فهرست مطالب این مجموعه
گردهمایی مخفی:
یکی از ارزشمندترین جلسات بانوانی که من در طول عمرم در آن شرکت داشتم در کشوری برگزار شد که من نمیتوانم نامی از آن ببرم. زنان ور جداگانه و به آهستگی وارد خانه میشدند. آنها کاملاً بر این امر واقف بودند که این قبیل گردهماییها از طرف مقامات دولت ممنوع است. آنها از شاخههای مختلف مسیحی بودند. بسیاری از آنها همسران کشیشان بودند. در ابتدا، با نگاهی مشکوک به من مینگریستند، ازاینرو علت حضورم در آن جمع را برایشان توضیح دادم. من از دوستم «کی سوپ» در ویتنام، به ایشان چیزهایی گفتم (شما میتوانید حکایت کامل او را در کتاب اندوه پنهان، شادی پایدار بخوانید). کسی که پس از دستگیری شوهرش بسیار منزوی شد و طی موقعیتی دلخراش و در ناامیدی به زندگیاش پایان داد.
من به ایشان گفتم: «میدانم که اوضاع مسیحیان کشور شما دشوار است، حتی اگر خودتان را در موقعیت کی سوپ بیابید، بدانید که تنها نیستید! مسیحیان، در گوشههای مختلف جهان برای شما دعا میکنند.»
سپس ما به حکایت «حنّا» در باب اول و دوم کتاب اول سموئیل پرداختیم. حنّا به سبب نازایی، بهطرز عمیقی افسرده بود. او احساس میکرد کسی نیست که درد وی را درک کند و نمیتواند به کسی غیر از خدا رو کند. او دل خود را به حضور خدا ریخت و چنانکه کتاب مقدس به ما میگوید: «خداوند وی را بهیاد آورد» (۱: 91).
بعد از فرصت صحبت، با این زنان به اتفاق برای زندانیان و خانوادههای آنان، در آن کشور بسته، دعا کردیم. صحنهٔ بسیار زیبایی بود. برخی سرپا ایستاده و تعدادی زانو زده بودند. دو نفر دیگر بر روی صندلیهایشان خم شده بودند. یکی از خانمها به آرامی سرودی میخواند، تعداد کمی دعایشان را زمزمه میکردند، درحالیکه گروهی دیگر این کار را با صدای بلند بهوضوح انجام میدادند.
سال بعد یکی از همکارانم خانمهایی را که در جلسهٔ مذکور شرکت داشتند ملاقات کرد. یکی از آنها به او گفت: «به آنِکِه بگو که من حنّا هستم.» در آن زمان سه نفر از شوهران آنها زندانی شده بودند.
برخی مواقع، اندوه ما مسئلهای است بسیار خصوصی یا بهحدی دردآور که مطرحکردن آن با دیگران دشوار است و خدا، تنها کسی است که میتوان به وی روی آورد. خدا همیشه نزد ما حضور دارد، همانند حکایت حنّا، ما نیز میتوانیم به نزد او برویم و در حضور او استغاثه کنیم و طالب رحمت باشیم. او مشاهده میکند، میشنود و درک میکند. او فکر میکند و قادر است به ما یاری رساند.
بسیاری از مواقع «گولجا» احساسی مشابه احساس حنّا داشت. او در شوروی سابق بزرگ شده بود. او هنوز هم در زحمت است، زیرا کشور او در آسیای مرکزی در حال حاضر درصدد یافتن هویت تازهٔ اسلامی خود است. او در کشور و شهری زندگی میکند که من به دلایل امنیتی نمیتوانم نامشان را فاش کنم. اما خدا را باید شکر کرد که گولجا یاد گرفته است صرفنظر از مرزهای ناعادلانهٔ دنیا و یا برخورداری یا عدم برخورداری از وجود تکیهگاهی در زندگی، مسیح همواره در کنار ما حاضر است. او دعاهای ما را میشنود. دعای «هر یک» از ما را میشنود و به واقع او حاضر و مشتاق پاسخدادن به ماست.
گولجا برای دیدن خواهر شوهرش بیتابی میکرد. دوستی و صمیمیت آنها بیش از این نسبت سببی بود. در واقع آنها دوستان نزدیک و عزیزی برای یکدیگر بودند و گولجا بسیار دلتنگ او بود. وی در روزهای سخت با خود میاندیشید که آیا خدا در آن نقاط دور دست آنها را فراموش کرده است؟…سرانجام گولجا اندکی پس از تجدید دیدار شادیبخش با سارا به وی گفت: «ســارا، خبرهایی برای تو دارم.»…