بسیاری از مواقع خدا ارادۀ خود را متکی به زنانی میکند که بیش از همه فراموش شدهاند.
خواهر وائو:
وائو یک معلم فوق العادۀ کتاب مقدس بود. با وجود اینکه بسیار زیبا بود، از ازدواج صرفنظر کرد تا خود را وقف کلام خدا کند. او از همکاری در رهبری یکی از جنبشهای بزرگ کلیسای خانگی احساس رضایت میکرد. این جنبش، رهبری با شخصیت بسیار جذاب (کاریزماتیک) داشت. خواهر وائو از نزدیک با او کار کرده و برایش احترام زیادی قائل بود، اما هیچ کشش عاشقانهای نسبت به او در خود احساس نمیکرد.
در هر صورت، یک روز که این دو با هم تنها بودند، این شخص به او تجاوز کرد. درست همانطور که بسیاری از زنان در یک چنین وضعیتی، خود را سرزنش میکنند، او هم همین کار را کرد. در اثر این اتفاق او حامله،و از کلیسای خانگی بیرون رانده شد. اما با این استدلال که کار خدا باید ادامه بیابد، از برملا کردن هویت پدر بچه خودداری کرد. به هنگام سفر به یک شهر دور دست، جنین خود را سقط کرد. سپس بهعنوان یک معلم مشغول به کار شد و در این حین بهخاطر احساس شدید شرم، تنها کاری که از دستش بر میآمد، دعا کردن بود. او از رفتن به کلیسا اجتناب کرد و طی دو سال به یک زندگی سخت با درآمدی ناچیز ادامه داد. تا آنجا که مقدور بود از هر تماس اجتماعی دوری گزید. پدرش نیز که یک مبشر مسیحی بود، بهخاطر این رسوائی خانوادگی، دائماً او را کتک میزد.
بدین ترتیب خواهر وائو نیز مانند تامار، یک زن از یاد رفته شد. او بهخاطر تقصیر شخصی دیگر، به کناری رانده شده بود: «احساس میکردم که مرا در قفسهای گذاشته و بر من برچسب بدون مصرف زدهاند». پدرش او را کتک زد، کلیسایش او را از خود راند، خدایش «به ظاهر»؛ او را به کناری گذاشت.
اما خواهر وائو از دعای مستمر خود دست نکشید. یک روز از کسی شنید که یکی دیگر از همکاران سابق او حامله است. از آنجایی که این زن متأهل بود، صحبتی از رسوایی به میان نیامد. اما به هنگام دعا، الزام بیش از اندازهای خواهر وائو را فرا گرفت که پدر بچه، شوهر قانونی این زن نیست! بلکه همان رهبر کلیسای خانگی است که به او تجاوز کرده بود.
اما او به خدا گفت: «که چی! این موضوع ربطی به من ندارد». اما هرچه بیشتر در این مورد فکر میکرد، بیشتر ملزم میشد که این موضوع به او مربوط است، چرا که کلیسا به خدا مربوط است.
او خسته و فرسوده، وسایل خود را جمع کرد و با پسانداز مختصر خود راهی شد. پول او فقط برای خرید بلیطی یکطرفه به مقصد دفتر مرکزی کلیسای خانگی سابقش کافی بود.
پس از رسیدن به شهر، مستقیم به طرف منزل رهبر کیسا رفت. دست بر قضا، جلسه رهبران ارشد کلیسا در حال برگزاری بود. ورود او به این جلسه جوش و خروش فراوانی ایجاد کرد. یکی از رهبران، تُف کنان فریاد زد: «از اینجا برو بیرون ای فاحشه!» اما رهبر کلیسا همه را به آرامش دعوت کرد و به او خوش آمد گفت. سپس با آرامی از او پرسید: «خواهر، اینجا چه میکنی؟»
خواهر وائو نفس عمیقی کشید و با صدایی لرزان گفت: «من به اینجا آمدهام تا بگویم که رویایی دیدهام. رویایی که در آن فرزند خواهر…. به شما (رهبر کلیسا)، تعلق دارد و نه به شوهرش و در ضمن به اینجا آمدهام تا اعلام کنم که شما پدر فرزند من هم بودید. من این حقایق را بهخاطر کینهورزی افشا نمیکنم، بلکه بهخاطر اطاعت از خدا. اکنون من وظیفه خود را انجام دادهام و از اینجا میروم.
مجدداً جوش و خروش فراوانی بهپا شد. فضا از نفرین و لعنت افراد اشباع شده بود! او را با فریادهای «ننگ بر تو» بدرقه میکردند. اما زمانی که رهبر کلیسا بهپا خاست، همه سکوت کردند. از تبسم او تنش موجود در اتاق فروکش کرد. او اینطور آغاز کرد: «خواهر عزیز، متأسفم که این را میگویم؛ اما شما توسط یک روح بد هدایت شدهاید. آنچه شما میگویید به هیچ وجه حقیقت ندارد».
سخنان او توسط صدای ضعیفی قطع شد، «نه، حقیقت دارد!» در میان بهت و حیرت افراد حاضر در جلسه، همکار حاملۀ آنها رو به شوهر خود کرد و گفت: «این بچه به تو تعلق ندارد. بلکه بچه متعلق به رهبر ماست». هنوز افراد این موضوع را هضم نکرده بودند که دو زن دیگر از جای خود بلند شده و اعتراف کردند که رهبر کلیسا از آنها هم سوء استفادۀ جنسی کرده است.
افشاگری خواهر وائو به مذاق بسیاری شیرین نیامد. شکاف و جدایی زیانباری گریبان این جنبش کلیسای خانگی را گرفت. هیچکس بهخاطر این اتفاق از خواهر وائو تشکر نکرد. اما او به شهر خود بازگشت و کلیسای خانگی دیگری را پایهریزی کرد. این کلیسا بهسرعت رشد کرد و او احساس کرد که خدا مجدداً او را به خدمت فراخوانده است.
او سپس اینطور گفت: «حالا مردم میآیند تا با دقت کلیسای خانگی ما را بررسی کنند؛ زیرا ما ساختار پاسخگویی خیلی شدیدی را برقرار کردهایم».
در نتیجۀ کار خواهر وائو، پادشاهی خدا گسترش پیدا کرد و قویتر شد. همچنین کلیسای قبلی او هم ساختار پاسخگویی شدیدی را برقرار کرد و رهبر اصلی کلیسا را مورد تنبیه کلیسایی قرار داد. بهخاطر خدمت این خواهر، کلیسا از گذشته سالمتر است. بهراستی که خدا فراموش شده را بلند میکند. همانطور که خواهر وائو میگوید: «خدا هیچ طرد شدهای ندارد».
چه زمانی احساس کردهاید که خدا و مردم شما را فراموش کردهاند؟ از داستان تامار و خواهر وائو، چه چیزی باعث تسلی شما میشود؟
تامارهای فراموش شدۀ کلیسای امروز چه کسانی هستند؟ آیا ما مسئولیتی در قبال درگیر کردن مجدد آنها داریم؟
آیا همه بازگردانده شده و مجدداً بنا میشوند؟ آیا همه میتوانیم انتظار داشته باشیم مانند یونس باشیم که دریافت «کلام خداوند برای بار دوم بر من نازل شد؟»