قسمت اول: سینا و ستاره
ســینا از پنجرۀ اتاقش به بیرون نگاه کرد. هنــوز بــاران میبارید.ســینا با اینکه باران و قدم زدن زیر آن با چتر را خیلی دوســت داشــت، توی دلش گفت:...
ســینا از پنجرۀ اتاقش به بیرون نگاه کرد. هنــوز بــاران میبارید.ســینا با اینکه باران و قدم زدن زیر آن با چتر را خیلی دوســت داشــت، توی دلش گفت:...
ســینا از پنجرۀ اتاقش به بیرون نگاه کرد. هنــوز بــاران میبارید.ســینا با اینکه باران و قدم زدن زیر آن با چتر را خیلی دوســت داشــت، توی دلش گفت:...
ســینا از پنجرۀ اتاقش به بیرون نگاه کرد. هنــوز بــاران میبارید.ســینا با اینکه باران و قدم زدن زیر آن با چتر را خیلی دوســت داشــت، توی دلش گفت:...
ســینا از پنجرۀ اتاقش به بیرون نگاه کرد. هنــوز بــاران میبارید.ســینا با اینکه باران و قدم زدن زیر آن با چتر را خیلی دوســت داشــت، توی دلش گفت:...
ســینا از پنجرۀ اتاقش به بیرون نگاه کرد. هنــوز بــاران میبارید.ســینا با اینکه باران و قدم زدن زیر آن با چتر را خیلی دوســت داشــت، توی دلش گفت:...
ســینا از پنجرۀ اتاقش به بیرون نگاه کرد. هنــوز بــاران میبارید.ســینا با اینکه باران و قدم زدن زیر آن با چتر را خیلی دوســت داشــت، توی دلش گفت:...
ســینا از پنجرۀ اتاقش به بیرون نگاه کرد. هنــوز بــاران میبارید.ســینا با اینکه باران و قدم زدن زیر آن با چتر را خیلی دوســت داشــت، توی دلش گفت:...