یوحنا ۱:۱- ۳ و ۱۱- ۱۴
در آغاز کلام بود و کلام با خدا بود و کلام، خدا بود؛ همان در آغاز با خدا بود. همه چیز به واسطه او پدید آمد و از هرآنچه پدید آمد، هیچ چیز بدون او پدیدار نگشت... به ملک خویش آمد، ولی قوم خودش او را نپذیرفتند، اما به همه کسانی که او را پذیرفتند، این حق را داد که فرزندان خدا شوند؛ یعنی به هر کس که به نام او ایمان آورد؛ آنان که نه با زادنی بشری، نه از خواهش تن و نه از خواسته یک مرد، بلکه از خدا زاده شدند و کلام، انسان خاکی شد و در میان ما مسکن گزید و ما بر جلال او نگریستیم، جلالی در خور آن پسر یگانه که از جانب پدر آمد، پر از فیض و راستی.
قصان خلف
بیروت یکی از تیرهترین مراحل جنگ لبنان را تجربه میکرد. این شهر بیشتر به جهنمی بی در و پیکر شبیه بود. چندین روز بود که باران گلوله و خمپاره بر بخش وسیعی از بیروت میبارید و خیلیها کشته شده بودند. پس از خاتمه درگیری، برای دیدن بانوی جوانی که حس همدردی مرا برانگیخته بود، رفتم. او شوهرش را در آخرین زد و خورد از دست داده بود و با سه بچه کوچک تنها مانده بود. او همین طور میگریست و مویه میکرد و دوستان در حال تسلی دادن وی بودند. وقتی متوجه من شد، فریاد زد: «من به خدا ایمان ندارم. درباره او با من حرف نزن. او به ما هیچ اهمیتی نداد. گذاشت ما بمیریم و فقط نشست و تماشا کرد.» موجی از ترحم جانم را دربر گرفت. در کشورم، هزاران نفر همین کلمات را به زبان میآوردند. بعد از اینکه آرام شد، به او گفتم: «خانم عزیز، آنچه شما دربارۀ خدا گفتید، همهاش درست میبود اگر او خود انسان خاکی نمیشد و بر صلیب نمیمرد تا خود را فدیه کند و ثابت نماید که ما برایش مهم هستیم. خدا در مسیح خویشتن را درگیر موقعیتهای ما نمود و چون او هم همین مراحل درد و رنج را پشت سر گذارده، میتواند رنج دیدگان را یاری نماید. آیا به این ایمان داری؟ با سر پاسخ مثبت داد.