مدت زمانی بود که با خداوند در ارتباط بودم، اما انگار نبودم!
به حضورش میرفتم، ولی در جایی دیگر سیر میکردم!
وقتی صحبتم تمام میشد به خودم میگفتم چه گفتی با خدا!؟ آیا خودت یادت هست؟
کلافه شده بودم!!!
چرا نمیتوانستم درست ارتباط بگیرم!؟
چرا این خلأ پُر نمیشد و در طول روز کلافه و سردرگُم بودم!؟
برای مدتی احوالم به اینگونه بود، حتی به خدا گِله کردم که چرا با تو حس و حالم مثل قبل نیست؟ چرا از من دوری؟
کار به جایی رسید که احساس طردشدگی کردم. فکر میکردم که خدا به من نزدیک نیست یا اینکه کسی مرا دوست ندارد!
یک روز در مسیر بازگشت به خانه با اتوبوس، کنار آقایی نشستم که داشت روزنامه میخواند. ناگهاننگاهم به قسمتی از روزنامه افتاد: روایت سیاهچالهای شیطانی، از دنیای واقعی تا فضای مجازی.
پیش خودم گفتم: «ای بابا! در دنیای مجازی هم دست از سر شیطان بر نمیدارند!»
عصر همان روز، درحالیکه تلویزیون روشن بود و من هم سرم توی گوشی بود، یکی از شبکههای مسیحی داشت در مورد دامهای شیطان صحبت میکرد تا اینکه گفت: «یکی از راههایی که شیطان وقتهای ما را میدزدد و ما را به دام میاندازد «شبکههای مجازی» است!!!»
یک لحظه گوشی را کنار گذاشتم و گفتم این حرف برای بار دوم به من گفته شد، احساس کردم این حرف خداست با من!
این باعث شد که به فکر فرو روم. متوجه شدم که علت عدم برقراری با دیگران و با خداوند، «خودِ من» هستم. این من هستم که از خداوند و دیگران دور شدهام! شاید به ظاهر وقت میگذاشتم و به حضور خداوند میرفتم، اما فکر و حواسم جای دیگری بود، یا اینکه مثل گذشته انگار؛ یک انجام وظیفه بود.
متوجه شدم که منبع درونی من از همان صبح از جایی دیگر پر میشود. وقتی که از خواب بیدار میشوم، فوراً سراغ گوشی موبایلم میروم و در همان رختخواب حدود ۱ ساعت در دنیای مجازی سِیر میکنم و ثمرات همان شبکهها، اخبارها، فیلمها، تصاویر و نوشتهها و… در طول روز، و در زندگی من کار میکند.
به حضور خداوند میرفتم، اما چیزی دریافت نمیکردم. بسیار عصبی، بیحوصله، گوشهگیر و بیحسوحال بودم. از دیگران مخصوصاً خانواده دوری میکردم و همیشه در اتاقم بودم، در جمع فامیل و دوستان مدام سرم توی گوشی بود و یک لحظه از من دور نمیشد. تمام وقتم، فکرم، احساساتم و هزینههایم همه شده بودند برای اینترنت.
مدام وقایع تلخ و مشکلات مردم را دنبال میکردم، از گرفتاریها از فقر و بدبختی، از گناهانی که گرفتارشان شدهاند، و این باعث میشد که من نسبت به همه چیز تلخ شوم. دری باز شده بود برای ورود شیطان و کشاندن من به گناهان دیگر. وقتی متوجه این موضوع شدم، فهمیدم که دنیای مجازی خلأ بزرگی بین من و خداوند ایجاد کرده و تمامی شادیها و روح و روان مرا تسخیر کرده است.
ما هر روز در این دنیای پر زرقوبرق و پر وسوسه، نیاز به غذای کامل روحانی داریم نه هلههولههای دنیا که نه تنها ما را سیر نمیکنند، بلکه روزبهروز ضعیفترمان میسازند!
اوایل میگفتم که من بهعنوان یک ایماندار، هیچگاه تحت تأثیر دنیای مجازی قرار نخواهم گرفت، ولی به مرور زمان، دنیای مجازی این بر من چیره شد و این تلخیها، گناهان و اتفاقات دنیای مجازی در درون من هم شکل گرفت. اینها باعث شدند که من آدمی منزوی و کم خواب و خوراک شوم، حتی مثل افسردهها شدم! یک آدم مجازی و ماسک به چهره، اما با تلنگری که خداوند به من زد، به خودم آمدم. خداوند هویتم را به من نشان داد و مرا از این اسارت آزاد کرد.
زمانی که از روح پر میشویم میتوانیم گوشهبهگوشه از بیابانهای زندگیمان را سرسبز و پر طراوت کنیم.
دنیای مجازی… آدمهای مجازی… زندگی مجازی… لحظههای مجازی… دلتنگیهای مجازی… دوستهای مجازی… انتظارهای مجازی… عشقهای مجازی… روزگار مجازی… محبت مجازی… چهرههای مجازی… حرفهای مجازی… دیدارهای مجازی… همه چیز مجازی…
و اما درگیرودار تمام این لحظههای مجازی حقیقت تلخی هم هست…
من تنها… تو تنها… او تنها… ما تنها…
کمی از این مجازیها فاصله بگیریم و حقیقی شویم…
تا دیگر «مجازی» پسوند تمام اعمالمان نشود…
تا صفحهٔ مانیتور یا گوشی برای من و تو همدم لحظههای تنهایی نشود…
تا جانشین شخصیتهای واقعی زندگی نشود…
بیایید کمی مجازی نباشیم…
همیشه درچاهافتادن تقدیر ما نیست، بلکه تقصیر ماست.