سلام دوست عزیز!
امیدوارم خدایی در قلبتون باشه که برای شادبودن نیازی به دنیا نداشته باشین!
یعنی اعتقادتون به خدا جوری باشه که آزادی رو بهتون هدیه کنه!
البته منظورم از آزادی این نیست که هیچ کار اشتباهی انجام ندین! نه، مثلاً این که اگه اشتباه کردین محکوم به تاریکی نباشین! یا برای داشتنِ محبت خدایی که میپرستین، مجبور به حمل بار سنگین «کاملبودن» نباشین!
قطعاً نه!
فقط امیدوارم اونچه که چندین نفر در سرتاسر جهان، از جمله ایران، دارن تجربه میکنن رو تجربه کنین!
عشق خدای عاشق
حالا که بحثش شد، به نظرتون با خدا زندگیکردن چجوری میتونه باشه؟؟
خُب یه عده معتقدن که زندگی بر اساس یک دین الهی؛ پر از اسارت و محدودیت و بکن نکنهای مختلفه که زمانی در تاریخ برای تربیت بشر سرهم شده و اصلاً حقیقتی پشت این همه فلسفه وجود نداره که بتونه چیزی رو توی زندگی ما تغییر بده… خلاصه که انگار ما اسیریم و سران مذهب، رئیس و خدا هم مثل چوب تنبیهن، که مارو باهاش بترسونن و دنیایی بعد از مرگ وجود نداره!
عدهٔ دیگهای اعتقاد دارن که خدا در واقع انرژی هستیه، و چون گذشتگان سواد توجیه این رو نداشتند این افسانهها رو دربارش نوشتن و انسان با تواناییهای مغز و فکر و تفکرش میتونه نیروی کیهان رو جذب کنه و از اون برای رستگاری حقیقی استفاده کنه!
ولی یه عده هم معتقدن که خدا واقعیه، و حقیقتاً همه جا هست و ما هم برای این که بتونیم برگردیم پیشش (بعد از مرگ بریم به بهشت) باید یکسری قوانین رو چشم بسته اطاعت کنیم، بعد خلوص نیت رو توی قلبمون بهوجود بیاریم و با انجام تمرینهای بسیار خودمون رو کمی به خدا نزدیک کنیم! البته این رو هم اقرار میکنن که هیچکس کامل نیست! پس به قول خودشون همهٔاین اتفاقا باید بیفته… تا شاید رستگار شویم!!
خُب یه عدهٔدیگه هم هستن که (و من به شخصه به این دسته تعلق دارم) «میدونن که کامل نیستن! حتی اگه قصد پاکبودن رو هم داشته باشیم نمیتونیم انسان پاکی باقی بمونیم چون تنها خدا کامله! پس اگه خدا کاملاً پاکه، ما با هیچ عمل نیک و نیت خالص و صدقه و نذر و قربانی نمیتونیم بریم پیشش مگه از طریقی که خودش برامون مهیا کرده! … جزئیات این عقیده یه کم بیشتر از اونیه که بتونم اینجا توضیحش بدم، اما اگر دوست داشته باشید خیلی راحت میشه بهش دسترسی پیدا کرد!
اما خلاصهٔمطلب اینه که برای یه شخص مسیحی، مسیحیت یه رابطهٔجدیده که خدا بین ما و خودش ایجاد کرده تا بتونیم هر روز بهواسطهٔکاری که برامون انجام داد، بهخاطر اشتباهاتمون بخشیده بشیم و با شادی و آرامشی که توی قلبمون میذاره، در هر حالتی شاد باشیم! بهنظر من زندگی با خدا یعنی آزادی از معیارهای منطقی و غیرمنطقی این دنیا، چون من الان میدونم خدایی که منو خلق کرده عشق نداره… خودش عشقه! همونقدر که اقیانوس خیسه!
یه عده هم معتقدن که در طول تاریخ همهٔمذهبیون به اسم خدای خودشون جنگ و خونریزی و فساد راه انداختن و این نشون میده اینا همش کشکه و فقط باید به خدا فکر کرد… فقط خدا!
خب من فکر میکنم اینجا یه سوءتفاهم پیش اومده. یعنی فکر نمیکنم قرار باشهمذهب رو از طریق مذهبیون شناخت! این نظر شخصی منه که خدا رو باید از طریق کارهایی که برامون انجام داده بشناسیم و نه از طریق شناخت کسایی که به او نزدیک بودن! البته بازم این نظر منه! خیلیها هم هستن که نمونهٔ خوبی برای اعتقاداتشون هستن! ولی خیلیها هم دقیقاً برعکس!
اما بهنظرم این هم موضوع جالبیه! مثلاً من بهعنوان یه غیرمسلمون، مسلمونها رو از روی نماز خوندنشون تشخیص میدم، یا اگه کسی محجبه باشه، یا مثلاً درحال نذر صلوات ببینمش… هر چند شاید این به نظرشون ملاک نباشه! ولی دوست دارم بدونم که برای یه غیرمسیحی، راه تشخیص مسیحیان چیه؟ یا اگه بخوام از مسیحیها بپرسم… فرق زندگی ما با بقیه چی باید باشه؟
شاید توی خارج از ایران، تو کشورایی که کلیسای ساختمانی هست، جواب این سؤال خیلی آسون باشه! اما فکر نمیکنم جواب اصلی این باشه! خب یعنی اگر من به کلیسا نمیرم مسیحی نیستم؟؟ یا این که اگه به کلیسا برم و تمام مقررات رو هم درست انجام بدم کافیه؟ من یک مسیحیم؟… راستش فکر نمیکنم! اونوقت بیشتر شبیه به دستهٔ سوم میشم… مذهبیونی که میخوان با کارهاشون به بهشت برن!
کاش شما هم به من میگفتید که جواب شما برای این سؤال چیه!
خُب بهعنوان یه مسیحی زیرزمینی توی ایران، بیشتر دغدغهٔاینو دارم که وقتی وارد جامعه شدم چجوری میتونم یه ایماندار خوب باشم و در عین حال این رو به کسی هم نگم!
البته باید بگم که من گاهی مسائل رو پیچیده میکنم! شاید لازم نیست کاری انجام بدم! یعنی تنها کاری که باید انجام بدم در راستای حفظ رابطهم با خدا باشه! رابطهٔشخصیم با خدا! رابطهای که شاید جزئیاتش رو به کسی نگم، یا رازهایی رو با خدا درمیون بذارم که کسی نمیدونه، هرچند که خدا همه رو از قبل میدونه! اونوقت مثل بچههایی میشم که با سادگی تمام میرن پیش باباشون و یه راز مگو رو در گوششون میگن! اونوقت شاید حتی اگه زمین خوردم یا گناه کردم، میتونم برگردم پیشش و ازش معذرت بخوام و بخوام که کمکم کنه تا دوباره اون کار رو نکنم! و مطمئن باشم که خدا مثل بعضی پدرهای زمینی نیست! اون آرومتر، عاشقتر، حکیمتر و قدرتمندتر از هر پدر مهربون و فداکار و پولداریه که میتونیم روی این زمین پیدا کنیم… یا حتی توی افسانه ها!…
اونوقت شاید واقعاً به اون چیزی برسم که خدا برای من میخواد… همون چیزی که حاضر شد برای این که ما بهش برسیم خیلی کارها رو بکنه و خیلی چیزها رو تحمل کنه؛ در حالی که خدا، بی نیاز، بیهمتا و قدرتمندتر از تمام خلقت و هستی و نیستیه!
اونوقته که میتونم واقعاً آزاد باشم!
دختری از ایران