مزمور ۸:۴
به سلامتی میخسبم و به خواب هم میروم، زیرا تو فقط ای خداوند مرا در اطمینان ساکن میسازی
گریس دوب
یکی از شبهای ماه ژوئن ۱۹۹۱ بود. به هیچ وجه نمیتوانستم چشم روی هم بگذارم و با آرامش خاطر بخوابم. سووتو را آشوب و بینظمی فرا گرفته بود. جنگ، غارت، کشتار! و همهی اینها در یک شب. در خانهام تنها بودم. بچهها (که دیگر همگی ازدواج کرده بودند) سر شب به دیدنم آمده بودند، اما اکنون همه به خانههای خودشان در گوشهای از سووتو برگشته بودند.
ناگهان چند سارق به در خانهام آمدند. به در خانه کوبیدند و فریاد زدند: «بیا بیرون و برای درگیری به ما ملحق شو.» از رختخوابم بیرون خزیدم و از پنجره یواشکی به بیرون نگاهی انداختم. عدهای مرد جوان دیدم که هر کدام چماقی در دست گرفته بودند. دعا کردم: «خداوندا، تو سپر من باش.» اعتراف میکنم که از ترس میلرزیدم، اما خداوند بر همه چیز مسلط بود. در دم شنیدم که رهبر گروه خطاب به دوستانش فریاد زد: «هی، این خانه را ولش کنید. در اینجا فقط یک پیرزن تک و تنها زندگی میکند. فرزندانش همگی ازدواج کرده و از اینجا رفتهاند.»
وقتی گروه چماقدار این پا و آن پا کردند، رهبر گروه فریاد زد: «نمیخواهم هیچ کدام از شما بار دیگر به این خانه نزدیک شوید.» نمیتوانستم آنچه میشنوم را باور نمایم. آن مرد همیشه با ما دشمن بود و حالا خود او… «زیرا تو فقط ای خداوند مرا در اطمینان ساکن میسازی.»
«فرشته خداوند گرداگرد ترسندگان او است. اردو زده، ایشان را میرهاند.» (مزمور ۷:۳۴).
اندک زمانی بعد به رختخوابم برگشتم. دیگر ترسان نبودم، بلکه: « … به سلامتی میخسبم و به خواب هم میروم.» (مزمور ۸:۴). سلامتی خداوند با شما باد.