نان روزانه

کلام امروز: یوحنا ۱۸: ۲۸ - ۲۹ | مطالعهٔ کتاب مقدس: * متی۱۹:۲۷* لوقا ۲۳: ۱-۴۳

پادشاه یهود

عیسی را از نزد قیافا به کاخ فرماندار بردند……. پس پیلاتس نزد ایشان بیرون آمد و پرسید: “این مرد را به چه جرمی متهم می‌کنید؟” یوحنا ۱۸: ۲۸ – ۲۹

پس از صدور فتوای مرگ برای عیسی، سران یهود عیسی را برای صدور حکم اعدام دولتی و اجرای آن به نزد فرماندار رومی منطقه، پیلاتس فرستادند. آنها پیلاتس را تحت فشار قرار دادند تا عیسی را بدون انجام محاکمه اعدام کند، از آن جهت که خود اجازۀ چنین کاری را نداشتند. از سوی دیگر اجرای اعدام، بدون انجام محاکمه، به معنی نادیده گرفتن قوانین روم تلقی می‌شد. پیلاتس، پس از کمی پرس‌و‌جو، به بی‌گناهی عیسی پی برده، سعی کرد که یهودیان را از تصمیم‌شان منصرف کند، امّا، علیرغم تلاش فراوان موفق به انجام این کار نشد. یهودیان با وارد آوردن اتهامی سیاسی بر عیسی (ادعای پادشاهی یهود)، پیلاتس را در تنگنای عجیبی قرار داده بودند. او باید برای اجتناب از اتهام خیانت به روم، بر خلاف قوانین روم، فرمان به اعدام مردی بی‌گناه می‌داد.

بدین ترتیب، پیلاتس با همین اتهام ادعای پادشاهی، عیسی را به سربازان خویش برای اجرای حکم اعدام سپرد. سربازان نیز با تمسخر و تحقیر عیسی، خرقه‌ای ارغوانی  به نشانۀ شکوه پادشاهی بر او پوشانده، تاجی از خار بر سر او نهاده و چوبی را به عنوان عصای سلطنت به دست او دادند. سپس، در برابرش زانو زده، استهزا‌کنان به او گفتند: “درود بر پادشاه یهود!” (متی۲۷: ۲۷-۳۱)

امّا برای سالها کلیسای اولیه، همین مراسم به ظاهر تحقیر‌آمیز را با افتخار مراسم  تاج‌گذاری “مسیح پادشاه” نامید. پیلاتس با نصب کتیبه‌ای بر بالای صلیب عیسی، با عنوان “پادشاه یهود”، به نوعی حکم به محکومیت تمامی یهودیان مخالف عیسی داد. هرچند، ممکن است او نیز پس از رویارویی با عیسی و شنیدن سخنان او، دریافته بود که عیسی حقیقتاً پادشاه است، پادشاهی متفاوت از تمام شاهان این جهان. نصب عنوان “پادشاه یهود”  بر بالای سر عیسی با هر انگیزه‌ای که بوده باشد، عنوانی حقیقی بود که هیچ‌کسی قادر به باز ستاندن آن از عیسی نبود. تنها اندکی بعد از این واقعه، بسیاری از مردم غیر‌یهود نیز دریافتند که عیسی نه تنها پادشاه یهود، بلکه حقیقتاً پادشاه تمامی جهان است. پادشاهی که نیاز به تاج‌گذاری باشکوهی مانند شاهان این جهان نداشت، بلکه او از بالای صلیب به تسخیر قلوب مردم پرداخت، تا اتباع پادشاهی او با طِیب‌خاطر و از صمیم قلب تا به ابد، آمادۀ اجرای فرامین او باشند.

 

 

مطالعهٔ کتاب مقدس

یوحنا ۱۸: ۲۸ - ۲۹

عیسی را از نزد قیافا به کاخ فرماندار بردند....... پس پیلاتس نزد ایشان بیرون آمد و پرسید: "این مرد را به چه جرمی متهم می‌کنید؟"

* متی۱۹:۲۷

هنگامی که پیلاتُس بر مسند داوری نشسته بود، همسرش پیغامی برای او فرستاد، بدین مضمون که: «تو را با این مرد بی‌گناه کاری نباشد، زیرا امروز خوابی دربارۀ او دیدم که مرا بسیار رنج داد.»

* لوقا ۲۳: ۱-۴۳

محاکمه در حضور پیلاتُس و هیرودیس
۱آنگاه همۀ شورا برخاستند و او را نزد پیلاتُس بردند ۲و از او شکایت کرده، گفتند: «این مرد را یافته‌ایم که قوم ما را گمراه می‌کند و ما را از پرداخت خَراج به قیصر بازمی‌دارد و ادعا دارد مسیح و پادشاه است.» ۳پس پیلاتُس از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودی؟» در پاسخ گفت: «تو می‌گویی!» ۴آنگاه پیلاتُس به سران کاهنان و جماعت اعلام کرد: «سببی برای محکوم کردن این مرد نمی‌یابم.» ۵امّا آنها به‌اصرار گفتند: «او در سرتاسر یهودیه مردم را با تعالیم خود تحریک می‌کند. از جلیل آغاز کرده و حال بدین‌جا نیز رسیده است.»
۶چون پیلاتُس این را شنید، خواست بداند آیا او جلیلی است. ۷و چون دریافت که از قلمرو هیرودیس است، او را نزد وی فرستاد، زیرا هیرودیس در آن هنگام در اورشلیم بود. ۸هیرودیس چون عیسی را دید، بسیار شاد شد، زیرا دیرزمانی خواهان دیدار وی بود. پس بنا بر آنچه دربارۀ عیسی شنیده بود، امید داشت آیتی از او ببیند. ۹پس پرسشهای بسیار از عیسی کرد، امّا عیسی پاسخی به او نداد. ۱۰سران کاهنان و علمای دین که در آنجا بودند، سخت بر او اتهام می‌زدند. ۱۱هیرودیس و سربازانش نیز به او بی‌حرمتی کردند و به استهزایش گرفتند. سپس ردایی فاخر بر او پوشاندند و نزد پیلاتُس بازفرستادند. ۱۲در آن روز، هیرودیس و پیلاتُس بنای دوستی با یکدیگر نهادند، زیرا پیشتر دشمن بودند.
۱۳پیلاتُس سران کاهنان و بزرگان قوم و مردم را فرا خواند ۱۴و به آنها گفت: «این مرد را به تهمت شوراندن مردم، نزد من آوردید. من در حضور شما او را آزمودم و هیچ دلیلی بر صحت تهمتهای شما نیافتم. ۱۵نظر هیرودیس نیز همین است، چه او را نزد ما بازفرستاده است. چنانکه می‌بینید، کاری نکرده که مستحق مرگ باشد. ۱۶پس او را تازیانه می‌زنم و آزاد می‌کنم.» [ ۱۷در هر عید، پیلاتُس می‌بایست یک زندانی را برایشان آزاد می‌کرد.]
۱۸امّا آنها یکصدا فریاد برآوردند: «او را از میان بردار و باراباس را برای ما آزاد کن!» ۱۹باراباس به سبب شورشی که در شهر واقع شده بود، و نیز به سبب قتل، در زندان بود. ۲۰پیلاتُس که می‌خواست عیسی را آزاد کند، دیگر بار با آنان سخن گفت. ۲۱امّا ایشان همچنان فریاد برآوردند: «بر صلیبش کن! بر صلیبش کن!» ۲۲سوّمین بار به آنها گفت: «چرا؟ چه بدی کرده است؟ من که هیچ سببی برای کشتن او نیافتم. پس او را تازیانه می‌زنم و آزاد می‌کنم.» ۲۳امّا آنان با فریادِ بلند به‌اصرار خواستند بر صلیب شود. سرانجام فریادشان غالب آمد ۲۴و پیلاتُس حکمی را که می‌خواستند، صادر کرد. ۲۵او مردی را که به سبب شورش و قتل در زندان بود و جمعیت خواهان آزادی‌اش بودند، رها کرد و عیسی را به ایشان سپرد تا به دلخواه خود با او رفتار کنند.
بر صلیب شدن عیسی
 
۲۶چون او را می‌بردند، مردی شَمعون نام از اهالی قیرَوان را که از مزارع به شهر می‌آمد، گرفتند و صلیب را بر دوش او نهاده، وادارش کردند آن را پشت سر عیسی حمل کند. ۲۷گروهی بسیار از مردم، از جمله زنانی که بر سینۀ خود می‌کوفتند و شیون می‌کردند، از پی او روانه شدند. ۲۸عیسی روی گرداند و به آنها گفت: «ای دختران اورشلیم، برای من گریه مکنید؛ برای خود و فرزندانتان گریه کنید. ۲۹زیرا زمانی خواهد آمد که خواهید گفت: ”خوشا به حال زنان نازا، خوشا به حال رَحِمهایی که هرگز نزادند و سینه‌هایی که هرگز شیر ندادند!“ ۳۰در آن هنگام، به کوهها خواهند گفت: ”بر ما فرو افتید!“ و به تپه‌ها که: ”ما را بپوشانید!“ ۳۱زیرا اگر با چوب تَر چنین کنند، با چوب خشک چه خواهند کرد؟»
۳۲دو مرد دیگر را نیز که هر دو جنایتکار بودند، می‌بردند تا با او بکشند. ۳۳چون به مکانی که جمجمه نام داشت رسیدند، او را با آن دو جنایتکار بر صلیب کردند، یکی را در سمت راست او و دیگری را در سمت چپ. ۳۴عیسی گفت: «ای پدر، اینان را ببخش، زیرا نمی‌دانند چه می‌کنند.» آنگاه قرعه انداختند تا جامه‌های او را میان خود تقسیم کنند. ۳۵مردم به تماشا ایستاده بودند و بزرگان قوم نیز ریشخندکنان می‌گفتند: «دیگران را نجات داد! اگر مسیح است و برگزیدۀ خدا، خود را نجات دهد.» ۳۶سربازان نیز او را به استهزا گرفتند. ایشان به او نزدیک شده، شراب ترشیده به او می‌دادند ۳۷و می‌گفتند: «اگر پادشاه یهودی، خود را برهان.» ۳۸نوشته‌ای نیز بدین عبارت بالای سر او نصب کرده بودند که ’این است پادشاه یهود.‘
۳۹یکی از دو جنایتکاری که بر صلیب آویخته شده بودند، اهانت‌کنان به او می‌گفت: «مگر تو مسیح نیستی؟ پس ما و خودت را نجات بده!» ۴۰امّا آن دیگر او را سرزنش کرد و گفت: «از خدا نمی‌ترسی؟ تو نیز زیر همان حکمی! ۴۱مکافات ما به‌حق است، زیرا سزای اعمال ماست. امّا این مرد هیچ تقصیری نکرده است.» ۴۲سپس گفت: «ای عیسی، چون به پادشاهی خود رسیدی، مرا نیز به یاد آور.» ۴۳عیسی پاسخ داد: «آمین، به تو می‌گویم، امروز با من در فردوس خواهی بود.»

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.