نان روزانه

مزمور ۱۸:۳۴

خداوند نزدیک شکسته‌دلان است و روح کوفتگان را نجات خواهد داد.

لونگ سینگ

یازده سال از ازدواج سینگ با بونماه گذشته بود که بزرگترین آرزویشان جامه عمل پوشید: آنان بچه‌دار شدند. او بچه خود آنها نبود، بلکه وی را از یتیم‌خانه آورده و به فرزندی پذیرفته بودند. چنین احساس می‌کردند که خوشبخت‌ترین خانواده روی زمینند. بدبختانه خوشبختی آنان بیش از نه ماه نپایید، زیرا ناگهان سروکله پدر حقیقی بچه پیدا شد. کاشف به عمل آمد که پدر بچه که سرباز بوده، آنگونه که مسئولان یتیم‌خانه پنداشته بودند، در جنگ کشته نشده است. او هنوز زنده بود و می‌خواست بچه‌اش را پس بگیرد. با این وجود، از آنجایی که مادر بچه دو سال پیش درگذشته بود، هرگز خودش را برای این موضوع به دغدغه نینداخته بود. بزرگترین بحران زندگی سینگ و بونماه در حال شکل گرفتن بود. آنها می‌پرسیدند: «چرا خداوند اجازه داد چنین اتفاقی بیفتد؟ ما برای داشتن یک فرزند مدت‌ها دعا کرده بودیم و حالا این‌طور شد. چرا؟» آنان سؤال‌های بسیاری داشتند، اما برای هیچ کدام پاسخی دریافت نمی‌کردند. تا اینکه یک روز سینگ و بونماه یک بار دیگر برای فرزندشان به دعا نشستند: «خداوندا، تو می‌دانی که اکنون او کجاست. تو با وی هستی. او را دوست داری و حتی بهتر از ما مراقب او هستی. خداوند عزیز، برکتش بده و ما را هم فراموش نکن. الان بیش از همیشه به تو احتیاج داریم. آمین». سینگ به همسرش نگاه کرد. هیچ حرفی نزد و به آرامی سرایید: «تصمیم گرفتم در پی‌اش روم، در پی عیسی هر روزه». لختی سکوت شد، بعد بونماه هم اول با تردید، اما بعد با یقینی فزاینده همراه وی شروع به سرود خواندن کرد. دلشان برا ی دختر بچه خیلی تنگ شده بود. از این دوری رنج زیادی متحمل گشتند، اما از این آزمایش سربلند بیرون آمدند. پیروزی به‌خاطر پذیرش اراده خدا، و آرامش در نتیجه تسلیم شدن به خواست او. این نه تنها برای سینگ و بونماه، بلکه برای شما نیز صادق است.

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.