تدهین عیسی
او با این کار، بدن مرا پیشاپیش برای تدفین، تدهین کرد.
مرقس ۱۴: ۸
از واکنش اشخاص حاضر در میهمانی خانۀ شمعون بهنظر میرسد که هنوز هیچکس از جایگاه رفیع عیسی بهدرستی باخبر نبوده است. با مقایسۀ روایت این ماجرا با روایت آن در انجیل متی و یوحنا درمییابیم که سایر شاگردان، بهویژه یهودای اَسخَریوطی نیز نسبت به عمل این زن معترض بوده، بر او خشم گرفته بودند. ظاهراً این زن در توجیه عمل خود سخنی بر زبان نمیآورد، اما عیسی به دفاع از او پرداخته، عمل این زن را نمادی از آماده سازی جسد او برای تدفین برمیشمارد.
بعضی از محاسبات نشان میدهد که ارزش این عطر حدوداً معادل دستمزد سالیانۀ یک کارگر بوده است. لذا از این جهت، نمیتوان چندان به اعتراض شاگردان مبنی بر اسراف این عطر خرده گرفت. امّا، کلام عیسی اشاره به حقیقتی بسیار عمیقتر از این دارد، حقیقتی که آگاهی از آن، یقیناً واکنشی متفاوت از سوی حاضرین را بدنبال میداشت. عیسی، برای درک هدف نهایی ماموریتش توسط دیگران، از این فرصت بهره جست، توجه همه را به مقام و مقصود نهایی از زندگی خود جلب میکند. بدین ترتیب، او جماعت را متوجه غفلت آنها از شناخت شخصیت و ماموریت خود میکند. او به آنان یادآور میشود که ارزش او بسیار فراتر از ارزش یک شیشه عطر گرانبهاست.
از روایت انجیل یوحنا درمییابیم که این زن، مریم خواهر مارتا و ایلعازر بوده است. او که خود یکی از پیروان و همراهان عیسی بود، احترامی شایستۀ مقام والای عیسی برای او قائل میشود. حقیقتاّ، چه عاملی سبب شد که مریم دست به یک چنین اقدامی بزند؟ آیا او از سخنان و رفتار عیسی دریافته بود که او کیست؟ یا اینکه بخاطر علاقۀ مفرط او به عیسی و تعالیمش، استاد نیز مقام واقعی خود را بر او آشکار کرده بود؟ شاید هم مریم بدون اینکه خود از مقصود عمل خود بطور کامل آگاه باشد، تنها از روی علاقۀ مفرط به عیسی دست به یک چنین کاری زده بود؟ انگیزۀ مریم هرچه بوده باشد، تفاوتی در ماهیت پرستش او ایجاد نمیکند. محبت او به عیسی سبب شد که بسیاری از حد و مرزهای آن روز را نادیده گرفته، خود را در معرض انتقاد، سرزنش و خشم جامعهای مردسالار قرار دهد. امّا عیسی، این ابراز محبت مریم را به گونهای دیگر مینگریست – پرستش شاگردی که ارزش استادش را بخوبی دریافته بود.
مطالعهٔ کتاب مقدس
مرقس ۱۴: ۸
او با این کار، بدن مرا پیشاپیش برای تدفین، تدهین کرد.
*مرقس ۱۴: ۱ - ۸
تدهین عیسی در بِیتعَنْیا
۱دو روز به عید پِسَخ و فَطیر مانده بود. سران کاهنان و علمای دین در جستجوی راهی بودند که عیسی را به نیرنگ گرفتار کنند و به قتل رسانند، ۲زیرا میگفتند: «نه در ایام عید، مبادا مردم شورش کنند.»
۳چون عیسی در بِیتعَنْیا در خانۀ شَمعون جذامی بر سفره نشسته بود، زنی با ظرفی مرمرین از عطری بسیار گرانبها، از سنبل خالص، نزد عیسی آمد و ظرف را شکسته، عطر را بر سر او ریخت. ۴امّا بعضی از حاضران به خشم آمده، با یکدیگر گفتند: «چرا باید این عطر اینگونه تلف شود؟ ۵میشد آن را به بیش از سیصد دینار فروخت و بهایش را به فقیران داد.» و آن زن را سخت سرزنش کردند. ۶امّا عیسی بدیشان گفت: «او را به حال خود بگذارید. چرا میرنجانیدش؟ او کاری نیکو در حق من کرده است. ۷فقیران را همیشه با خود دارید و هر گاه بخواهید میتوانید به آنها کمک کنید، امّا من همیشه نزد شما نخواهم بود. ۸این زن آنچه در توان داشت، انجام داد. او با این کار، بدن مرا پیشاپیش برای تدفین، تدهین کرد.
*یوحنا ۱۲: ۱ - ۸
تدهین عیسی
۱شش روز پیش از عید پِسَخ، عیسی به بِیتعَنْیا، محل زندگی ایلعازَر آمد، همان که عیسی او را از مردگان برخیزانیده بود. ۲در آنجا برای تجلیل او شام دادند. مارتا پذیرایی میکرد و ایلعازَر از جمله کسانی بود که با عیسی بر سفره نشسته بود. ۳در آن هنگام، مریم عطری گرانبها از سنبل خالص را که حدود یک لیترا بود برگرفت و پاهای عیسی را با آن عطرآگین کرد و با گیسوانش خشک نمود، چنانکه خانه از رایحۀ عطر آکنده شد. ۴امّا یهودای اَسخَریوطی، یکی از شاگردان عیسی، که بعدها او را تسلیم دشمن کرد، گفت: ۵«چرا این عطر به سیصد دینار فروخته نشد، تا بهایش به فقرا داده شود؟» ۶او این را نه از سر دلسوزی برای فقرا، بلکه از آن رو میگفت که دزد بود؛ او مسئول دخل و خرج بود و از پولی که نزدش گذاشته میشد، میدزدید. ۷پس عیسی گفت: «او را به حال خود بگذارید! زیرا این عطر را برای روز دفن من نگاه داشته بود. ۸فقیران را همیشه با خود دارید، امّا مرا همیشه ندارید.»
*مکاشفه ۴: ۱ - ۱۱
تخت و تختنشین
۱پس از آن نظر کردم و اینک پیش رویم دری گشوده در آسمان بود، و همان صدایِ چون بانگ شیپور که نخست بار با من سخن گفته بود، دیگر بار گفت: «بالا بیا، و من آنچه را بعد از این میباید واقع شود، بر تو خواهم نمود.» ۲در دم در روح شدم و هان تختی پیش رویم در آسمان قرار داشت و بر آن تخت کسی نشسته بود. ۳آن تختنشین، ظاهری چون سنگِ یشم و عقیق داشت و دور تا دور تخت را رنگینکمانی زمرّدگون فرا گرفته بود. ۴گرداگرد تخت، بیست و چهار تخت دیگر بود و بر آنها بیست و چهار پیر نشسته بودند. آنان جامۀ سفید بر تن داشتند و تاج طلا بر سر. ۵و از تخت، برق آذرخش برمیخاست و غریو غرّش رعد. پیشاپیش تخت، هفت مشعلِ مشتعل بود. اینها هفت روحِ خدایند. ۶و پیش تخت، چیزی بود که به دریایی از شیشه میمانست، چون بلور.
در آن میان، در اطراف تخت، چهار موجود زنده بود، پوشیده از چشم، از پیش و از پس. ۷موجود زندۀ اوّل، به شیر میمانست و موجود زندۀ دوّم به گوساله. سوّمی، صورت انسان داشت و چهارمی، چونان عقابی بود در پرواز. ۸آنها هرکدام شش بال داشتند و دور تا دور، حتی زیر بالها، پوشیده از چشم بودند، و شبانهروز بیوقفه میگفتند:
«قدّوس، قدّوس، قدّوس است
خداوندْ خدای قادر مطلق،
او که بود و هست و میآید.»
۹هر بار که آن موجودهای زنده، جلال و عزّت و سپاس نثار آن تختنشین میکنند که جاودانه زنده است، ۱۰آن بیست و چهار پیر پیش روی تختنشین بر خاک میافتند و او را که جاودانه زنده است میپرستند و پیش تخت او تاج از سر فرو میگذارند و میگویند:
۱۱«ای خداوندْ خدای ما،
تو سزاوار جلال و عزّت و قدرتی،
زیرا که آفریدگار همه چیز تویی
و همه چیز به خواست تو وجود یافت و به خواست تو آفریده شد.»