درست همین اواخر متوجه شدم (شاید با شرمندگی) که وقتی وقایع کار خدا نوشته می‌‌شود، اغلب نقش زنان حذف می‌شود.

آه می‌دانم «فمینیست‌ها» به ما چه می‌گویند (البته حق هم دارند). اینکه تاریخ عمدتاً توسط مردان نوشته شده است و آن هم اغلب توسط مردان زن ستیز. اما سهم زنان به دلایل بسیار ملال انگیز‌تر از این نادیده گرفته می‌شود. به عبارت دیگر، اساسی بودن نقش زن، دلیل نامرئی بودن آن قلمداد می‌شود. من حتی در کار خودم که تهیۀ گزارش در مورد کلیسای تحت جفا است، متوجه این موضوع شده‌ام. بگذارید مثالی بیاورم.

سال گذشته در چین، سرگرم تحقیق در مورد یک جنبش کلیسای خانگی که اکنون اعضای آن بالغ بر هزاران نفر است، بودم. این جنبش ده سال پیش آغاز شد و زیر نظر رهبری پرجنب و جوش که ما او را آقای ژائو می‌نامیم، به ‌سرعت رشد کرده است. در مورد این جنبش دو روایت مکتوب وجود داشت. هر دو روایت زمانی آغاز شد که آقای ژائو یک مبشر انجیل شد. اما هرچه بیشتر تحقیق کردم، بیشتر به داستان فوق العاده و ناگفته پشت این ماجرا پی بردم. این داستان دربارۀ سه زن بود که بدون پایداری و پذیرش خطر از سوی آنها، آقای ژائو به هیچ وجه خدمت مسیحی را آغاز نمی‌کرد.

اولین زن، مادر او بود. یک روز به خانه آمد و پی برد که شوهرش بدون اطلاع قبلی او را طلاق داده است. شوهر او عضو حزب کمونیست بود و شهادت درخشان این بانوی مسیحی باعث خجالت بیش از اندازۀ او شده بود. شگفت‌آور اینکه این خانم فرزندشان را نزد خود نگه داشت. چگونه؟ من نمی‌دانم. هیچ‌کس نتوانست توضیح روشنی در این مورد به من بدهد. اما به‌‌نظرم او مثل یک ببر برای این موضوع جنگیده است. در آن سال‌ها (۱۹۶۰)، حکومت رسماً فرزندان اشخاص مذهبی را به افراد کمونیست می‌سپرد. مسیحیان، والدینی فاقد صلاحیت به ‌شمار می‌آمدند. اما این خانم پسر خود را یک مسیحی بار آورده بود که ایمانش را نزد زانوان مادرش فراگرفته بود.

مادر او در سنین جوانی فوت کرد. بعضی می‌گویند قلب شکستۀ او باعث مرگش شد، چرا که عاشقانه شوهر خود را دوست می‌داشت، -همچنین این زمزمه وجود داشت که- شوهرش هم عشقی متقابل به او داشت و در اثر فشارهای خانوادگی مجبور به طلاق دادن او شد. خیلی زود بعد از مرگ او، شوهرش دست به خودکشی زد.

این خانم قبل از مرگش، پسر خود را به خواهر کمونیست خود سپرد. وی از خواهر خود قول گرفت که هر روز برای پسرش قسمتی از انجیل را بخواند. عملی که در اواخر دهۀ شصت در چین، کاری پرخطر بود. در ابتدا خالۀ این پسر قصد انجام چنین کار خطرناکی را نداشت و در عوض از نوشته‌های «مائو» برای خواهر زاده‌اش می‌خواند. اما بعد از مدتی، به‌خود آمد و دریافت که در انجام قولش به خواهر متوفی خود قصور ورزیده است. پس با بی‌میلی اقدام به خواندن انجیل برای ژائوی جوان کرد.

باری، اندکی بعد از خواندن انجیل، خالۀ ژائو خالصانه به مسیحیت گروید و به تعلیم ژائو در ایمان مسیحی و سایر موضوعات درسی ادامه داد. او که خود تحصیلات بالایی داشت، به نحوی ژائو را تعلیم داد که وی به یکی از دانشگاه‌های بسیار معتبر چین راه پیدا کرد، و شغلی را که بسیاری در آرزوی آن بودند در وزارت اقتصاد بدست آورد. او خوش شانس بود. این زمانی بود که چین درهای خود را به روی سرمایه‌گذاری خارجی باز کرده بود. در نتیجه، ژائو ثروتمند شد و ایمان خود را به ‌کلّی فراموش کرد.

اما بعد از یک دهه زندگی مرفه، ژائو بیمار شد. یک بیماری مرگبار! دکترها زمزمۀ نوعی سرطان روده را سر داده بودند، هرچند که در این مورد خیلی مطمئن نبودند. ژائو با احساسی بسیار تلخ و ناگوار در بیمارستان بستری بود. در این زمان، خالۀ او هم فوت کرده بود. او حتی کسی را نداشت که به ملاقاتش برود. هیچ‌کس به غیر از پرستاری در آن بخش. این‌طور به‌نظر می‌رسید که او به‌ طرز مخصوصی از ژائو پرستاری می‌کند. در واقع آن پرستار، از دیگر بیماران هم به‌طور مخصوصی پرستاری می‌کرد. او از یک پا فلج بود؛ زیرا در کودکی به فلج اطفال مبتلا شده و یک پایش از کار افتاده بود. همچنین یتیم بود و بیشتر اوقات در بیمارستان می‌خوابید، حتی خارج از شیفت کاری خود در بخش به گشت می‌پرداخت و کم می‌خوابید. یک شب که آقای ژائو غرق در افکار سنگین خود به این فکر می‌کرد که دیگر هیچ‌گاه قادر به راندن مرسدس بنز نو و دست نخوردۀ خود نخواهد بود، همان پرستار را دید که مانند یک روح از تختی به تخت دیگر می‌رود و بالای سر هر بیمار می‌ایستد و دست خود را در بالای سر بیمار نگاه می‌‌دارد. وقتی به تخت او رسید، آقای ژائو چشمان خود را بسته نگاه داشت و به کلمات ملایم او گوش فرا داد. سپس در کمال تعجب چشمان خود را باز کرد و با صدای بلند گفت: «تو داری به عیسی دعا می‌کنی؟» او پاسخ داد: «البته، فکر نمی‌کنم دیگر باور داشته باشی که دکترها کاری از دستشان بر می‌آید، درست نمی‌گویم؟‌» آقای ژائو به جلو خم شد و با چشمانی اشکبار در گوش او زمزمه کرد: «من می‌خواهم آخرین آرزوی خود را بگویم. خواهش می‌کنم به من لطف کن و آرزویم را برآورده ساز…. من عاشق این هستم که انجیل برای من خوانده شود، درست همان‌طوری که مادرم این کار را می‌کرد». آن پرستار آرزوی او را برآورده ساخت، یک کار پرخطر دیگر!

آقای ژائو سلامتی و همچنین ایمان خود را باز یافت و طبق گفته راویان، مابقی ماجرا تاریخ مکتوب است. اما سهم این سه زن در روایت رسمی جنبشی که او آغاز کرد ذکر نشده است. در صورتی‌که بدون وجود آنها، آقای ژائو نه مبشر انجیل می‌شد و نه رهبر جنبشی بسیار موفق در کلیسای خانگی.

چرا به نقش این سه زن هیچ توجهی نشد؟ آیا به این خاطر بود که نویسندگان خدمات مسیحی آقای ژائو اشخاصی «زن ستیز» بودند؟ گمان نمی‌کنم این‌طور باشد. احتمالاً توضیح این مطلب خیلی ساده‌تر از این برخورد تند است. اغلب در زندگی، تأثیرات خیلی اساسی، به دلیل اساسی بودنشان به‌ چشم نمی‌آیند. منظورم این است که مثلاً وقتی فوتبال بازی می‌کنیم، از معلق نماندن توپ فوتبال در هوا به دلیل قانون جاذبه، تعجب نمی‌کنیم. جاذبه یک قانون بنیادی است که همیشه وجود دارد؛ به همین خاطر ما به آن توجه نمی‌کنیم.

حتی در پادشاهی خدا، کار زنان به قدری اساسی است که اغلب؛ ما از توجه به آن غافل می‌مانیم. اما، لازم است که ما به نقش زنان توجه کنیم؛ چرا که خدا از طریق آن مطالبی را دربارۀ خود و روش‌ کاری‌اش به ما می‌گوید.

در حقیقت، من در اینجا ادعایی را مطرح می‌کنم که ممکن است در وهلۀ اول پوچ و بی معنی به‌نظر برسد: اگر شما از روشی که خدا از زنان استفاده می‌کند، غافل شوید؛ در حقیقت از درک روش بسیار مهمی که خدا در بنای پادشاهی خودش به‌کار می‌گیرد، محروم شده‌اید!

متی و پنج زن

متی، نویسندۀ اولین انجیل، از این موضوع آگاه بود. آرزو می‌کنم که می‌توانستم چهرۀ اولین خوانندگان انجیل متی را ببینم. او با مطلب تکان دهنده‌ای آغاز می‌کند! یک نسب نامه. ما امروز تأثیر این شوک را احساس نمی‌کنیم. امروزه اگر شما سخنرانی و یا مقالۀ خود را با ذکر یک نسب‌نامه آغاز کنید، فسیل شدن مخاطبین شما تضمین می‌شود. اما مخاطبین متی، مسیحیان یهودی نژاد بودند. برای آنها نسب‌نامه مانند گشودن یک آلبوم با ارزش خانوادگی بود. ابراهیم، داود، سلیمان و یوشیا. تنها ذکر این اسامی کافی بود تا خاطرات شگفت‌انگیز، چون سیل در قلب آنها جاری شود. اما فقط زندگی این مردان بزرگ باعث این امر نبود، بلکه خاطراتی را هم که از چگونگی نقل این داستان‌ها به‌یاد می‌آوردند؛ نزد زانوان مادر بزرگ‌ها و پدر بزرگ‌هایی که سال‌های زیادی از مرگ آنها گذشته بود. اما هنوز دو شوک دیگر هم در این نسب‌نامه وجود دارد و حتی می‌توان در این مورد شرط بست که آنها در اولین قرائت انجیل متی، این دو سؤال را می‌پرسیدند:

سؤال اول: زنان در یک چنین لیستی چه ‌کار می‌کنند؟

در نسب نامه‌های سنتی، زنان به‌ندرت ارزش یادآوری داشتند. آنها هم ردیف مردان نبودند. قرار دادن آنها در کنار سردمداران ایمان (پاتریارک‌ها)، همچون اسحاق، یعقوب و یهودا برای یهودیان یک شوک بود. در قرن اول به مردان یهودی در مورد دعا این‌گونه تعلیم داده می‌شد: «خدا را شکر که من یک زن نیستم». زن‌ها مایملک مردان بودند. انسانی کمتر از مردان، با ارزش کمتر و مورد اعتماد کمتر. اما متی نه تنها از یک زن بلکه از پنج زن نام می‌برد.

سؤال دوم: یک چنین زنانی در این لیست چه کار می‌کنند؟

پنج زنی که در اینجا ذکر شده‌اند -به استثنای مریم- به هیچ وجه نمونه‌های کاملی از زهد و تقوا نیستند. تامار با پدر شوهر خود همبستر می‌شود! راحاب یک فاحشه است! روت حتی یک زن یهودی نیست، او یک پناهنده است! بتشبع مرتکب زنا می‌شود! من مطمئنم که حتی مریم، حرف‌های بسیاری را در مورد حاملگی قبل از ازدواجش تحمل ‌کرده است. تمام این زنان به‌نوعی در حاشیه قرار داشتند. علامت سؤالی بالای سر همۀ آنها قرار داشت. با این حساب؛ آنها در لیست اشرافی اجداد عیسی مسیح، چه می‌کردند؟

متی باید قصد اعلام نکتۀ بزرگی را داشته باشد. گنجاندن زنان در نسب‌نامه و آن هم گنجاندن یک چنین زنانی، شگردی تکان دهنده است. او چه می‌گوید؟ این زنان در اینجا چه کار می‌کنند؟

پر واضح که این، یک نسب‌نامه تحت اللفظی نیست. این نسب‌نامه خیلی مرتب است، همه چیز در تقسیمات ۱۴ تایی می‌آید و این امری طبیعی نیست. در شجره‌نامۀ عیسی افراد بسیار دیگری قرار دارند که در اینجا ذکر نشده‌اند. نه، حتماً متی از قرار دادن این اسامی با یکدیگر منظوری دارد. اما منظور او چیست؟

این سؤال توجه محقق و واعظ مسیحی، «توماس جی. لانگ» را نیز بر می‌انگیزد. او در تفسیر اخیر خود برای انجیل متی، این‌طور می‌نویسد: «این پنج زن به‌شکلی غیر‌عادی، نمادی از یک مداخله حیرت‌آور هستند، تغییر جهتی غیر منتظره در مسیر تاریخ اسرائیل».

سپس اضافه می‌کند: «این زنان به‌صورت شگفت‌آوری در نهر تاریخ اسرائیل ایستاده، باعث ایجاد امواج کوچک و جریان‌های مخالف می‌شوند. اکنون ما می‌بینیم که خدا تاریخ را فقط در یک خط مستقیم نمی‌نویسد، بلکه با خطوط فاصله، خطوط منحنی و دوایر درهم نیز».

به عبارت دیگر، خدا غالباً ارادۀ خود را به‌وسیلۀ افرادی که کمترین انتظار از آنها می‌رود؛ به پیش می‌برد. او حتی ارادۀ خود را به آنها متّکی می‌کند. ذکر نام زنان در این نسب‌نامه نمایانگر این است که در پادشاهی جدید خدا، ارادۀ او در دست زنانی کاملاً فراموش شده، تحقیر شده، سالخورده، رانده شده و یا بسیار جوان قرار گرفته است! خدا این‌گونه پادشاهی خود را بنا می‌کند و اگر ما به چنین زنانی توجه نکنیم، به مقصود خدا پی نخواهیم برد.

خوب است نگاه دقیق‌تری به این پنج زن داشته باشیم. همۀ آنها نماینده گروه‌هایی هستند که به‌طور معمول، بسیاری از زنان سرتاسر جهان در آنها قرار داده می‌شوند و پس از آن، این‌گونه زنان، طرد شده و یا نادیده گرفته می‌شوند. برای درک مقصود خدا، نیاز است که از فاصلۀ بسیار نزدیک‌ نگاه کنیم، از زمانی که چشمان من هم؛ به خدمت این نوع از زنان باز شد! در حین سفرهایم در میان جفا دیدگان، در جستجوی نمونه‌های امروزی تامارها، روت‌ها، بتشبع‌ها، راحاب‌ها، و مریم‌ها هستم.

اما به ‌یاد داشته باشید مهمترین مطلب در این میان چیست. این فقط دربارۀ زنان نیست، داستان این است که خدا چگونه پادشاهی خود را از طریق افرادی بنا می‌کند که معمولاً ما روی آنها حساب نمی‌کنیم. شما حتی از این زنان برای برگزاری جشن تولد بچه‌ها هم استفاده نخواهید کرد، چه برسد به اینکه کلیسایی را بر آنها بنا کنید. اما این زنان نمونه‌ای از مصالح بلا استفاده‌ای هستند که خدا مصرف می‌کند. خدا نتیجۀ کار خود را با استفاده از افرادی چون من و شما به خطر می‌اندازد. بنابراین اگر خود را فراموش شده، بدون امید، وامانده، و بی‌مصرف می‌بینید؛ با حقیقت روبرو شوید. همۀ ما هر از گاهی گرفتار این نوع احساسات می‌شویم. امیدوار باشید. به این توجه کنید که خدا با افرادی که همین احساس را دارند چه می‌کند!

سؤالاتی برای بحث و گفتگو:

  • چه زمان‌هایی احساس بی‌مصرفی یا کنار گذاشته شدن توسط خدا به ما دست می‌دهد؟ آیا این امر در زمان‌های به‌خصوصی از زندگی ما معمول است؟ چه شرایطی باعث می‌شود که این‌طور احساس کنیم؟
  • این‌طور به‌نظر می‌رسد که ما از زمان عملکرد و یا عدم عملکرد خدا با خبریم. اما آیا این تعبیر درستی است؟ اگر درست نیست، پس چگونه است که مسیحیان بسیاری در اعتماد به اینکه خدا آنها را به‌کار خواهد برد، می‌لغزند؟
  • آیا خدا مردم را کنار می‌گذارد؟ آیا ما می‌توانیم خود را از ارادۀ خدا خارج کرده و برای او بی‌مصرف شویم؟
  • کسی گفته است: «این‌طور به‌نظر می‌رسد که اغلب اوقات، خدا پیروزی‌های خود را به صورت شکست جلوه می دهد». آیا می‌توانید به دوره‌ای از تاریخ کلیسا، یا مسیحیان واقعی اشاره کنید که این حقیقت را ظاهر می‌کنند؟

و این تنها مقدمه‌ای بود از آنچه که شما در داستان‌های بعدی، در مورد زنان کتاب مقدس، چالش‌ها و زندگی پر فراز و نشیب آنها خواهید خواند. قسمت آینده، داستان غم‌انگیز تامار را برای شما منتشر خواهیم کرد. داستانی که با اشتباهی نابخشودنی شروع شد. اشتباهی که حکم مرگ وی را به دنبال داشت. این داستان با روایتی از زندگی خواهر وائو و کشمکش‌های او در این دوره از زمان ادامه پیدا می‌کند.

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.