یکی دیگر از معضلاتی که ایمانداران نوجوان در جامعهٔ مسلمان هم سن و سال خود دارند و من بهعنوان یک مادر میبایست عکسالعمل درستی در مقابل آن داشته باشم، تفاوت فاحشی است که بین خودشان و دیگران احساس میکنند.
میتوان گفت که انگار دنیا و شریر بعد از شکست در برابر ایمان قلبی، به سراغ جامعه و افراد گمشده در آن میرود تا آنها را بارها و بارها تحت فشار بگذارد. گاهی این فشارها منجر به سختیهایی میشود! البته در مورد فرزندان نوجوان من ماجرا به سختی پیچیدهای کشیده نشد!
سال اول دبیرستان دخترم رفتار و حتی حرفزدن همکلاسیهایش را خیلی متفاوت با خودش میدید. نه تنها دوستان زیادی نداشت، بلکه احساس میکرد که همکلاسیهایش نسبت به او دید خوبی ندارند؛ چون او مثل آنها نبود.
چیزی که سعی میکردم با او در میان بگذارم این بود که ما حقیقتاً نور جهانیم و خدا از طریق ما بین مردم و اطرافیانمان کار میکند! سعی میکردم تا شکستگی دل او را گاهی با این دید التیام بدهم که آنها خدا را نچشیدهاند! شاید بعضی از آنها حتی از طرف مادرشان هم محبتی ندیدهاند! البته این فقط من نبودم که سعی میکردم این مطلب را به او منتقل کنم.
یکی از همان روزها، دخترم با حالی متفاوت از مدرسه به خانه برگشت. چهرهٔ شگفتزده و خوشحال او را هرگز فراموش نمیکنم. در آن روز یکی از دبیران، از همهٔ بچهها خواسته بود تا نظر خودشان را در مورد تک تک بچههای کلاس بگویند. چیزی که باعث تعجب او شده بود تعریف و تمجید و علاقهٔ همکلاسیهایش به او بود، درحالیکه او تصور میکرد شخصیت کسلکنندهای برای بچهها داشته و کسی علاقهای به برقراری ارتباط با او را ندارد، چون او نمیتوانست با آنها مثل خودشان خوش بگذراند و یا صمیمی شود. اما همه میگفتند که از او آرامش میگیرند و این چیزی بود که او را متفاوت میکرد. هر چند او هنوز از این که بعضی از مسائل پیش پا افتاده مانع دوستی او با همکلاسیهایش میشد، ناراحت بود.
متأسفانه در جامعهٔ ما هر روز اوضاع برای جوانان پیچیدهتر میشود، ملاکها! ارزشها! اگر از علایق صرفنظر کنیم باز هم مسائلی در دل و ذهن جوانان شکل گرفته که نه تنها آنها را در شرایطی پر از اسارت قرار داده، بلکه این شرایط بهشدت غم انگیز و حقیرانه است.