فرد تنها با اطرافیانش رابطه ندارد، ما با خودمان هم رابطه داریم. هرچند شاید این رابطه قابل مشاهده نباشد، اما بیتردید همهٔ روابط دیگر زندگیمان را تحت تأثیر قرار میدهد.
ما بیستوچهارساعت شبانهروز با خودمان حرف میزنیم؛ گاه بهطور پیوسته و گاه بهطور ناپیوسته. اگر میتوانستیم این مکالمات را ضبط کنیم، چگونه بهنظر میرسیدند؟ اینکه ما چه حسی داریم؟ چه فکر میکنیم؟ آیا این مکالمات انگیزشی هستند؟ آیا مکالماتی هستند که از دوباره شنیدنشان اذیت میشویم؟
هنگامی که با خودتان حرف میزنید، آیا نقش یکی از والدین را بازی میکنید یا نقش یک دوست را؟ آیا لحنتان، لحن کسی است که آسیب دیده؛ یا دارد طعنه میزند؛ یا بیادب است؟
گاهی ما متوجه دو نفر «دخیل» در این گفتگوی درونی میشویم. این وضع زمانی آشکار میشود که کسی مثلاً شیشهای را میشکند و فریاد میزند: «احمق! حتی یک کار درست هم نمیتوانی انجام بدهی.» یا زمانی که کسی برای مثال در امتحانی مردود میشود و داد میکشد: «هرچقدر هم درس بخوانی، چیزی در آن کلهٔ پوکت نمیرود، تو هیچوقت قبول نخواهی شد!» این فریادها خیلی کُلیگویانه هستند و معمولاً با سرزنش و توهین همراهند.
ما از کجا یاد میگیریم که با خودمان اینگونه حرف بزنیم؟ اول از همه از والدینمان، اعضای خانواده، دوستان و معلمانی که در جوانی وارد زندگی ما میشوند. همین یکی دو روز پیش، یکی از دوستانم تعریف میکرد که وقتی در مدرسه ابتدایی درس میخوانده، یکی از معلمانش به او گفته بود: «تو به اندازهٔ کافی باهوش نیستی، پایت به دانشگاه نخواهد رسید. باید قبل از اینکه خیلی دیر شود حرفهای برای خودت پیدا کنی، مثلاً شاید بتوانی مکانیک شوی.» با اینکه مکانیکبودن اصلاً تحقیرآمیز نیست، اما دوست من برایم این داستان را تعریف کرد تا نشان دهد که اطلاعات معلمش از این شغل تا چه اندازه اندک بوده است. دوست من اکنون یکی از مدیران موفق در صنعت نساجی بهشمار میرود و هرچند که هشدارهای معلمش درست از آب درنیامد، ولی پیداست که در سنین کودکی، تأثیر عمیقی بر زندگی وی گذاشته بودهاند. آیا میتوان چنین تصور کرد که جسته و گریخته کلماتی که از دهان معلم دوستم بیرون آمده بود، بخشی از مکالمهٔ وی با خودش بوده است؟
برای درک عمق تأثیر این قبیل تعاملات که در سنین اولیهٔ زندگی ما صورت میگیرند، طرز حرفزدن نزدیکترین عضو خانوادهتان را با خود (یا در مورد خود) مرور کنید. فکرکردن در مورد این قبیل گفتگوها ممکن است چشمان شما را باز کرده، بصیرت لازم برای تغییر چیزهایی که امروز قصد گفتنش را دارید، به شما عطا کند.
بیرونراندن شخص بیادب از زندگی کار آسانی است، اما وقتی آن شخص بیادب خودمان باشیم، همه چیز بسیار پیچیدهتر میشود.
تا اینجا من بیشتر از نمونههای منفی حرفزدن با خودمان گفتم، حالا چطور است نمونههای مثبت را هم بررسی کنیم؟ اگر به سناریوی اولمان برگردیم، کسی که شیشهای را شکسته، میتوانست بهجای آن حرفها به خودش بگوید: «آه، ناشیگری کردم. پیش میآید دیگر. دفعهٔ بعد حواسم را بیشتر جمع میکنم.» یا کسی که در امتحان مردود شده، میتوانست با خود اینگونه فکر کند: «خراب کردم، اما اینکه آخر دنیا نیست. دفعهٔ بعد بهتر درس میخوانم.»
بعضی از افراد نسبت به اطرافیانشان خیلی مهربان، حمایتگر و بامحبت هستند، اما یادشان میرود که این ویژگیها را در مورد خودشان هم تعمیم بدهند. همین افراد میتوانند از خودشان طلبکار و با خودشان بیمحبت یا سختگیر باشند. اگر این مکالمات جزیی تغییرناپذیر در زندگی ما بهشمار میآیند، پس باید در مورد محتوایشان هشیار باشیم. شناسایی مشکل، نخستین گام در جهت حل آن محسوب میشود.
بهمدت یک روز کامل، حواستان به چیزهایی که با خود میگویید باشد. یک بار، شخصی که طرف مشاورهام قرار گرفته بود به من گفت: «اگر چیزهایی را که در سرم به خودم میگویم به دوستانم نیز میگفتم، امروز حتی یک دوست هم نداشتم.» وقتی از وی دلیلش را جویا شدم گفت: «من مرتباً از خودم انتقاد میکنم، گویی پدرم روی شانهام نشسته و برای انجام درست و کامل هر کاری به من فشار میآورد. نه اشتباهی باید در کار باشد و نه کوتاهیای. وقتی مرتکب خطایی میشوم، میتوانم صورت ناراضی پدرم را جلوی چشمانم ببینم که به من میگوید شکست خوردهام، نمیتوانم انجامش بدهم و به اندازه کافی خوب نیستم.» زمانی که مرتکب اشتباهی میشویم یا وقتی که تصمیم غلطی میگیریم، نسبت به خودمان چه رویکردی را در پیش میگیریم؟ مثلاً برای مورد اخیر، آیا خودمان را بیش از آنچه که لازم است تنبیه میکنیم؟ آنطوری که میخواهید یک دوست با شما حرف بزند، با خودتان صحبت کنید. چه عاملی مانع از این میشود که با خودتان همانند دیگران رفتار نکنید؟
هرچه بیشتر در گفتگویی که در سرتان جریان دارد پیشرفت کنید، به همان اندازه در روابطتان با دیگران هم پیشرفت خواهید داشت.
میتوانیم با تمرینی ساده به این موضوع بپردازیم، تنها چیزهایی که لازم دارید قدری وقت، تمایل و قلم و کاغذ است. به مشکلی که اخیراً ذهنتان را درگیر کرده است فکر کنید. شاید عادتی ناخوشایند است، یا فقدانی که قادر به فراموش کردنش نیستید و یا تصمیمی که از گرفتنش پشیمان شدهاید. میتوانید اولین چیزی را که به ذهنتان خطور میکند، انتخاب کنید.
بیایید وانمود کنیم که یکی از دوستان خیلی نزدیکتان مشکل مشابهی را تجربه میکند و برای گرفتن کمک و مشورت بهسراغ شما آمده است. شما از این مسئله تجربهای شخصی دارید، بنابراین دوستتان میخواهد برای کنارآمدن با مسئله و حل آن، با شما مشورت کند. به او چه میگویید؟ حالا همان چیزها را در قالب یک نامه برای دوست خود بنویسید. از آنجایی که معمولاً نامه با عنوان «… عزیزم» آغاز میشود، میتوانید بهجای نام کسی دیگر، نام خودتان را بنویسید. در واقع، ما داریم این نامه را به خودمان مینویسیم.
من این تمرین را سالهاست که بهکار میبرم و به نامههای بسیاری از این دست گوش دادهام. بعضیها که برای اولین بار این تمرین را انجام میدهند، نسبت به خودشان رحم و شفقت نشان میدهند، برخی دیگر درک بهتری از موقعیت خویش بهدست آوردهاند و عدهای دیگر هم دریافتهاند که قویتر از چیزی هستند که قبلاً میپنداشتند. بعضی گریستهاند و برخی خندیدهاند.
باید دید تجربهٔ شما از این کار، چه خواهد بود!
حتی زماندادن به خود برای کاملکردن این تمرین، یکجور شفقت نشاندادن به خود میباشد. شاید زمانش مناسب نباشد، اما پیش از اینکه مقالهٔ پیش رو را تمام کنید، به خودتان قول بدهید که در آیندهٔ نزدیک برای خودتان وقت خواهید گذاشت. شاید فردا، پس فردا، یا چند روز دیگر.
اگر مایل به درمیانگذاشتن تجربهٔ خود هستید، ما اینجاییم.