خیلی وقتا ما جوونا، چه از روی لجبازی یا غرور یا ترس یا خیلی مسائل دیگه، از کلام خداوند سرکشی و نااطاعتی میکنیم و البته آخرش هم به ضرر خودمون تموم میشه! تا حالا شده به این فکر کنید که ایمانتون مثل مانعی میمونه برای انجامدادن خیلی از کارا؟ برای انجامدادن خیلی از گناها!؟ بذارید از تجربیات خودم یه مثال بزنم:
من خودم به شخصه هر موقع به حرف پدر و مادرم گوش ندادم و کار خودمو کردم، آخرش تو اون موضوع به بنبست رسیدم. شاید با غرور میگفتم که خودم به جایی رسیدم که بتونم واسهٔ خودم و زندگیم تصمیم بگیرم، اما واقعیت اینه که توی یهسری از مسائل پدرا و مادرا با تجربهتر هستن و نمیخوان که فرزندشون وارد اون تجربه بشه (به قول معروف اونا چهارتا پیرهن بیشتر از ماها پاره کردن).
مثلاً یه زمانی پدرم به من میگفت: «پسرم با فلان شخص رفتوآمد نکن و همصحبت نشو.» اما من زیر بار نمیرفتم و همیشه میگفتم: «نه! این شخص پسر خوبیه و موردی نداره.» از طرف دیگه از کلام هم سوءاستفاده میکردم و میگفتم: «مگه عیسی خودش با گناهکارا نمینشست، اما نه تنها خطایی نمیکرد، بلکه باعث نجاتشون هم میشد…»
اما مدتی گذشت و من نه تنها باعث نجات نشدم، بلکه دوستم یواشیواش روی من تأثیر گذاشت، و باعث شد که حتی من در ایمانم ضعیف بشم. حتی با اینکه ما از اون شهر رفتیم و از هم دور شدیم، عواقب این نااطاعتی و خودخواهی با من بود تا جایی که دوستم خلافی رو انجام داد بود و دنبالش بودن، اما چون پیداش نکردن بهسراغ من اومدن، در صورتی که من روحمم خبر نداشت، اما چون مدتها با هم دوست بودیم فکر میکردن که اومده پیش من یا اینکه من همدستش هستم…
تا بهحال چنین حس بدی رو تجربه نکرده بودم، پلیس هر روز دَرِ خونهٔ ما بود و میگفت باید پیداش کنی وَگَرنَه تو رو میبریم بازداشتگاه. خونوادم خیلی ناراحت و نگران بودن، حالوروز خودمم خیلی بد بود و شاید به جرأت بگم بدترین لحظات زندگیم بود. از طرفی فهمیده بودن که ما ایماندار هستیم و ما رو بیشتر تحت فشار قرار دادن، تا اینکه خداوند رحم کرد و با دعاها این موضوع از سر من گذشت. این اتفاق باعث شد که ما اون محلهرو ترک کنیم و به جای دیگهای بریم. و این بود عاقبت نااطاعتی و سرکشیای که باعث شد خونوادهٔ من ناخواسته درگیر و اذیت بشن…
یه تجربهٔ دیگه:
حتی زمانی که از شبانانم نسبت به موضوعی نااطاعتی کردم، بعد از گذشت مدتی وارد تلاطمهای سخت زندگی شدم. جاهایی که از احساسات خودم پیروی میکردم و میگفتم کسی من رو بهعنوان یه جوون درک نمیکنه!
شاید در اون کاری که نااطاعتی بود لذت، خوشی و آرامش لحظهای بود، اما بعد از گذشت زمان به دیوار بلندی بر میخوردم که گذشتن از اون کار دشواری بود. کشمکشها و چراهای من با خدا شروع میشد و تازه دلیل مخالفت شبانانم رو میفهمیدم و بعد شروع به بناکردن پلهایی میکردم که پشت سرم خراب کرده بودم و خیلی جاها عواقبی که برای من داشت دردناک بودن.
شاید داستان یونس رو خونده یا شنیده باشید. یونس بر اثر نااطاعتیای که از خداوند کرد و مسیرش رو تغییر داد، وارد تلاطم و چالش بزرگی شد.
زمانی که خداوند به یونس گفت به شهر نینوا برو و به مردمش بگو که از گناهانشون دست بکشن وگرنه کشته میشن، یونس اطاعت نکرد و بر خلاف گفتهٔ خداوند به شهر دیگهای رفت، در راه به توفان دریا دچار شدن و نزدیک بود که همگی غرق بشن، اما یونس با خیالی آسوده خوابیده بود. اونها یونس رو از خواب بیدار کردن و یونس اعتراف کرد که گناه اون باعث این توفان و تلاطم دریا شده، و خواست که بندازنش تو دریا!
قدمِ اولِ نااطاعتی، واردشدن به توفانهای زندگیست.
گاهی یه اشتباه و نافرمانی، اطرفیان رو هم تحتالشعاع و تحتتأثیر قرار میده، مثل نافرمانییونس که نزدیک بود همهٔ ساکنین کشتی رو از بین ببره و اینکه یونس حتی حاضر بود تو دریا بندازنش و بمیره، اما زیر بار اطاعت از گفتهٔ خداوند نره!!!
ما آدما، مخصوصاً ما جوونا، چون درگیر کشمکشهای درونی و احساسات هستیم، بیشتر در حال زندگی میکنیم و زمان حال رو میبینیم، اما اشخاصی مثل پدر و مادر به فکر عواقب و آیندهٔ کارای ما هستن.
همینطور خداوندی که آیندهٔ ما رو میبینه، دوست نداره ما فرزندانش به اتفاقایی کشیده بشیم که نباید. پس فرامین خداوند از روی جبر و خشونت و عصبانیت نیست، بلکه در هر چیزی برای ما برکتی رو قرار داده و همهٔ فرامینش از روی محبت و خیرخواهی برای ماست، چون خداوند عواقب هر نااطاعتی و خطایی رو میدونه. مثل آدم و حوا که از خداوند نااطاعتی کردن و لعنتش تا الان با انسانهاست!!!
بیاید همون طرز فکری که در مسیح بود، در ما نیز باشه. طرز فکر اطاعت از خدا، فکری که حتی مرگ بر روی صلیب رو رد نکرد.
او گفت نه به خواست من، بلکه به ارادهٔ تو. و این طرز فکر باید در ما هم شکل بگیره و بگیم: «نه به خواست ما، بلکه به ارادهٔ تو.»
میتونیم با اطاعت، مثل داوود، مانند یک پادشاه زندگی کنیم یا مثل ابراهیم که خداوند به او گفت: «چونکه اطاعت کردی و پسر خودت رو دریغ نداشتی، هر آینه تو رو برکت میدم و ذریت تو رو کثیر میسازم، مانند ستارگان آسمان و مثل ریگهایی که بر کنارهٔ دریاست».
آمین که با مطیعبودن در کلام خداوند زندگیتون سرشار از سلامتی و برکت باشه.