امروز وقتی خودم را با خودم روبهرو دیدم، از خدایی که من را بهراستی و برای کارهای عظیم انتخاب کرده بود شرمنده شدم! بله، «خودِ من»،برای رسیدن به اهدافش هنوز دروغ میگوید و دستبهدامان حقههایی میشود که پدرش به او نداده است.
امروز فهمیدم که گنجِ پنهان من؛ مثل خوک کوچکی است که هر چند وقت یکبار به درون لجن و گِلولای میپرد، تا میتواند گِلبازی میکند و نه تنها خودش را، بلکه صاحب خودش را هم کثیف میکند، و این گنجِ پنهان من بود، گنجی آمیخته با گِلولجن!
بله، این حرفهای شخصی است که سالهای سال با خداوند زندگی کرده و ادعا دارد که خداوند برای او همه چیز است… و این میتواند داستان زندگی هر کدام از ما باشد!
گنج انسان معمولاً با ارزشترین دارایی یا هدف او در زندگیاش است و تصمیمات، افکار، علایق، ارزشها، اعمال و رفتارهایش در زندگی، کیفیت این گنج را تعیین میکند. هر چیزی که برای انسان از اهمیت و اولویت برخوردار باشد، دل او جذب آن میشود؛ مثل دارایی، تحصیلات، فرزندان، امنیت و…عدهای کیفت گنج پنهانشان در دروغ ، فکر ناپاک، کِبر و غرور و امثال اینها انعکاس پیدا میکند.
… اما برادر و خواهرم میخواهم از گنجی برایتان بگویم که پنهان است، اما اگر بخواهید، میتواند وجودتان را تابان کند و اگر از اعماق وجود بهدنبالش باشید، دیگر کثیفی و زشتی و گناه و بدی گریبانگیرتان نخواهد بود، و دیگر نمیتوانید با گناه سازش کنید.
گنج در دنیا بسیار است و ما نمیخواهیم حمالانی باشیم که برای بهدستآوردنش تمام سختیها را بهجان بخریم و در آخر هم هیچچیز نصیبمان شود. گنجی که ما در خداوند بهدست میآوریم، نه تنها برایش هیچ زحمتی نمیکشیم، بلکه فقط کافی است که درِ قلبمان را باز کنیم تا وارد وجودمان شود و تا ابد درون قلبمان مسکن گزیند، جایی که دست هیچکس به او نخواهد رسید.
گنج ما «محبت عیسی» است که در راه ما فدیه شد تا امروز فقط نام او را حمل نکنیم، بلکه بهجاآورندهٔ کلام او باشیم.
بهراستی چه گنجهایی را برای خود اندوختهایم!؟
آیا به دنبال گنجهایی که خداوند به ما داده هستیم؟ به آنها فکر میکنیم؟ آیا از آنها استفاده میکنیم؟
در زندگی چه میکاریم و چه برداشت میکنیم؟