بسیاری از مواقع،خدا ارادۀ خود را متکی به زنان کهنسالی می‌کند که بیش از همه آلت دست دیگران قرار گرفته‌اند.

بخش اول

   بیچاره بتشبع! مانند بسیاری از زنان زیبای دیگر قبل و بعد از خودش، باید سناریویی را که مردان برای او نوشته بودند، به اجرا بگذارد. از او همیشه استفاده می‌شود. زیبایی او دقیقاً همان چیزی است که او را دچار مشکل می‌کند. تعجبی ندارد که بسیاری از زنان زیبااین احساس مشترک را دارند که زیبایی فقط برای آنها مشکل می‌آفریند. ارزش آنها فقط در پوست زیبایشان است، پوستشان که چروک شد، به کناری انداخته می‌شوند. این برخورد یعنی زیر پا گذاشتن ارزش‌های بشری- که با شما مثل یک غنیمت برخورد شود و نه یک شخص.

   زندگی بتشبع در کتاب مقدس این‌گونه توصیف می‌شود که او تحت تسلط دو مرد قرار داشت–داوود و ناتان. او عروسک آنها است. آنها این عروسک را به دلخواه خود حرکت می‌دهند. حتی در آغاز ماجرای او، به‌نوعی به این امر اشاره می‌شود. زیرا زمانی که داوود در مورد او جویا می‌شود، «آن زن زیبا که که‌ خویشتن‌ را شستشو می‌کند کیست؟» هویت بتشبع، تنها از منظر مردانی که مالک او هستند، معرفی می‌شود. «او بتشبع، دختر الیعام، و زن اوریای حیتی است» (دوم سموئیل ۱۱ : ۳).

   بهتر است که خود را با این حرف که این عشقی دو طرفه است، فریب ندهیم . این سطور به نحوی نوشته شده که جای هیچ شبهه‌ای را باقی نمی‌گذارند که این در مورد هوس محض است. بتشبع، قربانی این ماجرا است. سه فعل کوتاه این برخورد را توصیف می‌کنند: «او قاصدان فرستاد؛ او را آورد؛ با او همبستر شد». ماجرا تماماً در مورد داوود و قدرت او است. او پادشاه است. او هر چه را می‌خواهد، تصاحب می‌کند. و در آن شب، او بتشبع را می‌خواست. دو فعل کوتاه به بتشبع اختصاص داده می‌شود: «او به خانه بازگشت، او آبستن شد».

   والتر بروگمن، محقق عهد عتیق این‌طور می‌گوید: «این رابطه بسیار خشک و بی روح است. در آن به غیر از عمل، هیچ چیز دیگری نیست. هیچ مکالمه‌ای وجود ندارد. هیچ اشاره‌ای به مراقبت عاشقانه، ملاطفت و عشق وجود ندارد–فقط شهوت. داوود او را به اسم صدا نمی‌زند، حتی با او صحبت نمی‌کند. در پایان این مواجهه، او فقط «آن زن» است (آیۀ ۵).

   اگر احیاناً بتشبع این تصور را به ‌خاطر خود راه داده بود که ممکن است او برای داوود اهمیتی داشته باشد، مطمئناً این فکر تنها زمانی به خاطر او خطور کرده بود که داوود شوهر او را فراخوانده، مست کرده و به امید مخدوش کردن علت واقعی حاملگی بتشبع، او را به خانه فرستاده بود. داوود به هیچ وجه قصد این را نداشت که بتشبع را به قصر خود بیاورد. اما اوریا، شوهر بتشبع، شرافت فراوان خود را به داوود ثابت می‌کند.او تا زمانی که سربازان همقطارش در خط مقدم جبهه مانند مگس بر زمین می‌ریزند، با همسر خود همبستر نخواهد شد. داوود برای دژخیم لشکرش یوآب، که در میدان نبرد است، پیغامی ‌را ارسال می‌کند و او فی‌الفور ترتیب یک «سانحۀ جنگی مرگبار» را می‌دهد.

   و بدین ترتیب بتشبع در درون قصر ناپدید می‌شود. هیچ چیز حاکی از این نیست که بتشبع محبوب داوود می‌شود، کسی که تا اینجا شش زن دارد. بتشبع فقط یک غنیمت است. تمام سناریو را داوود نوشت. او فقط باید با آن همراهی می‌کرد. در هر صورت، او فقط یک زن بود. اما او هنوز زنی زیباست و داوود به خوابیدن با او ادامه می‌دهد. بچۀ نخستین رابطۀ آنها می‌میرد، اما او بچۀ دیگری می‌آورد… سلیمان.

   از بتشبع، تا زمان سالمندی او، چیز دیگری نمی‌شنویم و داوود هم در این زمان بسیار سالخورده شده است. در قصری مملو از دسیسه، به‌طور پیاپی بحران تازه‌ای روی می‌دهد. در اینجا ناتان، نبی عروسک گردان صحنه می‌شود، و بار دیگر بتشبع عروسک صحنه است. یکی از پسران داوود بنام ادونیا، ادعای قدرت می‌کند. ناتان با ادونیا میانه‌ای ندارد. پس تدبیری می‌اندیشد تا در عوض، سلیمان را بر تخت بنشاند. او به نزد بتشبع می‌رود و به او دستوراتی می‌دهد. او حتی جملاتی را در دهان بتشبع می‌گذارد تا او به داوود تحویل دهد. ناتان تمام سناریو را می‌نویسد. بتشبع می‌بایست از داوود سؤال کند: «آیا تو تخت پادشاهی را به پسر من سلیمان وعده ندادی؟» باید دقت کرد، هیچ نشانه‌ای که داوود یک چنین وعده‌ای را داده است، وجود ندارد. این را تماماً ناتان برنامه‌ریزی کرده است تا با طرح این سؤال توسط بتشبع، زمینه برای ورود آسان او فراهم شود و سپس او با اعلام خبر بر تخت نشستن ادونیا، باعث شود که داوود سراسیمه وارد عمل شود.

خوب، انجام یک چنین کاری ساده نیست. در این زمان بتشبع در حوالی شصت سالگی است. داوود دیگر او را برای همبستری نمی‌خواند. احتمالاً از سال‌ها پیش این‌گونه بوده است. در نتیجۀ این تصمیم، او ناچار است به همان اتاق خوابی که زمانی در اختیارش بود، بازگردد و زن جوانی به نام ابیشک را در جای خود ببیند، زنی که احتمالاً چیزی از زیبایی دوران جوانی او کم ندارد. این باید برای او خیلی ناخوشایند بوده باشد. زنان پیر، به استثنای ملکۀ مادر، دیگر صاحب هیچ قدرتی نبودند.

اما بتشبع این نقشه را خوب مرور می‌کند و برای اولین بار در زندگی، سناریو را خودش می‌نویسد!

درست است، او به نزد داوود می‌رود، اما تغییراتی در سطور سناریو ایجاد می‌کند. او دیگر با معصومیتی کاذب این‌طور نمی‌پرسد: «آیا تو وعده ندادی…؟»، او برافروخته شده و به داوود می‌گوید: «تو قسم خوردی که پسر من سلیمان باید پادشاه باشد». لحن او واقعاً اوضاع را تغییر می‌دهد. حالا داوود ناچار است که به‌خاطر حیثیتش به قسم خود عمل کند. ما داستان را می‌دانیم، نقشۀ ناتان به نتیجه می‌رسد. بروگمن این‌طور می‌نویسد: «سخنان بتشبع سخنان شجاعانه و خلاقانه‌ای است که با ایجاد بحرانی سیاسی تنها یک راه فرار برای داوود باقی می‌گذارد، چرا که داوود جرأت ندارد قسم خود را بشکند».

و بدین ترتیب بتشبع مصرف شده، پیر و به کناری رانده شده، ملکۀ مادر می‌شود، قدرتمندترین زن در آن سرزمین. داشتن این مقام به این معنی نیست که او از قدرت خود به درستی استفاده می‌کند. او توسط ادونیا گمراه می‌شود و از سلیمان درخواست می‌کند که اجازه دهد تا ادونیا با آخرینهمخوابهداوود، ابیشک، ازدواج کند. سلیمان فوراً آنچه را بتشبع باید می‌دید و ندید، در می‌یابد–تلاش دیگری برای تصاحب تاج و تخت.

   اما بتشبع در لیست اجداد مسیح قرار دارد. پسر او پادشاهی پر آوازه و جد عیسی می‌شود. ماجرای بتشبع نشان می‌دهد که خدا قادر است هر کسی را به‌کار ببرد، حتی آنانی را که به‌نظر هیچ آزادی ندارند، کاملاً آلت دست دیگران هستند و به‌قدری پیر هستند که به حساب نمی‌آیند.

 

داستان بتشبع، یک پیرزن چینی را به‌یاد من می‌آورد. او در خانواده‌ای ممتاز متولد شده بود، چهار برادر داشت که همگی اشخاص برجسته‌ای بودند. اما چون او یک زن بود، خانوادۀ او هیچ تدارکی برای تعلیم و آموزش او ندیدند، حتی در حد خواندن و نوشتن. در جوانی اقدام به آموختن پرستاری کرد، اما چون پدرش بیمار شد، ناچار به ترک تحصیل شد. پس از آن مادرش بیمار شد. بیماری مادر بیست سال به درازا کشید. به فاصلۀ کمی‌ بعد از مرگ مادر، یکی از برادران او به بیماری سل مبتلا شد. سپس برادر دیگری بیمار شد…..

«این داستان ادامه دارد…»

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.