ایلیا
قرنها گذشت و مردم اسرائیل در سرزمینی که خداوند به آنها وعده داده بود زندگی میکردند. اما متأسفانه آنها خداوندی را که آنها را از مصر بیرون آورده بود، فراموش کرده بودند و بتها را پرستش میکردند. حتی در مورد اینکه کدام بت از همه بهتر است نیز با هم بحث میکردند. بعضیها میگفتند که بَعْل بهترین خداست! و بعضی دیگراَشتارود را ازهمه بزرگتر میدانستند. دیگران نیز میگفتند که باید بت مولک را پرستید.
اما خداوند از این بتپرستی متنفر بود. او خیلی ناراحت بود و دلش نمیخواست که بنیاسرائیل کارهای بد و زشتی که بتپرستان انجام میدهند را پیروی کنند. بنابراین او ایلیا را بهعنوان نبی خود برای صحبتکردن با قوم اسرائیل انتخاب کرد. ایلیا فقط خداوند حقیقی را اطاعت و پرستش میکرد.
خداوند از پادشاه اسرائیل، اَخاب شرور، بسیار ناراضی بود و به ایلیا گفت: «برو و به اخاب بگوکه بهخاطر کارهای بدی که انجام داده است برای چند سال باران نخواهد بارید.» اما این پیام باعث شد که اخاب از دست ایلیا خیلی عصبانی شود. برای همین هم خداوند تصمیم گرفت که ایلیا را به جایی دور از چشم اخاب بفرستد.
پس خدا به ایلیا گفت که به سمت شرق برو و در کنار نهری پنهان شو. خداوند از ایلیا بهخوبی محافظت میکرد و هر صبح و هر شب، بهوسیلهٔ کلاغها برای ایلیا گوشت و نان میفرستاد.
اوایل ایلیا برای رفع تشنگی از آب نهر مینوشید، ولی بهخاطر نباریدن باران این نهر نیز خشک شد. تمام سرزمین اسرائیل دچار قحطی شده بود. در آن موقع بود که خداوند به ایلیا گفت: «الان وقت آن رسیده است که به جای دیگری بروی. من تو را به یک شهر میفرستم و تو در این شهر بیوهزنی را ملاقات خواهی کرد. من به او دستور دادهام که برای تو خوراک تهیه کند.»
وقتی ایلیا به دروازهٔ شهر رسید، بیوهزنی را دید که مشغول هیزمجمعکردن است.
پس ایلیا از بیوهزن خواست که کمی آب و یک تکه نان به او بدهد.
بیوهزن به ایلیا گفت: «به خداوند زنده قسم که من نانی ندارم، تنها چیزی که دارم یک مشت آرد و مقدار کمی روغن است. الان هم دارم کمی هیزم برای آتش جمع میکنم تا بتوانم نان بپزم و با پسرم بخوریم؛ قبل از اینکه از گرسنگی بمیریم.»
ایلیا گفت: «نگران نباش! برو و نانت را بپز. اما اول کمی نان برای من بپز و بیاور، بعد با بقیهٔ آن برای خودت و پسرت نان بپز، چون خداوند قول داده است که تا زمان باریدن باران آرد و روغن تو تمام نخواهد شد.»
پس بیوهزن رفت و آن کاری را که ایلیا به او گفته بود انجام داد. از آن به بعد آن زن و پسرش همیشه هر قدر غذا میخواستند، در اختیارشان بود. حتماً فرشتگان خداوند از پُرکردن ظرف آرد و روغن آنها بسیار شاد بودند.
اول پادشاهان فصل ۱۷
والدین:
اما خداوند از کسانی که او را گرامی می دارند و انتظار رحمتش را میکشند مراقبت میکند. او ایشان را از مرگ میرهاند و در .هنگام قحطی آنها را زنده نگه میدارد
مزامیر فصل ۳۳ آیات ۱۸ و ۱۹
کودکان:
- چرا ایلیا در بیابان مخفی شده بود؟
- ایلیا چطور در بیابان مواد غذایی را دریافت میکرد؟
- بیوه زن چقدر غذا داشت؟