فهرست مطالب این مجموعه
در همان حال که دولت کمونیست محدودیتهایی را به کلیسای کوبا تحمیل کرده است، سرودی هست که مسیحیان آن را به شکل مکرر در ایام جفا سراییدهاند. آنها کلمات حبقوق ۳: ۱۷- ۱۸ را در این سرود گنجانیدهآند:
گرچه انجیر شکوفه نیاورد، میوه در موها یافت نشود،
گر حاصل زیتون ضایع گردد، مزرعهها آذوقه ندهند،
گلهها از آغل منقطع شود، رمهها در طویلهها نباشد،
لیکن من در خدا شادمان خواهم شد، در خدای خویش وجد خواهم نمود
کوبا: آلیدا
بیش از ده سال پیش، با «آلیدا» ملاقات کردم. او سه سال پس از به قدرت رسیدن «فیدل کاسترو» در کوبا متولد شده بود. آلیدا بچهٔ انقلاب بود و من هرگز نمیتوانم آنچه را که به من گفت فراموش کنم.
پس از آن که کمونیستها در اول ژانویهٔ 1959قدرت را بهدست گرفتند، زندگی برای مسیحیان کوبایی سخت شد. زمانی که فیدل کاسترو قدرت را بهطور کامل غصب کرد، ارتباط کلیسا با دنیای بیرون قطع شد و آنها منزوی و محدود شدند. پدر آلیدا کشیش بود و کلیسای پدر آلیدا همراه با دیگران متحمل زحمات بسیاری شد، اما این امر مانع دمیدن اشتیاق به خدمت از جانب والدین آلیدا به او نشد. پس از گذر سالها، دولت بهتدریج سیاست مهار کلیسا را کاهش داد.
آلیدا در اواخر دوران نوجوانی به مدرسهٔ کتاب مقدس رفت. او در آن جا عاشق پسری به نام «پدرو» شد و پس از اندک زمانی آنها با هم ازدواج کردند. پدرو پس از فارغالتحصیلی، کمکشبان کلیسای انجیلی پدرش شد. چهار سال نخست زندگی پدرو و آلیدا بهخوبی و مسرت سپری شد. آنها با مسیحیانی که از خدمت ایشان حمایت میکردند احاطه شده بودند.
در سال 1989روحالقدس بهطرز عجیب و وسیعی در کوبا کار میکرد. مردم بسیاری به خداوند ایمان آوردند، کلیساها از جمعیت مملو و کلیساهای خانگی بیشماری در سراسر مملکت تشکیل شد. با این حال، همزمان با بیداری فشار بر کلیسا نیز افزایش یافت. جاسوسان دولتی برای شرکت در مراسم عبادتی به کلیساها فرستاده میشدند.
کلیسای آلیدا و پدرو نیز همانند دیگر کلیساها، تحتنظر بود، و قرار داشتن مرکز نیروی امنیتی کاسترو در همسایگی کلیسا، این امر را تشدید میکرد. از همان جا بسیاری هر حرکتی از کشیش را کنترل میکردند. آلیدا و پدرو اغلب به هنگام رفتن بهسوی منزل تحت تعقیب بودند و پدرو کم و بیش هر ماه به دفتر پلیس امنیتی فراخوانده میشد. آلیدا بهطور جدی نگران جان شوهرش بود. زمانی که آنها منتظر دومین فرزند خود بودند پدرو توسط مقامات دولتی بازداشت شد. اگرچه این رخداد به مسئلهای عادی در زندگی آنها بدل شده بود، اما هر بار جلسات بازجویی بهطور معمول به چند ساعت محدود میشد. اما آن مرتبه پدرو در زمانی که آلیدا انتظار داشت به منزل مراجعت نکرد. پلیس امنیتی او را تمام روز در بازداشت نگاه داشته بود. آلیدا در ترس خود بهسوی خدا فریاد برآورد و او از طریق اشعیا 17:54به او پاسخ داد: «هر آلتی که به ضد تو ساخته شود، پیش نخواهد برد».
او فریاد برآورد «خداوندا، من میدانم که این سخنان را دربارهٔ قوم خود اسرائیل فرمودهای، اما امروز آنها را در مورد شوهر من نیز تحقق ببخش.» پدرو پس از چند ساعت فشار بسیار و تهدید از جانب پلیس، سرانجام همان شب دیرهنگام به منزل مراجعت کرد. آلیدا از زنده و سلامت بودن همسرش بسیار مسرور شد، اما آن آخرین بازجویی وی نبود. طی سالهای بعد، خداوند اغلب وعدهٔ اشعیا را به آلیدا یادآوری میکرد. برخی مواقع نیز در مورد خطرات در شرف وقوع به او هشدار میداد.
آلیدا به من گفت: «ما همیشه با ترس زندگی کردهایم، اما ترس دلهای ما را تسخیر نکرده است.»
ترس و موقعیتهای خطرناک تنها مشکل آلیدا نبود. کوبا پس از انقلاب بهشدت فقیر شد، طوری که بسیاری از خانوادهها حتی قادر به فراهمکردن نیازهای اساسی زندگی نیز نبودند. زنان کوبایی حق انتخابی برای رفتن یا نرفتن سر کار نداشتند؛ همگی باید سر کار حاضر میشدند و برای دولت کار میکردند، چون دولت تنها کارفرمای موجود بود. داشتن شغل تماموقت برای تأمین و مراقبت از خانوادهها چالش بهشمار میآمد.
وسایل بسیار معمول منازل در غرب، در کوبا بهسختی قابل دستیابی بود. حفظ فرصت عبادت شخصی با خدا یا داشتن وقت کافی با خانواده در زندگی پرُمشغلهٔ زنانی چون آلیدا کار بس دشواری بود.
با این وجود، پدرو در کار پخش غیرقانونی کتاب مقدس فعالیت داشت. به دلایل امنیتی آلیدا یکی از معدود افرادی بود که پدرو برای کمکگرفتن جهت انجام آن خدمت پرُمخاطره به وی اطمینان کرده بود. زندگی آلیدا شلوغ و پررفتوآمد بود و اتکا به خدا جهت برآوردهشدن نیازهای مالی برای او ضروری بود. برخی مواقع او و پدرو مهمانی ناخوانده را در خانه میپذیرفتند و این به معنی تدارک غذای کافی بود که اغلب نداشتند. تمام آن کاری که از دست آلیدا بر میآمد این بود که بهسوی پدر آسمانی خود رو کند و از او بخواهد: «نان کفاف ما را امروز به ما بده».
زمانی که آلیدا از چالشهای زندگی خود سخن میگفت، روی او میدرخشید. او دراینباره اضافه کرد و گفت: «بسیاری اوقات شاهد بودهام که خدا داشتهٔ اندک ما را برکت میدهد و میافزاید!» سه پسر آلیدا نیز همانند دیگر بچهها در کوبا، در مدرسهٔ دولتی مشغول تحصیل بودند. تعالیم مُلحدانهای که آنها از مدرسه مییافتند تفاوتی اساسی با چیزی داشت که در خانه و کلیسا یاد گرفته بودند. برخی اوقات بچههای مسیحی در کلاس جدا میشدند و بهخاطر کاری که کل گروه انجام داده بود مورد تنبیه قرار میگرفتند. تمام آن چه که والدین آنها میتوانستند انجام دهند تقدیم روزانهٔ بچهها به خدا برای حفظ و حراست آنها بود.
آلیدا به من گفت: «خدا دعاهای ما را در مورد بچهها شنید و روحالقدس بهطرز عجیبی در کشور کار میکند، معلمان بسیاری شهادت میدهند که به واسطهٔ شهادت بچههای مسیحی زندگیشان تأثیر پذیرفته است و ما خدا را بدین سبب شکر و تمجید میکنیم.»
در همان حال که قصد خداحافظی داشتیم آلیدا آخرین مطلب خود را با من در میان گذاشت: «تو میدانی سالهایی که من و شوهرم خدا را خدمت کردهایم، دورهٔ آسانی نبوده است. اغلب مواقع با خطرات روبهرو بودهایم. اما خدمت همواره ارزش خطرکردن داشت. بدون حضور خدا ما دوام نمیآوردیم. من هر روز دعا میکنم که خدا در زندگی ما همواره نخستین باشد و اجازه ندهد که ثروت، فقر یا هر چیز دیگر بین ما و او قرار گیرد. خوب است که در زندگی برای هر چیزی مجبور به اتکای به او باشی، ما یاد گرفتهایم که بر زانوهای خود زندگی کنیم.»
در قسمت بعدی مجموعهٔ سراییدن در تاریکی، داستانی دیگر را با شما در میان میگذاریم. داستانی از گردهمایی زنان در کشوری که اوضاع مسیحیان در آن دشوار است. در این گردهمایی زنان بهطور جداگانه و به آهستگی وارد خانه میشدند، آنها کاملاً بر این امر واقف بودند که این قبیل گردهماییها از طرف مقامات دولتی ممنوع است. آنها از فرقههای مختلف مسیحی بودند؛ اغلب همسران کشیشان بودند. در ابتدای حضورم، آنها با نگاههایی مشکوک به من مینگریستند…