من با شما هستم
بخش سوم
مشکل ما با «مشکل»
رنج، گاهی درد را دو برابر میکند. اول خود «مشکل» گریبانگیر ما میشود، مانند مرض یا فقر، خیانت یا ازدستدادن عزیزی، که این خود دردناک است. اما اغلب، مشکل دوم آن را بدتر میکند. افراد دیگر، حتی با نیت پاک، با روشی اشتباه به رنجدیدگان نزدیک میشوند. ایشان شخص رنجدیده را درک نمیکنند و نیاز واقعی او بیجواب میماند. چنین واکنشی باعث میشود انزوای رابطهای و روانشناختی نیز به مشکل اصلی اضافه شود.
برای مثال، ایوب از مرگ فرزندانش، فلاکت مالی و درد بدنی جانکاه در رنج بود. با این حال، او میبایست گفتار و رفتار زن و دوستانش را نیز تحمل کند. آنها بر زخمهای ایوب نمک میپاشیدند. عدم درک ایوب و رفتار اشتباه آنها با وی سبب انزوای ایوب شد. وقتی زن ایوب، سخت او را سرزنش کرد، ایوب بیش از پیش منزوی و بیکس شد.
همچنین عیسی با خیانت دوستان، تمسخر و شکنجه توسط دشمنان روبهرو شد. میان یارانش بحث درگرفت که کدامیک بزرگتر و مهمتر است. سپس وقتی عیسی به آنان نیاز داشت، آنها به خواب عمیقی فرو رفتند. بعد میانشان اختلاف و دعوا و انکار پدید آمد. عیسی نیز در دردناکترین زمان زندگیاش تنها بود.
مصیبت مضاعف یک امر رایج است.
مثال اول: زن جوانی در سوگ ازدستدادن پدرش که بسیار دوستش میداشت، بود. دوستانش هرچند در ابتدا از او مراقب بسیار میکنند، اما به تدریج خسته شده، پیش از اینکه آن زن تسلی کامل بیابد او را ترک میگویند.
مثال دوم: والدین کودکی معلول با مشکلات گوناگون دائمی روبهرو هستند. دوستان و خانواده خود را از آنها کنار میکشند یا وقتی در کنارشان هستند احساس معذببودن میکنند، چون نمیدانند به این والدین چه بگویند، یا پیشنهاد کمکهای نامناسب به آنها میکنند، یا اصلاً نمیخواهند خود را درگیر کنند، یا هزاران راه حل پیشنهاد میکنند که نشان میدهد چقدر نسبت به واقعیتها نا آشنایند. در نتیجه درد انزوا نیز به درد معلولبودن کودکشان اضافه میشود.
این انزوا میتواند به صورت دیگری نیز بروز کند. افرادی که شما را دوست دارند، اغلب اوقات فقط به «مشکل»، یعنی ناراحتی شما توجه میکنند. آنها مشکلتان را میپرسند و به خدا دعا میکنند که این مشکل را حل کند و بعد به شما یاد میدهند چگونه این مشکل را حل کنید. هرچند آنها برای شما دل میسوزانند و با حسن نیت میکوشند کمکتان کنند، اما نتیجهٔ خوبی به بار نمیآید. آنها شما را، یعنی کسی را که با این مشکل روبهروست، از دست میدهند.
بسیاری از مشکلات سخت زندگی راه حلی ندارند، تا آن روزی فرا رسد که خداوند هر اشکی را از چشمان ما پاک کند. ممکن است بیماری یا معلولیت شما غیرقابل درمان باشد. بیعدالتی در زمان ما از بین نخواهد رفت. عزیزان ما میمیرند، ازدواجها به طلاق میانجامند و پول از دست میرود. در این دنیا ممکن است درمان و راهحل و رهایی نسبی وجود داشته باشد، اما مسائل و مشکلات بهطور کامل حل نمیشوند.
چه مسائل حلشدنی باشند و چه حلنشدنی،«شما»با چالشهای روحانی روبهرو هستید. خودِ «شما» چهمیکنید؟ چه یاد میگیرید؟ در چه قسمتهایی شکست میخورید؟ در چه بخشهایی نیاز به تشویق دارید؟ آیا یاد خواهید گرفت در میان درد، محدودیت، ضعف و فقدان زندگی خوب و خردمندانهای داشته باشید؟ آیا درد و رنج به زندگیتان هویت میبخشد؟ آیا در ایمان و محبت رشد خواهید کرد؟ یا پژمرده خواهید شد؟ اینها مسائل مرگ و زندگیاند که نهایتاً مهمتر از خود «مشکل» میباشند. برای توجهکردن به این موضوعات باید سؤال کرد، اندیشید، گوش سپرد و واکنش نشان داد. آنها وقت میگیرند. مردم معمولاً نسبت به امور مهم بیتوجهاند، و انرژی و علاقهٔ خود را صرف حل مسائلی میکنند که حلنشدنی هستند.
این درد مضاعف معمولاً وقتی پیش میآید که بیماری یا مشکل سلامتی با تشخیص درست پزشکی و درمان روبهرو نمیشود. عیسی با زنی ملاقات کرد «که دوازده سال دچار خونریزی بود. او تحت درمان طبیبانِ بسیار، رنج فراوان کشیده و همهٔ دارایی خود را خرج کرده بود؛ امّا بهجای آنکه بهبود یابد، بدتر شده بود» (مرقس ۵: ۲۵-۲۶). داستان این زن با آنچه در عصر ما میگذرد بسیار نزدیک است. خونریزی مشکل حاد پزشکی بود، اما اقداماتی که بهعمل آمده بود وضع آن زن را بدتر کرده بود. نزدیک به دو هزار سال از آن زمان گذشته است، اما این مسئله همچنان وجود دارد: تشخیص نادرست، درمان نابهجا، عوارض جانبی، نظریههای متضاد، اتلاف زمان و پول زیاد، امیدهای کاذب، ترسهای کاذب، نبود توضیحات کافی برای آنچه در پیش است، تقصیر را به گردن بیمار انداختن و کمشدن همدلی و شفقت از جانب پرستاران و بهیاران. آن زن بیمار بود، اما دیگران بیماری او را بدتر کرده بودند.
جِی. پی. پَکر، یک بار چنین گفت: «نیم-راستی، که خود را زیر نقاب راستی کامل پنهان میکند، به ناراستی کامل تبدیل میشود.» میتوانیم بر همین مبنا بگوییم:« نیم-مهربانی، که خود را زیر مهربانی کامل پنهان میکند، به نامهربانی کامل تبدیل میشود.» علاقه به تشریح و حل «مشکل» بدون شک مهربانی است، اما ممکن است خود شخص را که درگیر مشکل است از دست بدهد.
پس چه بهخاطر «خود مشکل» شما را طرد کنند یا به دلیل «مشغولبودن با مشکل» شما را فراموش کنند، سطر اول بند سرود، کمک بزرگی به ما میکند. خدا نخست خطاب به ترس، هراس و انزوا که با مشکل ما همراه میشوند، سخن میگوید و با وعدههای بزرگ فیض خود به آنها پاسخ میدهد: «من با تو هستم». جواب او، خود اوست.
- آیا شما نیز تجربهای در این زمینه (برخورد نادرست اطرافیان) دارید؟ واکنش شما چه بوده است؟ این موضوع چه تأثیری در زندگی شما بهجا گذاشت؟
در قسمت بعدی، به داستانی از زندگی نویسنده میپردازیم. جایی که یک دوست حکیم به کمک دوستی دیگر میشتابد.