خوشحالی و رضایت از اینکه یک مادر ایماندار هستم و فرزندانم از کودکی با خداوند و کلام آشنا شدند تنها یک طرف زندگی ایمانی ما بود. طرف دیگر آن مشکلات گریزناپذیری بود که میبایست با آنها روبهرو میشدیم.
زمانی که من و همسرم به خدای زنده ایمان آوردیم، همراه با فرزندانمان که در آن زمان کوچک بودند خارج از ایران زندگی میکردیم. با هدف شروع دوباره زندگی بعد از شکستی که در ایران تجربه کرده بودیم به آن کشور رفته بودیم، اما ۲۴ساعت بعد از اینکه ایمان آوردیم مجبور به ترک آن دیار و بازگشت به ایران شدیم! این سختترین شرایطی بود که تصورش را هم نمیکردیم برایمان رخ دهد. شرایط بسیار دشواری بود. نه جایی برای زندگی داشتیم و نه شغل و درآمدی. نمیخواهم همه داستان زندگیم را شرح دهم، اما این را باید بگویم که همه نداشتههایمان به کنار، ما حتی از داشتن انجیل هم محروم بودیم. هیچکس نمیدانست که ما به مسیح ایمان آوردهایم. نمیتوانستیم در مورد آن با کسی صحبت کنیم، حتی جایی برای دعا و پرستش هم نداشتیم. تنها جایی که میتوانستم دستهایم را به آسمان بلند کنم و مسیح را صدا بزنم، حمام بود. بیصدا و به دور از چشم دیگران!
یادم نمیرود روزی را که به خیابان انقلاب رفتم و از تک تک کتابفروشیها سراغ انجیل را گرفتم. راستش را بخواهید خیلی به وخامت اوضاع واقف نبودم. هیچ منبعی برای تغذیه نداشتیم اما خدا را شکر میکنم برای دانهای که در قلبمان کاشته شده بود. علاوه بر اینکه تمام اطرافیان و عزیزانمان مسلمان بودند، دائماً پیامهای غیرمسیتقیمی از طرف آنها دریافت میکردیم که حاکی از اشتباهبودن تصمیم ما برای ایمانآوردن به مسیح بود. با اینکه حتی در جو مسیحیت هم نبودیم اما خداوند اشتیاق قلبمان به حقیقت را دید و از ایمانمان محافظت کرد.
در آن روزها روح ترس ما را رها نمیکرد. این ترس همان عاملی بود که مارا مجبور به ترک وطن کرد و اینبار ما به اجبار برای زندگی به شهرستان نقل مکان کردیم. با وجود دو فرزند کوچکم و نگرانیهای من برای آینده آنها، تمام این شرایط بسیار سخت تبدیل به گوشهای از چالشهای روزانه من شده بودند. تا اینکه بالاخره بعد از یک سال و نیم خواهر عزیزی به ما معرفی شد و برای تعلیم به منزل ما آمد . این اتفاق نیکو باعث شروع تقویت ما در ایمان و استقامتمان در مسیح شد.