بسیاری از مواقع،خدا ارادۀ خود را متکی به زنان کهنسالی می‌کند که بیش از همه آلت دست دیگران قرار گرفته‌اند.

بخش دوم

بیچاره بتشبع! از او همیشه استفاده می‌شود. او عروسک دست داوود و ناتان است. زمانی که داوود در مورد او جویا می‌شود، «آن زن زیبا که‌ خویشتن‌ را شستشو می‌کند کیست؟» هویت بتشبع، تنها از منظر مردانی که مالک او هستند، معرفی می‌شود. بهتر است که خود را با این حرف که این عشقی دو طرفه است، فریب ندهیم. این سطور به نحوی نوشته شده که جای هیچ شبهه‌ای باقی نمی‌گذارد که این در مورد هوس محض است. در آن به غیر از عمل، هیچ چیز دیگری نیست. هیچ مکالمه‌ و هیچ اشاره‌ای به مراقبت عاشقانه، ملاطفت و عشق وجود ندارد– فقط شهوت. داوود او را به اسم صدا نمی‌زند، حتی با او صحبت نمی‌کند. در پایان این مواجهه، او فقط «آن زن» است… برای خواندن قسمت قبل، از «فهرست مطالب این مجموعه» بر روی قسمت پنجم کلیک کنید.

این داستان، یک پیرزن چینی را به‌یاد من می‌آورد که مترجم من همیشه از او با نام «خواهر آن» یاد می‌کرد. از مرگ این پیرزن، سال‌ها می‌گذرد. او را در اواسط دهۀ ۱۹۸۰ ملاقات کردم. خواهر آن در خانواده‌ای ممتاز متولد شده بود، چهار برادر داشت که همگی اشخاص برجسته‌ای بودند. اما چون او یک زن بود خانوادۀ او هیچ تدارکی برای تعلیم و آموزش او ندیدند، حتی در حد خواندن و نوشتن. هر چند در جوانی اقدام به آموختن پرستاری کرد، اما چون پدرش بیمار شد، ناچار به ترک تحصیل شده و به مراقبت از پدر همت گماشت. پس از آن مادرش بیمار شد، و پرستاری مادر را هم به عهده گرفت. بیماری مادر بیست سال به درازا کشید. خواهر آن که شاهد تحلیل رفتن تدریجی مادرش بود، به مرور با این حقیقت که او دیگر قادر به ازدواج نخواهد بود کنار آمد، چرا که به ندرت قادر بود مادر رو به مرگش را در خانه تنها بگذارد. به فاصلۀ کمی‌ بعد از مرگ مادر، یکی از برادران او به بیماری سل مبتلا شد. پس او را هم پرستاری کرد. سپس برادر دیگر بیمار شد و در حالی که حوادث بسیار مهمی ‌جامعۀ اطراف او را متلاطم کرده بود، او تمام وقت خود را در کنار بستر افراد بیمار خانواده، در حال مراقبت از آنها صرف کرد. این تمام زندگی او بود. خواهر آن در زمان مرگ آخرین برادر، ۸۲ سال داشت.

زمانی که آخرین برادرش رو به مرگ بود، او با خود اندیشید که بعد از مرگ این برادر چگونه به زندگی ادامه دهد. او هیچ پس‌اندازی نداشت. تمام دارائی خانوادۀ او توسط کمونیست‌ها ضبط شده بود. اما در این حین برادرش به او گفت: «بعد از مرگ من، به درون این تشک نگاه کن». او در درون آن تشک طلای فراوانی یافت. در واقع ثروتی هنگفت. آیندۀ او تأمین شده بود.

بدین ترتیب، در ۸۲ سالگی، به یکباره خواهر آن آزاد بود که هر چه را که آرزو داشت، انجام دهد. مشکل این بود که او سالخورده و بی‌سواد بود، و کم‌کم احساس می‌کرد که خودش هم بیمار است. او یک مسیحی بود، و با بعضی از رهبران کلیساهای خانگی صحبت کرد، اما آنها کاری برای او نداشتند. پیشنهاد داد که جزوات مسیحی پخش کند، اما از آنجایی که قادر به خواندن نبود، این احتمال وجود داشت که جزوات مناسب را به اشخاص مناسب ندهد. در ضمن او نمی‌توانست کتاب مقدس را تعلیم دهد، چرا که هیچ‌وقت آن را مطالعه نکرده بود. هرچند به دفعات کتاب مقدس برای او خوانده شده بود و او احساس می‌کرد که به خوبی از مطالب آن آگاه است. اما رهبران به این موضوع علاقه‌ای نداشتند. در نظر آنها او فقط یک پیرزن بود. کسی به او گفت: «تو فقط پولت را به ما بده و ما تضمین می‌کنیم که این پول در بنای پادشاهی خدا به کار می‌رود».

اما خواهر آن تصمیم دیگری گرفت. او پیش خود گفت: «سفر کردن چیزی است که همیشه آرزوی انجام آن را داشته‌ام. تمام زندگی من در داخل خانه‌ها و در کنار بستر کسان رو به مرگ بوده است. من هیچ‌وقت در تمام زندگی به بیرون از شانگهای نرفته‌ام». او همچنین پیش خودش فکر کرد، از آنجایی که من انجیل را به خوبی می‌دانم، حداقل می‌توانم در حین سفر دربارۀ آن با دیگران صحبت کنم».

بدین ترتیب خواهر آن به مسافری مبشر تبدیل شد. او از پول خود برای مسافرت به سراسر چین استفاده کرد. هیچ‌کس ممانعتی برای او ایجاد نکرد. او فقط پیرزنی بی‌آزار بود که در واگن‌های درجه یک، یا به اصطلاح «خوش خواب»، سفر می‌کرد و در عین حال با همسفران خود درباره عیسی سخن می‌گفت. بسیاری از این افراد مقامات بلند پایۀ حزبی بودند. بعضی، از تلاش او برای بشارت به آنها برآشفته می‌شدند و از کوره در می‌رفتند. اما او فقط به آنها می‌گفت: «خوب، می‌خواهید چه کار کنید؟ یک پیرزن را به زندان بیندازید؟» اما اکثر همسفران او با رویی باز و خندان با او به گفتگو می‌نشستند.

خواهر آن در ۸۷ سالگی فوت کرد. در پنج سال آخر زندگی خود، او باید صدها هزار مایل سفر کرده باشد. او به صحرای دوردست شمال غربی چین رفت، با اتوبوس به ارتفاعات ۱۲۰۰۰ فوتی فلات هیمالیا در تبت سفر کرد، به سوی جنگل‌های مرطوب جنوبی روی نهاد و در عین حال با هر کس که گوش شنوا داشت در مورد انجیل صحبت کرد. برای من باعث تعجب خواهد بود اگر او در تمام این مدت بیش از سه شب در یک مکان خوابیده باشد.

خیلی مایلم بدانم که در این مدت توسط شهادت او، چند نفر به خداوند ایمان آوردند؟ صادقانه بگویم، ابداً نمی‌دانم. دوست دارم فکر کنم صدها نفر ایمان آوردند، اما او از بیان آن بیزار بود. دیگر فرصت مجددی برای ملاقات ما ایجاد نشد. او بسیار خوش‌سیما بود. چهره‌ای دوستانه و باز داشت، با صدایی بسیار آرام و نگاهی که به هنگام گفتگو مستقیم به چشمان شخص دوخته می‌شد. بله، این زن باعث ایمان بسیاری شد.

اما نکتۀ اصلی این است که او برای خدمت در کلیساهای خانگی خیلی پیر بود، اما برای خدمت به خدا زیاد پیر نبود. چه کس دیگری آن‌قدر وقت داشته است تا پنج سال تمام با قطار به سفر برود؟ چه کس دیگری به غیر از یک پیرزن می‌توانسته به‌‌خاطر اقدام غیر قانونی شهادت دربارۀ مسیح در اماکن عمومی، از خطر دستگیری بگریزد؟ آری، او کار بی‌نظیری انجام داد.

  و در پایان، خدا این فرصت را به او داد تا سناریو را خودش بنویسد.

 

بحث گروهی

  • چه کسی سناریوی زندگی شما را نوشته است؟ محتوای این سناریو چیست؟ آیا شما با اطاعت، سطور مربوط به خود را اجرا می‌کنید، یا اینکه باید از خدا دعوت کنید شما را برای زندگی مطابق سناریوی متفاوتی کمک کند؟
  • لیستی از تمام دستاوردهای بزرگ افراد پیر در کتاب مقدس تهیه کنید. چرا امروزه ما تمایل داریم که سالمندان را در نظر نگیریم؟ این گفته شده است که ما جامعه‌ای هستیم که عاشق جوانی است، اما امتیازات سن بالا چیست؟
  • امیدوارم که همۀ ما به سنین پیری برسیم. چگونه برای بازنشستگی خود برنامه‌ریزی کنیم تا منجر به کامیابی در خدمت خدا شود؟

هفته آینده شرح حال «روت»، یکی دیگر از زنان کتاب مقدس را با شما در میان خواهیم گذاشت.

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.