یوحنا ۱۶:۳۲
اینک زمانی فرا میرسد و براستی که هماکنون فرا رسیده است که... مرا تنها خواهید گذاشت، اما من تنها نیستم، زیرا پدر با من است.
فرنک ویسکی
چه در زندان و چه بیرون از آن، حس رها شدگی و تنهایی سختترین حسی است که انسان با آن مواجه میباشد. ما در سلولمان، هر روز صبح را با پرستش آغاز میکردیم. درست است که کتاب مقدس نداشتیم، اما روحالقدس وعدهٔ مندرج در یوحنا ۱۴:۲۶ را تحقق میبخشید: «او همه چیز را به شما خواهد آموخت و هر آنچه من به شما گفتم، به یادتان خواهد آورد.»
یک روز صبح، آیهٔ زیر به یادم آمد: «اینک زمانی فرا میرسد، که… مرا تنها خواهید گذاشت.» در مورد معنای این آیه به تعمق پرداختم. بهراستی معنی این آیه چیست؟ همه عیسی را تنها میگذارند؟ آیا بدین معنی است که باید کاری کنم که تنها تو، خداوند با من باشی و بس؟ آیا برادرانم را از من جدا خواهند کرد و من در این سلول تنها خواهم ماند؟ نه، خداوندا این نمیتواند درست باشد. از همهٔ اینها که بگذریم، آنها یک بار برایم دعا کرده و مرا از مرگ حتمی به زندگی بازگردانده بودند. آنان آخرین تکه نان خود را با من قسمت کرده و از هر لحاظ مرا مورد پشتیبانی قرار داده بودند، چون در آن جمع من از همه ضعیفتر بودم. در ذهنم مشغول کشمکش بودم که بهوضوح صدای عیسی را شنیدم: «آیا من برای تو کافی نیستم؟» نمیتوانستم بدو پاسخ منفی بدهم. بله، خداوندا، تو کافی هستی!
پس از آن احساس راحتی کردم. این آیه را با برادرانم در میان نهادم. چند دقیقه بعد، در سلول باز شد و چند افسر امنیتی وارد شدند. از روی لیستی نام کسانی را که باید از سلول ما منتقل میشدند، خواندند. از پیش میدانستم که نام مرا نخواهند خواند. حالا خودم بودم و خودم، با این وجود تنها نبودم. حضور تابناک عیسی قلبم را از شادی پر ساخته بود. حضور عیسی جای همه چیز را میگیرد. میتوانی مطمئن باشی که او تنها بدین خاطر چیزی یا کسی را از تو جدا میسازد تا خودش را با پری بیشتر به تو بدهد.