خدا محبت ابراهیم را امتحان میکند
خداوند پیش اَبرام آمد و گفت: «این سرزمین را به فرزندان و نسل تو خواهم داد و این سرزمین برای همیشه مال آنان خواهد بود.»
پس اَبرام قربانگاهی برای خداوند بنا و بر آن قربانی کرد و خداوند را پرستش نمود. ابراهیم قول داد که خداوند را وفادارانه خدمت کند.
در زمانی دیگر، خداوند به اَبرام گفت: «آیا میتوانی ستارههای آسمان را بشماری؟ بدان که نسل تو از تعداد این ستارهها بیشتر خواهد بود.»
با اینکه در آن زمان اَبرام فرزندی نداشت، اما به حرف خداوند اعتماد کرد، اَبرام باور کرد که خداوند به او فرزندان زیادی خواهد داد. بعدها خداوند اسم اَبرام را به« اِبراهیم» که به معنی پدر قومهای بسیار است، تغییر داد. خدا قول داد که به ابراهیم و همسرش فرزندی بدهد، علاوه بر این به آنها قول یک قوم و سرزمین جدید را نیز داد.
روزی از روزها، سه مرد غریبه به خیمهٔ ابراهیم نزدیک شدند. این مردان غریبه به ابراهیم گفتند که همسرش سارا پسری بهدنیا خواهد آورد. سارا این حرف را شنید و در دل خود خندید، چونکه ابراهیم صدساله و خودش نودساله بود. سارا با خود گفت: «اما من خیلی پیر هستم، چطور ممکن است که من صاحب فرزندی شوم؟ چون خیلی پیر هستم؟»
اما آن سه مرد که فرشتگان خداوند بودند گفتند: «آیا فکر میکنی که این کار برای خداوند سخت و غیرممکن است؟»
سرانجام خدا به قول خود عمل کرد و پسر وعده داده شده، بهدنیا آمد. آنها نام پسرشان را «اسحاق»، یعنی «او میخندد»، گذاشتند؛ زیرا خداوند در سن پیری به آنها شادی و خنده عطا کرده بود. آنها از داشتن این پسر کوچک بسیار خوشحال و شادمان بودند.
یک روز خداوند به ابراهیم گفت: «پسرت را که دوست میداری بردار و به بالای
کوهی که نشانت میدهم ببر، سپس او را بهعنوان قربانی سوختنی برای من قربانی کن.»
هرچند دستور خداوند قلب ابراهیم را پُر از درد کرد، ولی او فوراً اطاعت کرد و با و پسرش، بههمراه دو نوکر و یک الاغ بهسمت شمال حرکت کردند. آنها در روز سوم به کوهی رسیدند. پس ابراهیم و اسحاق به تنهایی بالای کوه رفتند. ابراهیم در آنجا یک قربانگاه ساخت و هیزم بر روی آن قرار داد و بعد پسرش را بسته، روی هیزم گذاشت. سپس چاقو را بهدست گرفت تا او را قربانی کند.
ناگهان فرشتهٔ خداوند، از آسمان او را صدا کرد و گفت: «ابراهیم، ابراهیم، دست نگه دار! به پسرت صدمه نزن! من حالا فهمیدم که تو از خدا اطاعت میکنی و به او احترام میگذاری؛ زیرا حاضر شدی پسر عزیز خود را برای او قربانی کنی.»آن چند کلمهٔ آسمانی، شوق و شادی زیادی را برای ابراهیم به ارمغان آورد!
ابراهیم بهطرف صدا نگاه کرد. قوچی را دید که شاخهایش به درختی گیرکرده است. او رفت و آن را گرفت و بهعنوان قربانی سوختنی بهجای پسرش قربانی کرد. ابراهیم از دیدن قوچ و قربانیکردن این حیوان بهجای پسرش بسیار شکرگزار بود.
پیدایش فصل ۱۵ آیات ۱ تا ۶، فصل ۲۱ و ۲۲
والدین:
اگر پسر و دختر خود را بیش از من دوست بدارید، لایق من نیستید.
متی فصل ۱۰ آیه ۳۷
کودکان:
- معنای اسم ابراهیم چیست؟
- ابراهیم چند ساله بود وقتی پسری که خداوند به او وعده داده بود بهدنیا آمد؟
- فکر میکنید چرا خداوند از ابراهیم خواست که اسحاق را قربانی کند؟