
اولین نفر بودن برای امتحان کار چندان آسانی نبود. در وضعیتهای مشابه این، خوب است بهیاد آوریم که خدا طرف ماست و فرشتگان، مسئول نگهبانی از ما میباشند، اما به هر روی تجربهای هولناک است. هیچکس دنبال من نیامد. در انتهای جاده مردان جوانی که درموردشان به من هشدار داده بودند، ایستاده بودند و میخواستند اوراق شناسایی مرا ببینند. وقتی فهمیدند که من کشیش هستم، بهجای اینکه مرا بربایند، از من نسخهای از کتاب مقدس خواستند. «امانتداری تو چه عظیم است، ای خدا، پدر من.»