نان روزانه

کلام امروز: لوقا ۱۵: ۲۴ | مطالعهٔ کتاب مقدس:  لوقا ۱۵: ۱۱ - ۲۴

پسر گم شده

“این پسر من مرده بود، زنده شد؛ گم شده بود، یافت شد!” پس به جشن و سرور پرداختند. لوقا ۱۵: ۲۴

گمشدگی مفهومی است که در انجیل لوقا برای بیان توضیحی روشن از وضعیت رابطۀ انسان گناهکار با خدای متعال و قدّوس مورد استفاده قرار‌گرفته‌است. در پاسخ به تصمیم زکّای خراجگیر (لوقا ۱۹: ۱۰)، عیسی جستجوی گناهکاران را هدف ماموریت خود بر زمین اعلام کرد. عیسی بویژه این اصطلاح را در مورد افرادی بکار می‌بُرد که شیوۀ زندگی آنها کاملاً مغایر با هنجارهای حاکم بر جامعۀ آن روز یهود بود و به همین خاطر یهودیان لقب گناهکاران را برای اینگونه مردمان برگزیده بودند، که البته خراجگیران نیز به‌نوعی هم ردیف این افراد محسوب می‌شدند.

بر خلاف دو گم شدۀ دیگر، گوسفند و سکه در باب ۱۵ انجیل لوقا، که در آنها محبت خدا در قالب جستجویی بی‌امان برای یافتن گمشده‌اش برجسته شده است، در داستان پسر گمشده انتظار خستگی‌ناپذیر خدا برای بازگشت پسر مد‌نظر است. بدین‌ترتیب، در این داستان همچنان که مهربانی و عطوفت خدا به صورتی پرشور و درام‌گونه شرح داده‌می‌شود، در عین حال، احترام به آزادی و اختیار انسان در تصمیم‌گیری هرگز در نظر خدا حقیر شمرده نمی‌شود.

اما، جالب اینجاست آنچه که پسر را در بازگشت به خانۀ پدر ترغیب کرد، تنها وضعیت فلاکت‌بار او در غربت نبود، بلکه با به‌یاد‌آوردن رفتار سخاوتمندانۀ پدر نسبت به اهالی خانه، بویژه کارگران، متقاعد شد که مورد پذیرش پدرش قرار خواهد گرفت، هرچند به باور خودش در مقامی بس پایین‌تر از گذشته.

عیسی، این داستان را برای اشخاصی بازگو کرد که از هم‌سفره‌شدن او با گناهکاران خرده گرفته بودند، لذا با بیان این داستان او از تمنای قلبی این گناهکاران رانده شده برای بازگشت و از محبت خدای پدر برای پذیرش آنان بطور کامل پرده برداشت. محبتی که آنان با وجود ادعای شناخت خدا، از درک آن غافل بودند و تنها با محکوم کردن انسان‌های رانده شدۀ جامعه سعی بر پارسا نشان دادن خود داشتند.

داستان پسر گم شده و بازگشت او به خانه، از رازی عمیق پرده برمی‌دارد. خدای نادیده پدری است با دست‌هایی گشاده  و پاهایی دوان. کافیست که به خود آمده به حال زار خود نظر‌افکنیم تا دریابیم که خانۀ پدر امن‌ترین و لذت‌بخش‌ترین مکان زندگیست.

مطالعهٔ کتاب مقدس

لوقا ۱۵: ۲۴

"این پسر من مرده بود، زنده شد؛ گم شده بود، یافت شد!" پس به جشن و سرور پرداختند.

 لوقا ۱۵: ۱۱ - ۲۴

مَثَلِ پسر گمشده
۱۱سپس ادامه داد و فرمود: «مردی را دو پسر بود. ۱۲روزی پسر کوچک به پدر خود گفت: ”ای پدر، سهمی را که از دارایی تو به من خواهد رسید، اکنون به من بده.“ پس پدر دارایی خود را بین آن دو تقسیم کرد. ۱۳پس از چندی، پسر کوچکتر آنچه داشت گرد آورد و راهی دیاری دوردست شد و ثروت خویش را در آنجا به عیاشی بر ‌باد داد. ۱۴چون هر چه داشت خرج کرد، قحطی شدید در آن دیار آمد و او سخت به تنگدستی افتاد. ۱۵از این رو، خدمتگزاریِ یکی از مردمان آن سامان را پیشه کرد، و او وی را به خوکبانی در مزرعۀ خویش گماشت. ۱۶پسر آرزو داشت شکم خود را با خوراک خوکها سیر کند، امّا هیچ‌کس به او چیزی نمی‌داد. ۱۷سرانجام به خود آمد و گفت: ”ای بسا کارگران پدرم خوراک اضافی نیز دارند و من اینجا از فرط گرسنگی تلف می‌شوم. ۱۸پس برمی‌خیزم و نزد پدر می‌روم و می‌گویم: ’پدر، به آسمان و به تو گناه کرده‌ام. ۱۹دیگر شایسته نیستم پسرت خوانده شوم. با من همچون یکی از کارگرانت رفتار کن.“‘
۲۰«پس برخاست و راهی خانۀ پدر شد. امّا هنوز دور بود که پدرش او را دیده، دل بر وی بسوزاند و شتابان به سویش دویده، در آغوشش کشید و غرق بوسه‌اش کرد. ۲۱پسر گفت: ”پدر، به آسمان و به تو گناه کرده‌ام. دیگر شایسته نیستم پسرت خوانده شوم.“ ۲۲امّا پدر به خدمتکارانش گفت: ”بشتابید! بهترین جامه را بیاورید و به او بپوشانید. انگشتری بر انگشتش و کفش به پاهایش کنید. ۲۳گوسالۀ پرواری آورده، سر ببرید تا بخوریم و جشن بگیریم. ۲۴زیرا این پسر من مرده بود، زنده شد؛ گم شده بود، یافت شد!“ پس به جشن و سرور پرداختند.

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.