سلام به دوستان عزیز،
خوشحالم که دوباره میخوام برای شما از تجربیات خودم بنویسم، و این برای من افتخاره. در مطلب قبلی در مورد چالشهای درونی خودم قبل از ایمان و موانعی که برای من وجود داشت صحبت کردم، و اینکه چطور این موانع به فیض خدا برداشته شدند تا امروز بتونم در خدمت شما عزیزان باشم. بعد از اینکه من قلب و زندگی خودم رو به عیسی مسیح تقدیم کردم، زندگی من واقعاً متحول شد. از درون خیلی آزاد بودم، احساس خیلی خوبی داشتم، مثل وقتی که امتحان نهایی داری! آخرین امتحانو که میدی؛ خیلی احساس سبکی و آرامش داری، احساس میکنی دیگه آزادی. من هم همون حس رو داشتم.
میدونید!؟
من وقتی یه چیز خوبی رو تجربه میکنم دوست دارم درباره اون تجربه با دیگران صحبت کنم. بعد از اینکه تازه ایمان آورده بودم، دوست داشتم این حس خوب خودم رو به همه، مخصوصاً عزیزانم، انتقال بدم.
شروع کردم به صحبت کردن با افراد مختلف، اول از همه با دوستام این راز بزرگ رو در میون گذاشتم. وقتی با دوستام صحبت میکردم، منو مسخره میکردن و می گفتن: «کفر میگی». یا اینکه: «دیوونه شدی»، و این باعث میشد که رابطهشون رو با من کمتر کنن. این برای من یه درد بزرگ بود که نمیتونم در مورد این حقیقت نیکو با دوستای خودم صحبت کنم…با هم سن و سالای خودم توی فامیل هم که صحبت میکردم، مسخرهام میکردن و میگفتن: «برو بابا! تو رو چه به این حرفا! هنوز دهنت بوی شیر میده و نمیتونی درست و غلط رو تشخیص بدی!!!»
بعد از مدتی که از ایمانم گذشت و فهمیدن که من جدی باهاشون صحبت کرده بودم، رابطهشون رو با من قطع کردن!
از این نظر من خیلی احساس تنهایی میکردم، و مهمتر از همه اینکه چرا این افراد حتی این زحمت رو به خودشون نمیدن که یکم تحقیق کنن!
مدتها از این موضوع گذشت و من بیشتر توی ایمانم رشد کردم. دنبال راهکارای مختلف گشتم. تصمیم گرفتم اول از همه، بهجای اینکه با کسی در مورد ایمانم صحبت کنم، در عمل ثابت کنم که زندگی من چقدر تغییر کرده، و این کار فقط با وقت گذاشتن بیشتر با خداوند امکانپذیر بود. دوم اینکه، متوجه شدم که اکثر جوونا از نصیحت و یا حرفی که توش عمل نباشه خسته شدن و دیگه گوششون به این حرفا بدهکار نیست. پس باید یک نیرویی فراتر از نیروی انسانی روی اونا تأثیر بگذاره. چیزی که به قلبشون بشینه و فراتر از حرف زدن باشه!
اونا بیشتر دوست دارن «در عمل» خدا رو درک کنند. پس من مدتها برای کسایی که بهشون پیام انجیل رو داده بودم، در دعا و روزه بودم. بیشتر از اینکه باهاشون صحبت کنم، محبت کردم و سعی کردم براشون یه گوش خوب باشم.
این قدمها واقعاً برای من راحت نبود، چون منم یه انسانم و خیلی وقتا خسته میشم، ولی با قوت خدا ادامه دادم. خیلی وقتا احساس تنهایی منو فرا میگرفت ولی با حضور خداوند این خلأ پر میشد. خیلی از وقتا از محبتای من سوء استفاده میشد. کسایی که با ما در ارتباط بودن توقعات خیلی زیادی از ما داشتن! مثلاً انتظار داشتن براشون خدا باشیم. وقتی باهاشون در مورد محبت صحبت میکردیم، محبت رو طوری که خودشون دوست داشتن تفسیر میکردن و احساس میکردن که ما باید تموم وقت و انرژیمون رو برای اونا بذاریم. احساس میکردم که اونا منو بهخاطر «وجود خودم» دوست ندارن، بلکه فقط به فکر منافع خودشونن! اما من باز هم با قوت خدا ادامه دادم، و امروز نتیجه این ایستادگی رو در خداوند دیدم. چند نفر از این عزیزان قلب و زندگیشون رو به خداوند دادند.
شاید بعضی از شما عزیزانی که دارید این مطلب رو مطالعه میکنید به خیلی از افراد بشارت دادید و اونا شما رو طرد کردن. ولی من امروز با ایمان بهتون میگم که: «خداوند همه سختیها و گذشتهای شما رو میبینه، فقط کافیه بهش اعتماد کنین و کم نیارید. با ایمان و قوت به پیش برید که خداوند دونههایی رو که شما کاشتید روزی به ثمر میرسونه، و شما ثمره همه تلاشها و دعاهاتون رو خواهید دید». آمین.